جان پاسمورمی گوید: پاتنام- بهطور کلی- تاریخ فلسفۀ اخیر است. او «برتراند راسل فلسفۀ معاصر» خوانده میشود. پاتنام معمولاً بهعنوان یکی از رهبران فلسفه تحلیلی زبان به حساب میآید. گرچه «پاتنام» پایههای فلسفی خود را- عمیقاً- در سنت تحلیلی مستحکم کرده است، آنچه حقیقتاً در فلسفه او «راسلی» میباشد، همانا تصدیق او به دوگانگی ساختگی و سادهانگارانه بین فلسفههای تحلیلی و اروپایی است.
بینظیری پاتنام متکی به میل او به «بری از اشتباه بودن برای آنچه حقیقتاً با اهمیت است» و بینش فلسفی او است که در فلسفه با «چهرۀ انسانی» دنبال میشود. براین اساس است که پاتنام «وجدان فرهنگهای فلسفی» تلقی میشود.
ریچارد رورتی میگوید: در میان فیلسوفان تحلیلی، پاتنام یکی از شبیهترین آنها به راسل است. نه فقط در کنجکاوی عقلانی و آمادگی برای تغییر ذهن خود، بلکه دردم زدن از علائق و بسط دادن امور اجتماعی و اخلاقی.
هیلاری پاتنام استاد فلسفه دانشگاه کوگن امریتوس دانشگاه هاروارد بود. او در سال 1926 در شیکاگو به دنیا آمد. پدرش ساموئل پاتنام نویسنده و مترجم مشهوری بود. پاتنام از دانشگاه پنسیلوانیا فارغ التحصیل شد و سپس در سال 1951 از دانشگاه یو سیای ال دکترای فلسفه دریافت کرد. بیتردید او یکی از فیلسوفان ممتاز آمریکایی قرن بیستم میباشد.
همانطور که ریچارد رورتی در نقل قول بالا ذکر کرد او در تمایلش به «تغییر ذهن خود» و درباره بسیاری از مباحث یک راسلی است. به یک معنا پاتنام بسیاری از اندیشههایی را که بر حسب اعتقاد بکار میبرد تصحیح یا رها کرد. برای فهم دقیق طبیعت این « تغییرات» در فلسفه پاتنام به نگریستن به اندکی از اندیشههای بزرگی نیاز داریم که اندیشه او را شکل دادند. یک جنبه بینظیر فلسفه پاتنام این است که بنگریم چگونه این فلسفه در پاسخ به برخوردش با نمونههای فلسفی، فیلسوفان و بحثهای فلسفی بسط یافت.
پاتنام بیش از همه با دو نحله فلسفی درگیر بود؛ یعنی پراگماتیسم و پوزیتیویسم.پوزیتیویسم منطقی در سالهای نخستین اندیشه پاتنام بسیار مهم بهنظر میرسد؛ زیرا رشد و توسعه آغازین اندیشه او به مثابه پاسخی انتقادی به پژوهش مورد بحث آنها میباشد. موضوع اصلی آثار بعدی پاتنام به مثابه فلسفه انسانی شده و احیاگر است.
در آغاز قرن نوزده چند موضوع در منظر فلسفی غرب امتیاز یافت؛ بزرگترین آنها، فرض محور بودن زبان فلسفی بود. در این جنبش جدید نه فقط مسائل قدیمی فلسفه همچون توهماتی صرف درباره زبان بهنظر میرسد، بلکه حل مسائل بر حسب وضوح این توهمات زبانی درک میشوند. این تغییر در فلسفه اغلب «برگشت زبانی» خوانده میشود.یکی از محصولات اولیه این انقلاب زبانی «پوزیتیویسم منطقی» بود.
کاربرد روشهای علمی در فلسفه و اصل مشهور تحقیق پذیری درباره معنا، نتیجهای بنیادی دراین جنبش بود. طبق این اصل، معنا مبتنی بر روش تحقیق پذیری آن است؛ یعنی معنای یک جمله توسط هر آنچه مشاهده یا تجربه میشود، نشان میدهد که آیا آن جمله درست است یا نه.
فی المثل معنای جمله « علف سبز است» مبتنی بر مشاهدات و تجربیاتی است که به ما کمک میکند تا صادق بودن این جمله (علف سبز است) را تعیین کنیم؛اما درباره ادعایی نظیر این ادعا که «یک برادر» مذکر است چه اتفاقی میافتد؟ هیچ مشاهدهای ضروریت صدق این ادعا را تعیین نمیکند.
