چنین ابزاری، مخصوصا در مقاطعی که موضوع انتخاب فرد یا گروهی، برای نشستن روی صندلی یا صندلیهای خاصی مطرح است بیشتر به کار میآید. اگرچه برخی، برای تصدی مسئولیتها، تخصص و کارآمدی و ویژگیهایی از «آن» دست را، بیشتر ملاک میدانند تا تعهد و اخلاق و خصوصیاتی از «این» دست، اما بههرحال، هنوز حداقل برای برخی، یافتن آن محک، که بتواند در وانفسایی که رنگ رخساره آدمها، دیگر خبر از سر درونشان نمیدهد، عیار ایمان را بسنجد، هنوز مهم است. این نوشتار در پی یافتن آن کیمیا، در آیاتی از سوره معارج است.
آیات 19 تا 21 سوره معارج، به ویژگیهایی انسانی اشاره میکند که عموما در تفاسیر، جنبه اقتصادی آن مورد تأکید قرار گرفته؛ درحالیکه آیات، اطلاق عام دارد و اگر بتوان مفهوم بیانشده را تعمیم داد، قواعدی در حوزه اخلاق سیاسی نیز به دست میآید که احتمالا این روزها مصادیق زیادی برای آن میتوان یافت.
«ان الانسان خلق هلوعا؛ اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخیر منوعا»: انسان حریص/ کمطاقت آفریده شده است؛ وقتی شری به او برسد، بیتابی میکند و وقتی خیری نصیبش میشود، از دیگران دریغ میکند.
برخی مفسران میگویند آیات 20و21، تفسیر آیه 19 است، یعنی اول میگوید انسان حریص است و بعد توضیح میدهد که این انسان حریص، نه طاقت و تحمل دارایى زیاد را دارد، نه طاقت و تحمل فقر زیاد را؛ نه مىتواند در بىچیزى خودش را حفظ کند و نه مى تواند در عین دارایى و مکنت، تعادل را نگهدارد. تفسیر دیگر اما این است که صفات جزوع و منوع، خودش مضمون مستقلی است از هلوع. یعنی این انسان حریص، از ویژگیهای دیگرش این است که اگر شرى یا مصیبتى به او برسد داد و فریادش بلند مى شود و جزع وفزع مىکند و اگر نعمتی به او برسد و اوضاعش روبهراه شود، در دریای کبر و نخوت خود غرق میشود.
درهرحال، بهنظر میرسد اگر دایره شمول این آیات را فقط اخلاقیات ندانیم، شاید بتوان در حوزه جامعه شناسی یا بهطور خاص، رفتارشناسی سیاسی نیز از این آیات درس گرفت.
حریصان ناشکیبا
«هلوع» صفت مشبهه است از ریشه «هلع»(به فتحه هاء و لام) به معناى شدت حرص. کتب لغت اما 2معنی برای آن ذکر کردهاند: یکى حریص و یکى کم طاقت و ناشکیبا.
هلوع، مفهومی افسانهای نیز یافته است. نوشتهاند نام پرندهای است نماد دل نگرانی و دریوزگی؛ پرندهای بیخواب، که در پشت کوه قاف زندگی میکند و 7 دریا آب پشت سر دارد و 7 صحرا گیاه پیش رو. از صبح در آن 7 صحرا میگردد و دانه میچیند و از آن 7 دریا مینوشد، اما هر شب، از ترس آنکه فردا چیزی برای خوردن و آشامیدن پیدا نکند، خوابش نمیبرد. با اینحال، و اگرچه هر روز صبح میبیند که آن 7دریا پر آب و 7 صحرا همچنان سبز است، باز در آغاز شب دغدغه و تشویش به سراغش میآید.
در این آیات، آنچه عموم مترجمان و مفسران بر آن تأکید کردهاند، بیتابی یا کمطاقتی انسان در برابر - به قول امروزیها- نوسانات اقتصادی است. حریص بودن انسان را هم اغلب نسبت به مال و منال گرفتهاند و این که آدمی، اشتیاق بیپایانی به ثروت دنیا دارد. وقتی محروم است، نق میزند و احیانا عدالت خدا را هم زیر سؤال میبرد، و وقتی برخوردار میشود، محرومان را فراموش میکند و دستو دلش برای انفاق و بخشش به دیگران میلرزد.این معنا البته درست است، اما حداقل در 2 آیه «اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخیر منوعا»، اطلاق در مورد هرنوع خیر و شری که به انسان برسد وجود دارد و فقط قضیه مال و ثروت نیست.
