تبيين و گسترش مباني مكتب تشيع در دوره ايشان به اندازهاي بوده است كه شيعه اماميه (اثنيعشري) را شيعه جعفري مينامند. شاگردان بسياري بودند كه از محضر امام آموختند و از ايشان نقل كردند و اين نقلها چهارچوبهاي اعتقادي و فقهي تشيع را شكل داده است. همزمان با شهادت امام صادق(ع) در گفتوگو با دكتر نعمتالله صفريفروشاني به بررسي دوره حيات ايشان و جنبههاي گوناگون علمي آن حضرت پرداختهايم. دكتر نعمتالله صفريفروشاني از پژوهشگراني است كه سالهاست همه وقت خود را صرف پژوهش در حوزه تاريخ تشيع كرده است. او پس از سالها تحصيل در حوزه علميه، تحصيلات دانشگاهي خود را نيز در حوزه تاريخ و معارف تشيع ادامه داد. نتيجه سالها پژوهش ايشان، كتابها و مقالات بسياري شده كه هركدام به گوشه فراموششدهاي از تاريخ تشيع پرتو افكنده است. «ارزيابي منابع مكتوب اماميه درباره زندگاني ائمه از آغاز تا پايان نيمه اول قرن پنجم هجري»، «كوفه از پيدايش تا عاشورا»، «نقش تقيه در استنباط» و «غاليان» ازجمله كتابهاي ايشان است كه بعضي از آنها مثل كتاب غاليان بسيار مورد توجه قرار گرفته است. مديريت گروه تاريخ مجتمع آموزش عالي امام خميني(ره)، مديريت دانشنامه اهلبيت(ع)، سردبيري مجله سخن تاريخ، عضويت در شوراي پژوهشكده تاريخ و سيره اهلبيت(ع) ازجمله مسئوليتهاي پژوهشي ايشان بوده كه در كنار تدريس تاريخ تشيع و حديث در حوزه و دانشگاه، عهدهدار آن بودهاند. علاوه بر اين، وي دهها مقاله در حوزههاي گوناگون تاريخ شيعه اماميه نوشته كه هر كدام در حوزه خود راهگشاست.
- جايگاه علمي امام(ع) و ميراث گرانبهاي بهجا مانده از ايشان يكي از گنجينههايي است كه مكتب تشيع را شكل داده است. نحوه استفاده از ميراث امامصادق(ع) چگونه بوده و هر كدام از سخنان ايشان چه تأثيري بر شكلگيري مذهب تشيع داشته است؟
يكي از مهمترين شخصيتهايي كه فقه، كلام و تفسير ما را شكل داده و عمده معرفت خود را مديون آن بزرگوار هستيم، امام صادق(ع) است. ميراث علمي امام(ع) از محورهاي قابل توجه در ابعاد شخصيتي جعفر صادق(ع) است. ما بيشترين حديث را از امام صادق(ع) داريم و بايد روايات را به احاديث فقهي، تفسيري و كلامي، گونهشناسي و دستهبندي كرده و مباني امام(ع) و سبك و سيره ايشان را از آنها استخراج كنيم.
نگاه كنيد كه اگر ايشان سخني دارند مانند «لا تنقض اليقين بالشك؛ يقين با شك نقض نميشود». فقها و اصوليون ما در سالهاي بعد آمدهاند و مسئله استصحاب را از آن استخراج كردهاند كه هزاران صفحه درباره آن بحث شده است. اما آيا امامصادق(ع) محصور در همين روايت است؟ قطعا نه، مثلا امام(ع) رواياتي در اخلاق دارند كه اگر روي آن كار ميشد، بيش از استصحاب، از آن مبنا، اصول و تكيهگاه استخراج ميكرديم و در معرفتهاي ديگر مثل كلام، تفسير و سبك زندگي و موارد ديگر هم اينگونه بود. اما از ميراث بهجا مانده از امام صادق(ع) خيلي كم استفاده شده است. ما ميتوانيم در همه اين عرصهها مطالب و مسائل ديني خويش را غنا ببخشيم. يا مثلا بايد ببينيم امام تا چه اندازه به شاگردانشان اجازه اجتهاد در مباحث عقلي و كلامي ميدادند. آمار اين موارد بيرون بيايد و مشخص شود در كجا اين نمودار بالا ميرود و در كجا نمودار پايين است.
