او از مظلومیت فلسفه و سختگیری برخی اهل فضل نسبت به آن سخن گفت و تمثیلی زیبا به کار برد و گفت که فلسفه در این مرز و بوم گاهی از هروئین قاچاقتر بوده است و فلاسفه «قاچاقی» فلسفه خواندهاند؛ من میگویم ایکاش دکتر جهانگیری در قرن سوم هجری به دنیا آمده بودند. به یاد دارم در محضر علامه طباطبایی که همه او رادوست دارند درس «اسفار»میخواندیم.
حضرت آیتالله بروجردی اعلیالله مقامه که همه از او به نیکی یاد میکنند و خود من نیز سالها مقلد ایشان بودم، دستور دادند، درس اسفار تعطیل شود. ما گریان و نالان نزد آیتالله بهبهانی آمدیم و ایشان آقای فلسفی را با چند کتاب جلد سفید که مندرجات ماتریالیستی داشت، نزد آیتالله العظمی بروجردی فرستاد و او این کتب را به ایشان نشان داد گفت؛ برای مقابله با اینها لازم است ایشان اسفار و فلسفه بگویند.
حضرت آیتالله فرمودند؛ خب حال ایشان در س اسفار ندهند، «شفا» بگویند. دینانی در باب چرایی این حساسیت فقها از رهزن بودن فلسفه گفت و قضایا را اینچنین تحلیل کرد؛«فقها و متشرعان میترسیدند کسی که فلسفه میخواند، بیدین شود.
راست هم میگفتند فلسفه رهزن است و اگر به قافله فکر بزند کمل عقاید را نابود میکند، اما اگر فرد اصل و اساس دینی داشت، آن را تقویت میکند تا حدی که به عقاید دینی خلل وارد نمیشود که هیچ به آن عمق و غنا میبخشد.
فلاسفهای مانند ملاصدرا و سهرودی حجت خدا بودند و به قدرت الهی رخ عیان کردند، برای همین است که میگویم اگر جهانگیری در قرن سوم بود او که هم فیلسوف است و هم خم به ابروی دیانت او وارد نمیشود، علما آنقدر به فلسفه بدبین نمیشدند و شاید وضع ما بهتر بود چرا که مردی به قرصی دکتر جهانگیری در تقوا و ورع نمیشناسم.»