شناخت صرف معنای اصطلاحات این ادعا کافی بهنظر میرسد. افزون بر این، بهنظرمیرسد جمله مذکور همواره صادق میماند. هر چند تجربیات ما تا آن مدت که قواعد زبان باقی میماند، همان است.
حقایق ریاضی، بهطور قابل توجهی این ویژگی را دارا هستند. پوزیتیویستها تمایز گزارههای تحلیلی و ترکیبی را بکار بردند تا پدیدار حقایق ریاضی و منطقی را مورد بحث قرار دهند. در حالی که حقیقت یک گزاره تحلیلی توسط معنای متغیر آن تحلیل میگردد. این تمایز نقش اساسی را در پژوهش مورد بحث پوزیتیویستها ایفا میکند.تقریبا در تمام حوزههای فلسفه، این حرکتهای اصلی توسط برنامه پژوهشی محوری پوزیتیویستهای منطقی که اصل تحقیق پذیری را برای هر حوزه فلسفه بکار میبرد، تعیین یافت.
بنابراین، این برنامه شامل ردّی کلی بر سؤالات و بحثهای فلسفی سنتی، نظیر طبیعت مطلق به مثابه امری بیمعنا تلقی میشد. دلیل این بود که این ادعاها ناتوان از مقاومت دربرابر تحقیق پذیری بود.
بحث بین رئالیسم و ایده آلیسم- دو اندیشه متقابل درباره استقلال ذهن از جهان- نیز همچون امری بیمعنا و به همین دلیل تحقیق ناپذیر، رد شده بود.موضوع اصلی قاعده مورد بحث پوزیتیویستها یک نوع «علم گرایی» یعنی این نظریه که همه شناختها علمی است، بود. این قاعده در حوزههای متنوعی به کار رفت؛ اما سال 1950همچنین دورهای بود که پاتنام مخالفتش را از تمایز تحلیل و ترکیب که بسیاری از پژوهشهای پوزیتیویسم بر آن مبتنی بود، ارائه داد.
فلسفه اولیه پاتنام از طریق بنیانهای اندیشه پوزیتیویسم به مثابه یک پارادایم فلسفی، بسط یافت. به این سان؛ میبینیم که آرای پاتنام در حوزههای زبان، فیزیک، ریاضیات و ذهن، تنها نقد نیست بلکه همچنین در تقابل با یک استراتژی پژوهشی، گونهای دیگر از رئالیسم است.
پراگماتیسم بهعنوان موضوع فلسفه آمریکایی در ابتدای قرن 19 جلوه کرده بود. اگر چه از جهت روحیه ضدمتافیزیکی، اغلب پراگماتیسم با پوزیتیویسم فرق دارداما به مثابه بسط و توسعهای بود در نقد علم گرایی.آنچه اساساً مورد حمله پاتنام به اردوگاه پراگماتیسم است، معطوف به «جایز الخطا بودن» انسان میشود. جایز الخطا بودن به این معناست که بهرغم طلب ما به یافتن پاسخ نهایی به یک سؤال، مشاهده تازه، ممکن است خود را همچون ضرورت تغییر در اندیشه نمایان سازد.
از همه مهمتر آنکه پاتنام از ادراک فلسفی پراگماتیسم مبنی بر کار مهمی که یک انسان در جامعه انجام میدهد، متأثر بود. گرچه این دو رشته اساسی، چشمانداز فلسفی پاتنام را شکل دادند، اما ارتباط پاتنام با پذیرش یا رد هر یک از آنها خیلی بعید است. در حالی که پذیرش اهمیت مطالعه زبان در فلسفه یا علم استمرار یافت.
جایی که فلسفه به مطالعه تکنیکهای علم تحویل میگردد، پاتنام نقاد عملگرایی پوزیتیویست است. در مقابل، در حالیکه او «خطا پذیری گرایی»، پراگماتیستها را میپذیرد، بهطور فزایندهای با اندیشه بعضی از مدافعان پراگماتیسم (مانند ویلیام جیمز) «پیرامون ساختار» جهان مخالف است.