در برخي احاديث، مهمترين چيز در آيين و شريعت، توحيد معرفي شده، در روايتي ولايت و در جايي ديگر امامت مطرح شده است. با اين حال در لحظات آخر حيات مبارك امامصادق(ع) كه درخواست موعظه از ايشان ميكنند، امام ميفرمايند: «شفاعت ما به كسي كه نماز را سبك بشمارد نميرسد». طبيعتا يك بزرگوار در لحظات پاياني عمر، مهمترين توصيهها را ميكند. چرا امام اين نكته را ميفرمايند؟ چرا ديگر مسائل را اشاره نميكنند؟ اگر واقعا بسترشناسي اين روايت در آن زمان صورت بگيرد، ميبينيم كه مهمترين دغدغه امام، سوءاستفادههايي بوده كه از آموزههاي معرفتي و شيعي ايشان ميشده است. مثلا آموزه شفاعت را مثال ميزنم كه يك عده از غاليان در كوفه جمع شده بودند و با اين آموزه، همه كيان معرفتي امام را زير سؤال ميبردند. ميگفتند شفاعت يعني اينكه ما فقط امام را بشناسيم در حدي كه بدانيم اماممان بوده، بعد هر چه خواستيم انجام بدهيم چون امام(ع) شفيع ما ميشود. از اين جهت، همه آنها روي به اباحيگري آورده بودند و همهچيز را حلال ميشمردند و قائل بودند كه همهچيز را امام حل ميكند. اينها نماز نميخواندند و يا استخفاف نماز را داشتند. شايد بتوان بستر اين فرمايش امام را اينگونه تحليل و ارزيابي كرد. اگر بخواهيم روي همين بعد علمي امام(ع) كار كنيم بالواقع عمر يكنفر كفاف نميدهد و بايد تيمي باشد كه روي آن كار كند و هر بخشي از آن را در دست گيرد.
- درباره حوزه درسي امام(ع) بحثهاي زيادي درگرفته است. از انبوهي و تنوع شاگردان ايشان از مذاهب و مكاتب گوناگون اسلامي بسيار گفتهاند. شما اين سخنان را چگونه ارزيابي ميكنيد؟ تعداد شاگردان امام(ع) چقدر بوده است؟
معروف است كه امام(ع) 4هزار شاگرد داشتند كه من در همين جا تذكر بدهم كه هم درباره عدد بحث است و هم درباره مفهوم شاگرد. درباره اينكه آيا امام(ع) واقعا مانند ديگر شخصيتهاي مذاهب مثل ابوحنيفه يا مالك بن انس، مجلس درس داشته و شاگردان جمع ميشدهاند، چيزي در تاريخها و نقلها نداريم. اينكه امام(ع) به اين صورت كرسي درس رسمي در مسجد مدينه داشتهاند، در جايي نيامده است. شاگرداني كه در تاريخ و منابع روايي ذكر ميشوند به تناسب نزد امام(ع) ميآمدند و سؤالاتي از امام ميكردند. به تعبير امروزي، شاگرد مدرسهاي نبودند بلكه شاگردان خصوصي يا چهره به چهره بودند كه قطعا تأثير بيشتري هم دارد. با اين حال نميتوان انكار كرد كه از طيفهاي گوناگون نزد امام(ع) ميآمدند و پرسشهايشان را مطرح ميكردند و يكي از محورهاي لازم براي بررسي زندگاني امام صادق(ع) گونهشناسي اصحاب و شاگردان ايشان است.
- شاگردان امام از چه طيفها و گونهها و گرايشهايي بودند؟
برخي از اينها فقيه هستند، بعضي متكلم، برخي مورخ و بعضي مفسر. هر كدام به رواياتي مسلط هستند، چه رواياتي كه از امام ميگرفتند و چه رواياتي كه از ديگر مذاهب و فقهاي اهل سنت ميشنيدند. در تاريخ داريم كسي را كه هم شاگرد امام صادق(ع) بوده هم شاگرد ابوحنيفه، اما بايد بررسي كرد كه آيا اين روايات مجموعي تأثيري بر آنها دارد يا نه؟ آيا در ذهن خودش اين تعدد استادان باعث ميشود خودش به تعدد فكر برسد يا به فكر تلفيقي يا تأثير هر كدام از اين دو چه مقدار بوده است؟
جريانشناسي شاگردان امام را از اين جهت ميتوان بررسي كرد كه به كدام جريان تعلق دارند. جريانهاي شيعي يا سني، جريانهاي كلامي يا فقهي. مثلاً كلامي خودش داراي جريانات درونشيعي يا برونشيعي است. باز مثلاً جريانات درونشيعي، خودش شاگرداني با گرايش زيدي، كيساني، غالي و امامي دارد. باز بحث را ريزتر ميكنيم به جريان امامي كه خود داراي جريانات متعددي است، مانند جريان مفضل، جريان هشامبنحكم، جريان هشامبنسالم، جريان زراره، جريان متهمان به غلو. ببينيد كه در بحث جريانشناسي، شاگردان، يكپارچه نيستند. هشامبنسالم و هشامبنحكم با اينكه به هم نزديك هستند اما 2 جريان هستند و در موضوعاتي مانند امامت و شئون امامت با هم اختلاف نظرهايي دارند تا آنجايي كه اينها عليه يكديگر رديه مينويسند، بسته به اينكه بيشتر به كدام روايات امام(ع) استناد ميكنند يا اينكه چقدر به فرمايشات امام(ع) پايبند هستند و چقدر به اجتهادات خودشان عمل ميكنند.
