به عقیده کارگردان، فیلم قرار است درباره پسر عجیب و غریبی باشد که فکر میکند مریخی است اما عملاً حتی به چنین ایدهای نزدیک هم نشده.
سناریوی این فیلم اقتباسی آزاد از پرفروشترین رمان دیوید جرالد، نویسنده داستانهای علمی – تخیلی در سال 1994 است که او هم کتابش را براساس تجربیات شخصی خودش نوشته.
جان کوزاک در نقش دیوید گوردون نویسنده قصه جرالد است که 2 سال پس از مرگ همسر محبوبش کفالت پسری 6ساله را به عهده میگیرد تا یکبار دیگر به بهانهای دنیا را زیبا ببیند.
کودک، پسر بچهای لاغر و استخوانی به نام دنیس (بابی کلمن) است. صدایش آن قدر نازک است که وقتی صحبت میکند انگار جیرجیر میکند و مدام ا زاو رفتارهای غیرعادی سرمیزند.
گاهی به خود کمربند لاغری میبندد تا روی زمین بماند و در هوا معلق نشود و گاهی برای آنکه خودش را در مقابل خورشید حفظ کند داخل جعبه مقوایی راه میرود. با وجود آن که دیوید او را خیلی سرگرم کارهای خودش میبیند سعی میکند با او ارتباط برقرار کند.
با این حال احساس میکند که میتواند او را کاملاً درک کند، چون خودش هم زمانی کودکی گوشهگیر و طرد شده بود که به دنیای تخیلاتش پناه میبرد و غرق در توهماتش به جایگاهی مینگریست که اکنون دارد.
ست بث و جاناتان تولینز نویسندگان فیلمنامه و منومیجز کارگردان این کار قدرتهای توجیهناپذیر و دور از ذهنی به دنیس بخشیدهاند: توانایی او در چشیدن رنگهای مختلف در M&Ms، مهارت غیرطبیعی او در تنظیم زمان چراغ راهنمایی و...
و به طور کلی دیالوگهای دهان پرکنی برای او در نظر گرفتهاند، در همه رفتارهای کودکانهاش بیتفاوتی مشهود است و گاهی حس میکنیم که احساس تصنعی را به کاراکتر او تزریق کردهاند.
دنیس به لحاظ کم سن و سال بودنش قطعاً خصوصیات کودکانهای هم دارد که باز هم ترجیحاً در لفافه نگاه داشته میشوند تا حقیقت ماجرا لو نرود که او زمینی است یا مریخی.
هر چه داستان بیشتر روی این قضیه کنکاش میکند کمتر میتواند به مشکلات دنیس و تلاشهای دیوید برای درک او بپردازد. در نتیجه تا پایان فیلم، در رابطه آنها هیچ تغییری دیده نمیشود.
بازی کلمن که معلوم است خیلی روی آن کار شده کاملاً ساختگی است وبیحستر از آن است که روی تماشاگر تاثیری بگذارد. دیوید که از مدتها پیش قصد داشته دنباله رمانش (جلد دوم) را بنویسد نمیتواند فکرش را روی آن متمرکز کند.
توجه بیش از اندازه او به دنیس گرایش ادبی تازهای را در او ایجاد میکند. کوزاک به عنوان پدری فداکار و از خودگذشته و آشفته از وضعیت روحی پسرش هنوز هم همان جذابیت و افسون همیشگی را برای تماشاگر دارد.
با این همه فقدان روابط متقابل میان کاراکترها کاملاً محسوس و آزاردهنده است. دیوید آنقدر منتظر میماند تا دنیس خودش به او نزدیک شود و به او اطمینان پیدا کند. به همین خاطر فیلم تا پایان هیچ نکته غافلگیرکنندهای برای بیننده ندارد.
کاراکترهای دیگر مثل هارلی (نامزد بعدی دیوید و بهترین دوست همسر مرحومش) ولیز همه قابل پیشبینی هستند. انتخاب این گزینههای تک بعدی برای این کاراکترها که اساساً حضورشان در فیلم احساس نمیشود حکایت از انتخاب عجولانه و سرسری عوامل آن دارد.
آنجلیکا هاستون هم در نقش ویراستاردیوید، تلف شده است. او در یک سکانس مضحک مهمانی فوقالعاده رسمی و تشریفاتی ترتیب میدهد تا آغاز نگارش جلد دوم کتاب او را جشن بگیرد. در چه سیارهای چنین ضیافتی را به این مناسبت برپا میکنند؟
لسآنجلس تایمز
2 نوامبر 2007