آنچه مورد علاقه پاتنام است، همانا مرتبط با تصویر بزرگ فلسفه است. پاتنام بر خلاف بسیاری از معاصران و گرایش مخالفان مشهور زمانش، همواره از ادراک یا اندیشیدن به مسئله بومی فلسفه اجتناب میکند و میگوید در فلسفه زبان یا در ذهن یا در فیزیک، فراگیری حوزههای مرتبط فلسفی را باید در نظر گرفت.
موضوع رئالیسم در اندیشه پاتنام از جمله چیزهایی است که درون جریان اصلی مباحث فلسفی توجه بسیاری به آن شده است. از جهت سنتی، رئالیسم رویکردی است متافیزیکی که استدلال میکند جهان مستقل از ذهن و زبان انسانی وجود دارد و اینکه وظیفه اصلی زبان و تئوری توصیف آن است. با آمدن پوزیتیویسم، رئالیسم از شهرت ساقط شد.
اولین تلاش پاتنام احیای رئالیسم بود؛اما این علاقه پاتنام دقیقاً مربوط به جنبه متافیزیکی رئالیسم نیست، بلکه مربوط به توانایی آن در تبیین موفقیت علم است. در واقع، یکی از منابع ناخرسندی او از معتقدان به تحقیق پذیری، همان رد رئالیسم بود. استدلال پاتنام این است که یک چنین حرکت تأسف باری باعث از میان رفتن موفقیتهای علم به مثابه یک معجزه شد.
اگر حقیقت تماماً مبتنی بر آنچه که میتوانیم تأیید کنیم، باشد و نه الزاما مبتنی بر مطابقت با چیزهایی در جهان، پس بزرگترین موفقیت علم در تبیین و پیشگویی چیزهای متنوع درباره جهان «معجزه» بهنظر میرسد.
رئالیسم در دستان پاتنام به «فرضیات» ی همراه با آنچه او برای تعیین موفقیتهای علم و نیز رفتار کلی انسان در نظر داشت، تغییر یافت. مجموع نوشتههای فلسفی پاتنام میتواند به مثابه روشن کردن این فرضیات تجربی رئالیسم و تعدیل مجدد و تغییراتی که برخاسته از آن است، درک گردد.
در حوزه فلسفه زبان، علاقه اصلی پاتنام طرح یک تئوری است که بتواند معنای زبانی را بنا کند که به مثابه بنیادی برای فرضیات رئالیسم خدمت کند. علاقه اصلی او در حوزه فلسفه فیزیک، عبارت بود از روش منطقی کوانتم. در حوزه فلسفه ذهن، رویکرد پاتنام عبارت است از تبیین حالتی عقلانی در حوزه عملگرایی و حرکت به سوی رئالیسم طبیعی و مستقیم که با آگاهی های افزاینده مرکزیت ادراک وبا یک روایت رئالیستی، ضرورت یافته است.
آنچه که بهنظر میرسد مشخصکننده بسط فلسفه پاتنام است، همانا ایده انقلاب است. آنچه ما در محتوای فلسفه پاتنام میبینیم «بازگشت» نیست؛ بلکه باز اندیشی و تعدیل مجدد اندیشه هایش است. این تعدیل و اصلاح بعضی اوقات ممکن است در بر دارنده تجدید معرفی اندیشههایی که قبلاً رد شده بود، باشد.
به این سان، در حالی که نوشتههای اولیه پاتنام محرک بسط یک رئالیسم غیرتأیید پذیر درباره فلسفههای زبان، ذهن و فیزیک است اما با این بسط رئالیسم تلاشی برای بازگشت یک عنصر تأیید پذیر در حوزه رئالیسم شکل میگیرد. در حالی که تعدیلها اغلب نشانه آغاز چیزها هستند، انقلاب نشانه تغییرات مستتر درونی در یک چارچوب است.
عبارتی از پاتنام در مقدمه کتاب«بازنمایی و واقعیت» (1988) به یکی از این تغییرات اشاره میکند. ا و میگوید: آنچه من فقط توصیف میکنم بهعنوان تغییر ذهنیام، ماده تبدیل از یک نظریه بهنظریه دیگر نیست؛ بلکه ماده از هم گسیختهای است بین اندیشههای متضاد خود طبیعت فلسفه. وقتی که من یک رئالیست علمی بودم، احساس کردم عمیقاً درون مشکلات حوزه رئالیسم علمی به دردسر افتادم».