رفتهاید کتابفروشی و از آقای فروشنده سراغ کتابی را گرفتهاید که این روزها زیاد تعریفش را شنیدهاید. آقای کتابفروش میگوید کتاب را دارد و برای لحظهای خیالتان راحت میشود.
بله، فقط «برای لحظهای»؛ چون بلافاصله کتابفروش 2 (یا بسته به شانستان،3، 4 یا تعداد بیشتری) کتاب جلوی رویتان میگذارد که همهشان همان کتاب مورد نظر شما هستند، اما با ترجمههای متفاوت.
آقای فروشنده آن قدر هم محترم و با فرهنگ هستند که دوست ندارند علیه هیچ کدام از اهالی کتاب و هنر، ذرهای بیاحترامی کنند و قضاوت در مورد کیفیت 2 (یا 3 یا هر چند) ترجمه و انتخاب بین آنها را به خودتان واگذار میکنند.
حالا این شما هستید و این هم آزمون دشوار تعیین سطح ترجمهها؛ باید خیلی سریع – آن قدر که مزاحم کار فروشنده و باقی کتاب دوستان نشوید – بفهمید کدامیک از این ترجمهها کار یک استاد است و کدامیک کار جوانی به سن و سال خودتان که تازه کلاسهای زبانش تمام شده و خواسته مهارت خودش را تست بزند. بفرمایید؛ وقت شما از همین الان شروع میشود؛ یک، 2، 3، 4،...
احتمالا حکایت بالا، برای همه ما آشناست. قضیه ترجمههای متعدد از یک اثر و حضور سیل مترجمهای جوان و گمنام در سالهای اخیر، موضوع اصلی این گزارش نیست؛ موضوع اصلی، ماجرایی است که شاید جلوی این سیل و آن ترجمهها را بگیرد و شاید هم نه. خودتان بخوانید.آیا این طرح، سد راه مترجمان جوانی که با خلاقیت شخصی خودشان میخواهند به بازار کتاب راه یابند نمیشود؟ باید صبر کرد و دید.
اصل ماجرا به تیرماه برمیگردد؛ رئیسجمهور ابلاغیهای را صادر کرد که میگفت مرکزی به نام «مرکز سازماندهی ترجمه و نشر معارف اسلامی در خارج از کشور» تاسیس شود. ایده تاسیس این مرکز هم اولینبار به ذهن شورای انقلاب فرهنگی رسیده بود. این کاملا مشخص است که ارتباط ادبیات ما با ادبیات دنیا آنطوری که باید، نیست.
درواقع آثار خوبی که اینجا نوشته شدهاند، یا اصلا ترجمه نشدهاند یا ترجمه مناسبی ندارند و حداکثر هم این ترجمهها محدود میشوند به زبان انگلیسی و بعضی وقتها هم فرانسه. بهخاطر همین، قرار است مرکز سازماندهی ترجمه دست به کار شود و مثلا از ناشران داخلی و خارجی که این کارها را منتشر میکنند، حمایت کند.
علاوه بر این، قرار است از هرکدام از این کتابهای ترجمهشده، 500نسخه به کتابخانههای معتبر دنیا بفرستد. خلاصه اینکه قرار است اگر کسی در گینه بیسائو هم تصمیم گرفت کتابی از یک نویسنده ایرانی بخواند، بتواند.
اما چیزی که این روزها جنجالبرانگیز شده، دقیقا عکس این ماجراست؛ تاسیس این سازمان، دستاندرکاران ترجمه ادبیات را به فکر تازهای انداخت؛ دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی اعلام کرد که قرار است مرکزی هم برای ساماندهی ترجمه آثار خارجی در ایران تشکیل شود.
ابتدا گفته میشد این مرکز قرار است نظارتش را به این شکل انجام دهد که اگر کسی یک کتاب را ترجمه کرد، کس دیگری به خودش زحمت دوباره ندهد. اینطوری کسی که 4 ترم کلاس زبانش را با نمره نزدیک مشروطی پاس کرده، یک فرهنگلغت زیر بغل نمیزند و شروع به ترجمه کارهای آلبر کامو نمیکند. ظاهرا که طرح خیلی مفیدبه نظر میرسد اما ماجرا به همین سادگیها نیست.
موافقها
خیلی از مترجمها از این طرح استقبال کردهاند. اکثر مترجمها از وجود این همه ترجمه ـ برای یک اثر ـ که اکثرا هم کیفیت خوبی ندارند، ناراضی هستند و امیدوارند این مرکز بتواند این مشکل را حل کند. بعضیها هم معتقدند که این مرکز میتواند اطلاعرسانی خوبی در مورد کارهای مهم منتشر شده در دنیا به آنها ارائه کند و به علاوه بر کیفیت ترجمه نظارت کند.