آیات 20 و 21 سوره معارج، از کسانی صحبت میکند که هنگام برخورد با ناملایمات - بهطور کلی- بسیار جزع مىکنند (جزوع؛ صفت مشبهه بر وزن فعول که نشاندهنده کثرت آن صفت در شخص است)؛ وقتی هم که به خیرى مىرسند، به آن میچسبند و رهایش نمیکنند و دیگران را در آن شریک و سهیم نمیدانند.
مفسرانی که معتقدند2 جمله «اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخیر منوعا» تفسیر کلمه «هلوعا» است، اینطور نوشتهاند که «هلوع» با «حریص» قدری تفاوت دارد: حریص، نسبت به خیر حساس است، اما هلوع یعنی کسی که هم در شر و هم در خیر این اندازه حساسیت دارد. اما مصادیق این خیر و شر چیست؟ انواع بهرهمندی از نعمتها، ثروت و فقر، سلامت و بیماری، دانش و نادانی، زیبائی و زشتی، و بسیاری از واژههای متضاد دیگر را میتوان مصداق این خیر و شر آورد. اینکه انسان، وقت بیماری، شاکی است، اما وقتی از سلامت برخوردار میشود، به تنها چیزی که فکر نمیکند، بیماری دیگران است؛ حتی
این راکه صاحبان دانش، اغلب دچار کبر و بخل میشوند یا زیبارویان گوشه چشمی به بیبهرگان از زیبائی ندارند را هم میتوان مصداق آورد. در علم اخلاق، ریشهیابی صفاتی از قبیل عجب، غرور، بخل و مانند آن در نهایت به همین ویژگیهای انسانی ذکر شده در آیات میرسد که البته گروهی از مفسران، آنها را شاخهای از حب ذات دانستهاند.
سیاست و انتخاب طبیعی
تردیدی نیست که یکی از مهمترین مصادیق خیر و شر مورد اشاره در آیات، میتواند «قدرت» و «ضعف» باشد. قدرت و ضعفی که بیش از همه عرصههای دیگر، در حوزه سیاست، مفهوم پیدا میکند. طبق این آیات، انسان، گذشته از این که ذاتا به قدرت متمایل است، اولا، وقتی در مصدر قدرت نیست، راهبرد «جزع و فزع» را بهکار میگیرد؛ ثانیا، وقتی صاحب قدرت میشود عملا تمامیتطلبی و انحصارگرائی را پیشه میکند.
بهنظر میرسد در همه نظامهای سیاسی عملا همین قواعد حاکم است. تمایل همیشگی قدرت برای دو پاره شدن نیز بر همین مبناست. گروههای سیاسی، وقتی حاکم نیستند، حتی دست به ائتلاف میزنند، اما وقتی قدرت گرفتند، در یک حزب و گروه هم انشعاب رخ میدهد. این تمایل ذاتی به «منع» باعث میشود پیروزمندان عرصه سیاست، چندان تمایلی به شریک کردن دیگران در این پیروزی نداشتهباشند، یا اینکه تنها کسانی را به قلعه قدرت راه دهند که بر آنها مسلطند و بر دامن کبریایشان گردی نمینشانند. این حذف ثانویه به اولویت خود، البته همیشه میتواند جامههای غلطانداز دیگری به تن کند. گاهی اختلاف دیدگاه بهانه میشود، گاهی میگویند مصلحت اقتضا کرده، گاهی تمرکز در تصمیمگیری، توجیه فاصلهگیریها میشود؛ گاهی یکی به دیگری اتهام میزند که منافع جمعی را به پای منافع شخصی قربانی کردهاست و گاهی آنیکی پای اصول را وسط میکشد. همیشه دلیلی برای جدایی از شریک دیروز و رقیب امروز هست تا در نهایت، آنکه قدرتمندتر است، بماند.
اما آنروی سکه سیاست، زندگی در موضع ضعف است. شخصیتهای حقیقی یا حقوقی که از دایره قدرت کنار گذاشته میشوند، ذاتا تمایل به «جزع» دارند. جزع را بیتابی و بیصبری و نالهوزاری کردن معنا کردهاند و البته این ناله و زاری در عرصه سیاسی، آداب خودش را دارد.
با این اوصاف است که «انتخاب طبیعی»، آنچه در طبیعت باعث بقا یا حذف موجودات در طول زمان میشود، در دنیای سیاست (البته سیاست منهای اخلاق) قاعده میشود. میتوان ماند، اگر: قوی باشی و قلمرو خود را حفظ کنی، یا اگر ضعیفتری، قلمرو دیگری را محترم بشماری.
