گرمای طاقت فرسا، تشنگی و گرسنگی، امان ما رو بریده و چشمامون دیگه داره تار میبینه. من که فک کنم توهّم هم زدهام. از دور سراب میبینم. همش آب، همش طراوت، همش نمناکی و خیسی که ردپایی از برکه باشه، جلوی چشمام سبز میشن. هرجا رو نگاه میکنم یه جوی آبی، برکهای چیزی به نظرم میاد. ولی وقتی بهش میرسم میبینم افسوس هیچی نیست، همش سرابه سراب..."
سراب: پدیدهای طبیعی که در اثر شکست پرتوهای نور خورشید به سطح زمین رخ میدهد. چقدر سراب شبیه بعضی زندگیهاست. برخی آدمها و برخی روایتها هم مانند همین پدیده سراب میمانند، از دور بسیار زیبا و جذاب و خیره کننده به نظر میرسند و ولع رسیدن به آنها لحظهای ما را رها نمیکند. کافیست نزدیک شان شویم. تمام تصوّرات و ذهنیّتهایی که دیده بودیم به کسری از ثانیه، پوچ میشود و مانند حبابی میترکد و از بین میرود. هرچه دیده بودیم خیال واهی بود و هرچه شنیده بودیم تصوری باطل. این سراب در اثر شکست افکار ذهنی به سطح واقعیّت رخ میدهد! حتماً شما هم چنین سرابهایی را دیده یا شنیده یا حتّی تجربه کردهاید.
واقعاً لحظهای بیندیشیم چقدر ما آدمها، گول ظواهر زندگی افراد را خوردهایم؟! چقدر حقیقت زندگی خودمان را به خاطر آنچه که از دورنمای زندگی دیگران دیده بودیم، مقایسه کردهایم و آرامش را از خودمان و اطرافیانمان گرفتهایم؟! چقدر فریب حرفها و سخنان زیبا و به ظاهر منطقی افرادی را خوردهایم که حتّی برای اثبات حرفهایشان به نظر مدارک و استدلالهای محکمی هم داشتهاند؟!
در همه این موارد، کافی بود کمی بیشتر دقّت میکردیم و بیشتر تعقّل و به جای تصمیمگیری احساسی و برپایه اعتمادی ساده لوحانه، با تحقیق و تفحّص، به درستی و راستی مطالب پی میبردیم و بعد آگاهانه تصمیم میگرفتیم و عمل میکردیم. ولی افسوس زمانی متوجه میشویم که خیلی دیر است و گاهی برخی افراد تمام زندگی و هست و نیست شان را برباد میدهند. دیگر گفتن اگرها و امّاها و شایدها و افسوس خوردن ها و دریغ و ... فایدهای جز حسرت و پریشانی، رنج و عذاب و پشیمانی ندارد.
بیاییم کمی به عقب تر برگردیم. به جایی که به خودمان می رسیم و حالا با دقّت بیشتری به خودمان نگاهی بیندازیم. ما خودمان واقعا چه کسی هستیم؟ آیا خودمان را می شناسیم؟ آیا سرابهای ذهنیمان را میشناسیم؟ خیالهای پوچی که چشمان ما را از واقعیّت کور کردند و مسیر زندگی ما را به بیراهه کشاندند. چندبار فریب ذهنمان را خوردیم و دست از تلاش برای ساختن و شناختن خودمان و آرزوهایمان برداشتیم؟ چون ذهن ما مدام ما را بیلیاقت و بیکفایت میخواند و ما هم بیکم و کاست پذیرفتیم. چقدر به راحتی، اسیر باورهایی شدیم که فقط و فقط ساخته و پرداخته ی تصوّرات ذهنی ما بود تا واقعیّت؟!
راستی، ما خودمان، چندبار سراب زندگی خودمان و دیگران شدهایم؟!
* کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
نظر شما