عبدالعلی دستغیب میگوید تأسیس مرکزی برای اینکه ترجمه آثار ادبی زبانهای دیگر به فارسی ساماندهی شود، ضروری است.
اسدالله امرایی هم این طرح را خیلی مفید میداند و معتقد است که آثار ایرانی باید به دنیا معرفی شود؛ بعد از آن هم مرکز ساماندهی ترجمه میتواند با دادن اطلاعات به مترجمان، جلوی ترجمههای متعدد یک اثر را بگیرد. امرایی کلی پیشنهاد هم برای این مرکز دارد؛ مثلا میگوید این مرکز باید یک کتابخانه مرکزی داشته باشد تا مترجمان به آثار قابل ترجمه دسترسی داشته باشند. اما به هر حال امرایی زیاد به آینده این مرکز امیدوار نیست و فکر میکند زود فراموش میشود.
ویدا اسلامیه – مترجم هری پاتر – هم که به نظر میرسد بیشتر از همه درگیر ماجرای ترجمههای متعدد شده باشد، میگوید این مرکز میتواند مثل یک اتحادیه برای مترجمان باشد و علاوه بر این میتواند بر کار مترجمهای جوان هم نظارت کند. البته او یک نگرانی هم دارد و میگوید این مرکز در صورتی میتواند مفید باشد که مترجم مثل قبل در انتخاب اثر آزاد باشد.
علی عبداللهی – مترجم ادبیات آلمانی – هم معتقد است بهتر است دولت برای خرید کتابهای پایه به مترجمان کمک مالی کند. او میگوید فقط بعضی از آثار ادبیات کلاسیک مثل «ایلیاد و اودیسه» باید هر چند سال یکبار ترجمه شوند اما در مورد کتابهای دیگر، چنین نیازی وجود ندارد. عبداللهی معتقد است که این مرکز باید کاملا تخصصی باشد و منع و اجباری در کار مترجمان به وجود نیاورد.
مخالفها
در مقابل، مترجمهایی هستند که کاملا با تأسیس این مرکز مخالفند. بیشتر این مترجمها نگرانند که این مرکز بخواهد در کار ترجمه آنها دخالتهای بیمورد داشته باشد و به این نتیجه رسیدهاند که وجود این مرکز اصلا ضرورتی ندارد. بعضی از آنها هم به آینده اینجور مراکز کاملا ناامیدند و میگویند عمرا جایی باشد که بتواند – مخصوصا بدون وجود قانون کپی رایت – ترجمه را در ایران ساماندهی کند.
در رأس این مترجمهای مخالف، نجف دریابندری است؛ «هیچ جای دنیا چنین مرکزی وجود ندارد و اینجور مراکز فقط در کار مترجمها دخالت میکنند». دریابندری میگوید: «ترجمه یک کار فردی است و اگر قرار است که مترجمها از کار هم با خبر باشند [تا دوباره کاری نشود] میتوانند یک آگهی در مطبوعات بزنند و بقیه را از کار خود خبردار کنند».
امیر مهدی حقیقت در گفتوگو با ما اعتقاد دارد این طرح کمکی به پیشرفت ترجمه در ایران نمیکند؛ «یک مرکز نظارتی دولتی دیگر به مراکز نظارتی پیش از چاپ کتابها اضافه میشود؛ یک ترمز دیگر». او تنها راه جلوگیری از معضل ترجمههای مکرر را، پیوستن به قانون کپیرایت جهانی میداند.
حقیقت میگوید وجود ترجمههای تکراری همزمان با هم، هرچند ممکن است در کوتاهمدت عرصه را بر ترجمه بهتر تنگ کند اما در درازمدت کتابی میفروشد که بهتر باشد؛ «مثلا طرفداران یوسا، ترجمه کتاب «سور بز» آقای کوثری را میخوانند، هرچند که قبل از آن ترجمهای به اسم «جشن بز نر» هم وجود داشته.
البته به این سادگیها نمیشود حکم کرد که کدام ترجمه یا مترجم بهتر است، ضرورتی هم ندارد؛ چون فضای ادبیات یک فضای ارگانیک است؛ یعنی در درازمدت، مخاطب - خودآگاه یا ناخودآگاه - ترجمه برتر را برمیگزیند و نهایتا ترجمهای ماندگار میشود که با زبان فارسی سازگارتر است».