- دوره حيات امامصادق(ع) دورهاي است كه اهلسنت و مذاهب گوناگون شيعه و سني در آن حضور چشمگيري دارند. حيات اجتماعي امام (ع) و نحوه تعامل ايشان با مذاهب گوناگون چگونه بوده است؟
زندگي اجتماعي امام صادق(ع) از محورهايي است كه بسيار براي ما مهم بوده، بهخصوص در اين زمانه كه مباحث تقريب، اتحاد جهان اسلام و همزيستي مسالمتآميز را داريم. عمده زندگي امام(ع) در شهر مدينه بود و اكثريت اين شهر، سنيمذهب بودند. از منظر جامعهشناختي- عقيدتي، مدينه، جامعهاي شيخيني و شهري طرفدار عمر و ابوبكر بوده است. جماعت شيعه در مدينه كم بود و بيشتر در بيرون از مدينه مانند كوفه و قم ميزيستند. نيمي از آنهايي هم كه از شاگردان مطرح امام بودند، شايد از اهل سنت هستند كه سراغ امام(ع) ميآيند و سؤالاتشان را از امام، مطرح ميكنند و امام، طبق مذهب خودشان به آنان جواب ميدهد. امام چتري را در مدينه گشوده كه همه زير اين چتر حمايتي قرار ميگيرند. بايد اين الگوي امام(ع) را داشته باشيم و بدانيم كه مبناي امام اين است كه اينگونه با آنان رفتار كند نه اينكه از آنان خوف و ترس داشته باشد؛ كما اينكه امام به بعضي از ياران خودشان مثل ابان بن تغلب ميفرمايند كه شما در مسجد كوفه بنشينيد و براي مردم طبق مذاهب خودشان فتوا بدهيد.
- دوره امامت امام صادق(ع) دورهاي طولاني است و در اين دوره حكومت بنياميه از بين ميرود و حكومت بنيعباس جانشين آن ميشود. نحوه تعامل امام با حكومتهاي وقت چگونه بوده است؟
امام صادق(ع) تنها امامي هستند كه 2 نوع حكومت را تجربه كردهاند؛ حكومت عباسيان و حكومت امويان. از سال 114ق تا 132ق حكومت امويان بوده و از سال 132ق تا 148ق حكومت عباسيان قدرت را در دست داشتهاند.
بعضي از اين دوران، دوره ضعف امويان بوده است، از سال 125ق تا 132ق و بخشي دوره قوت امويان، از سال 105ق تا سال 125ق كه دوره هشام بن عبدالملك است كه از قويترين حاكمان بنياميه بود. اينها همه بايد بازشناسي شود. بايد نوع عبارات و تعابير امام با اين حكومتها را نگاه كرد و يكي از نكات مهم اين است كه ببينيم امام با حاكمان مدينه چه تعاملي داشته، چون محل زندگي امام بوده است. يكي از مسائلي كه در اين دوران، مطرح بوده و همواره مورد سؤال شيعيان قرار گرفته اين است كه چرا امام از اين ضعف بنياميه استفاده نبردند و قيام نكردند؟ چون تصور ما اين است كه هر امام در نخستين زماني كه امكان آن هست، بايد قيام بكند. پيشنهادهاي وسوسهانگيزي از سوي ابومسلم خراساني كه از رهبران قيام عباسيان است و ابوسلمه خلال كه پيشنهاد رهبري قيام عليه امويان را به امام دادند در تاريخ گزارش شده است.