نکته جالب این است که آنچه در آیات 19 تا 21 سوره معارج آمده، تأکید بر «ذاتی» بودن چنین ویژگیهایی برای انسان است. گویا گریزی از این واقعیتهای تلخ نیست. آدم اینگونه آفریدهشده است و ظاهرا، تا آیه 21 سوره معارج که پیش برویم، کاری هم نمیشود کرد. با اینحال، در ادامه آیات، گروهی، از این قواعد استثنا شدهاند. گروهی که فرجامشان در آیه 35 چنین است: «اولئک فی جنات مکرمون»
محکی از قرآن
در تفسیر این آیات سوره معارج، در پاسخ به این شبهه، که مگر صراحت شریفه «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم» نیست، پس چطور در این آیات خداوند خلقت خود را مذمت کرده، مفسران به 2 راه رفتهاند.گروهی گفتهاند در این جملات استعاره بهکار رفته و معنایش این است که انسان، چون همیشه در مقام عمل، «جزع« و «منع» را مقدم بر صبر مى دارد و میشود گفت این 2 ویژگی در او حکومت دارند، انگار که این ویژگیها فطرى او هستند و گویا این دو صفت را از بدو تولد با خود آورده و دراختیار خودش نیست.
این مفسران، که شاخص آنها زمخشری، صاحب تفسیر کشاف است، بر جنبه ادبی آیات تأکید میکنند و میگویند خداوند میخواهد این دو صفت را تشبیه کند به صفاتى که ذاتی آدمى است، نه اینکه بخواهد آنها را ذاتی بداند؛ چون بههرحال، خدا عمل خودش را مذمت نمىکند. دلیل دیگر هم همینکه در ادامه آیات، گروهی را با صفات خاصی توصیف میکند که آن ویژگیها در موردشان مصداق ندارد. اما گروه دیگری از مفسران، مسئله را با تشبث به «تشبیه» حل نمیکنند. آنان معتقدند این ویژگیها ذاتی انسان است و لزوما نکوهیده هم نیست. مثل خیلی از غرائز دیگر، این خصوصیات هم در انسان گذاشته شده، اما مهم، مدیریت و استفاده درست آنهاست. مطابق این تفسیر، هر انسانى از همان آغاز تولد، این حرص شدید را دارد و این صفتى است که اگر نبود، آدمی بهدنبال کمال و جلب خیر و دفع شر از خود بر نمىآمد.
علامه طباطبائی در تفسیر المیزان مینویسد: «اگر صفت حرص در آیات مورد بحث به همه انسانها نسبت دادهشده، با احسن بودن خلقت هر چیز منافات ندارد، چون حرصى که منسوب به خداست، حرص بر خیر واقعى است، و حرصى که صرفجمع مال و غفلت از خدا مىشود منسوب به خود انسانهاست. این خود انسان است که حرص خدادادى را مثل سایر نعمتها به سوء اختیار و کج سلیقگى خود به نقمت مبدل مى سازد، و استثناى مؤمنین هم نه از این جهت است که این صفت در آنان وجود ندارد، بلکه استثناى آنان از این جهت است که مؤمنین حرص خود را به همان صورت کمال و فضیلت اصلى باقی گذاشتند و به صورت رذیله و نقمت مبدل نکردند.»با این اوصاف، چه خلقت انسانها را هلوع بدانیم، چه آنرا ویژگی اکثریت بیتقوا به حساب بیاوریم، این آیات گزارهای را بیان میکند که میتوان از آن، شاخصی برای آنچه در مقدمه آمد، به دست آورد.
در آیات بعد، به قاعده هلوع بودن آدمی، یک استثنا خورده است. گروهی از این شمول خارج شدهاند: «الاالمصلین، الذین هم علی صلوتهم دائمون...» تا پایان آیه 34 سوره معارج که 9 ویژگی مومنانه را فهرست میکند و صاحبان آن را از اتهام هلوع بودن تبرئه میکند. توضیح آن 9 ویژگی از حوصله این متن خارج است، اما سرجمع، میشود گفت که 9 ویژگی متقین در این آیات نقل شده است.
پس قاعده کلی این است: انسانها هلوعاند و جزوع و منوع، مگر آنان که با تقوا هستند و خصوصیات 9 گانه یادشده در آیات بعدی را دارند. به عبارت دیگر، تنها همین انسانهای باتقوا هستند که هلوع و جزوع و منوع نیستند. پس، به همان اندازه که نشانههای هلوع بودن سیاسی را بشود در وجنات و سکنات کسی دید، میتوان گفت او از دایره تقوا خارجشدهاست. و این انسان، طبیعتا میتواند موجودی باشد دورمانده از قدرت، یا در متن آن. بهنظر میرسد این یکی از محکهای قرآنی است که میتوان با آن، عیار ایمان داوطلبان ورود به عرصه قدرت را سنجید. مصادیق، کم نیستند.