- بعد از امام صادق(ع) چند انشعاب در تشيع رخ ميدهد و چند فرزند امام صادق(ع) خود را امام پس از ايشان ميخوانند. يكي از آنها عبدالله افطح است كه فرقه فطحيه را شكل ميدهد و ديگري اسماعيل كه فرقه اسماعيليه را پيروان او تشكيل ميدهند و تا همين امروز هم از فرقههاي تشيع است، تا شيعه اثنيعشري كه به امام كاظم(ع) روي ميآورد. شما هركدام از اين جريانها را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
بعضي از فرزندان امام مسلما منحرفاند، مثل عبدالله افطح كه امام او را با مرجئه در ارتباط ميداند. افطح پس از امام صادق(ع) بيجهت ادعاي امامت كرده و متمايلان به او فرقه فطحيه را شكل ميدهند. بعضي از فرزندان امام هم كه درباره آنها تحقيق فراوان شده اما به نتيجه قطعي نرسيدهاند، جاي بحث فراوان دارند. مانند اسماعيل كه آيا در زمره ممدوحين هستند يا غيرممدوحين؟ هنوز نميدانيم كه اسماعيل چگونه فردي است. اينكه مثلا انحرافي درباره او نقل شده، آيا انحراف اخلاقي بوده يا عقيدتي يا اينكه اساسا انحرافي نبوده و انقلابي عمل كرده و ميخواسته حكومت تشكيل بدهد، اما ظرفيت امامت نداشته آيا ارتباط يا عدمارتباط او با ابوالخطاب از سران غلات به چه ميزان بوده كه همه اينها نياز به بحث و تحليل دارد.
- آنچه در تاريخنگاري اهلبيت(ع) در متون معتبر آمده، نقل كلياتي از زندگاني تا شهادت امام بهصورت منقول بوده و همين روند طي ساليان متمادي پيش رفته است. جنابعالي چه تحليلي از نقلهاي صرفاً تاريخي داريد و مطالعات تاريخ اهلبيت و امامان شيعه در سالهاي اخير را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
نكتهاي كه ميخواهم روي آن تكيه كنم اين است كه مطالعات تاريخ اهلبيت بهصورت عام و مطالعات درباره امامان بهصورت خاص وارد مرحله جديدي شده است. قبلاً مطالعات ما منقول و بر پايه نقلهايي بوده كه از متون گذشته داشتيم و آنها را كنار هم قرار ميداديم و ترسيمي كلي از چهره امام يا دوره امام به مخاطب ارائه ميداديم. اشكال اين نوع مطالعات اين بود كه نميتوانست چهره نسبتا صحيحي از امام ارائه بدهد. گاهي در اين چهره تناقضاتي مشاهده ميشد. مبناي حركتها، افعال و اقدامات امام در ابعاد مختلف زندگي خانوادگي، اجتماعي، سياسي روشن نبود و مهمتر از همه، سطح مطالعات، بسيار نازل و شناخت ما از حيات، ميراث علمي و موضعگيريهاي امام، بسيار ناقص بود. در حوزههاي علميه، شناختي كه بزرگان ما از شيخ انصاري، آخوند خراساني و ميرزاي نائيني دارند بسيار بيشتر از شناختي است كه از امام صادق(ع) دارند. اگر به برخي از بزرگان ما بفرماييد كه نيمساعت درباره شخصيتهاي بزرگ علمي شيعه صحبت كند شايد چند شبانهروز بتواند صحبت كند، اما مثلا اگر قرار باشد 10دقيقه درباره امام جواد(ع) سخن بگويد نميتوان اين تضمين را داد كه توضيحاتي روشمند و تحليلي ارائه بدهد. بهعنوان يك شيعه آنگونه كه بايد ايشان را نشناختيم.اگر قرار باشد كمي روشنتر سخن بگويم ما هنوز يكهزارم آنگونه كه ميتوانستيم در تاريخ بهعنوان شيعه جعفري براي امام صادق(ع) انجام بدهيم، انجام ندادهايم. البته باز هنوز شناخت ما از امام صادق(ع) نسبت به امامان ديگري مانند امام جواد(ع) بهمراتب بيشتر است. آرزويم اين است كه در حوزههايعلميه و دانشگاهها درسي بهنام امامشناسي تدريس شود و كرسي امامشناسي داشته باشيم. نه بهمعناي كلي و سطحي بلكه بهصورت اجتهادي و تحليلي. همه طلاب بايد امامشناسي كلامي، فقهي و تفسيري داشته باشند و با معارف ائمه بلاواسطه آشنا شوند. اين مقدار فاصلهاي كه ما از سيره ائمه، اسلام، تشيع و از سبك زندگي آن بزرگواران داريم ريشه در عدمشناخت ماست چون بهصورت علمي و روشمند درباره آن بزرگواران كار جدي انجام ندادهايم. ظلمي كه ما به ائمه خودمان در طول تاريخ كردهايم، شايد هيچكس نسبت به شخصيتها و بزرگان خودش نكرده باشد.
نظر شما