محمود حسینیزاد هم فکر میکند وجود این مراکز اصلا ضرورتی ندارد؛ «فقط یک مرکز لازم داریم که جلوی موازیکاری را بگیرد تا بقیه به زحمت نیفتند.» او البته پیشنهادهایی برای این مرکز دارد؛ مثلا اینکه یک بانک اطلاعاتی باشد تا مترجمان فقط از یک یا 2 نویسنده مشهور کتاب ترجمه نکنند یا اینکه این مرکز برای مترجمهای جوان کلاس بگذارد.
فرزانه طاهری هم میگوید تا وقتی که مشکل کپیرایت حل نشده، ساماندهی ترجمه اصلا ضرورتی ندارد و تازه مضر هم هست چون ترجمهها را سانسور میکنند و مترجمها را برای ترجمه یک اثر مجبور میکنند.
ابراهیم یونسی اعتقاد دارد ترجمه، یک کار ذوقی است و از این جور مرکزها لازم ندارد؛ «چون کسی نمیتواند بیاید و بگوید چرا اینجا را این طوری ترجمه کردی و آنجا را آن طوری».
لیلی گلستان هم مخالف سازمان ساماندهی ترجمه است و میگوید: «اگر قانون کپیرایت تصویب شود، اصلا به این مرکز نیازی نیست». گلستان همچنین فکر نمیکند کسی از مترجمان صاحبنام حاضر شود وارد همچین دستگاهی شود.
به جز این 2 موضع کاملا متفاوت، بعضی مترجمها هم موضع خنثی و ممتنعی دارند؛ مثلا عبدالله کوثری نه موافق ایجاد چنین مرکزی است و نه امیدی به موفقیت آن دارد و میگوید ترجمه بستگی به گزینش مترجم دارد و ساماندهی ترجمه ادعای بزرگی است . او میگوید مشکل ترجمه فقط نداشتن آگاهی از ترجمه یک اثر نیست و مشکل و کیفیت نداشتن ترجمهها فقط میتواند بهوسیله ناشران حل شود، چون کتاب یک کالای تولیدی است و ناشران روی آن سرمایهگذاری میکنند.
احمد اخوت – مترجم آثار بورخس – هم نسبت به آینده اینجور مراکز ناامید است. اخوت میگوید: «بعید است که ساماندهی ترجمه عملی شود، اما کار خوبی که این مرکز میتواند بکند این است که مهمترین آثار را برای ترجمه اولویتبندی کند و تسهیلاتی هم برای آن در نظر بگیرد».
البته قبل از این هم مرکز مشابهی در دفتر مطالعات ادبیات داستانی وجود داشت که بیشتر به ترجمه ادبیات کودک و نوجوان گرایش داشت. آن مرکز فقط اطلاعات و امکاناتی در اختیار مترجمان قرار میداد. باید ببینیم این مرکز جدید میخواهد چهکار کند.
ترجمههای تکراری برای این 3 نفر ماجرای دیگری دارد
در میان مترجمان ما، کسانی هم پیدا میشوند که سراغ ترجمه اثری تکراری نمیروند، مگر اینکه ترجمه بهتری از آن اثر ارائه دهند. این 3 نام را به خاطر بسپارید؛ نجف دریابندری، سروش حبیبی و مهدی غبرایی.
دریابندری حداقل، 3 مرتبه سراغ آثار قبلا ترجمه شده رفته و ترجمه درخشانتری از آنها ارائه داده. برای مثال او در حالی «هاکلبری فین» مارک تواین را ترجمه کرد که ترجمههای «هوشنگ پیرنظر» و «ابراهیم گلستان» موجود بود. ترجمههای دریابندری از «پیرمرد و دریا»ی همینگوی و «بیلی باتگیت» دکتروف نیز چنین حکایتی دارند؛ ترجمههایی برتر و سرتر از قبلیها.
سروش حبیبی اما در مقدمهای که بر ترجمه «آنا کارنینا»ی تولستوی نگاشته، به طور روشن، نظریاتاش را راجع به ضرورت ترجمه مجدد آثار کلاسیک آورده.
اساس کار او پس از انقلاب، ارائه ترجمههایی مجدد از کلاسیکها (بهویژه کلاسیکهای روس) بوده. ترجمههایی که با بیش از یک واسطه زبانی ( ترجمه آثار روس از زبان دومی مثل فرانسه) تا آن زمان صورت گرفته بود، به او نمیچسبید. برای همین حبیبی در دهه پنجم عمرش روسی آموخت تا بتواند ترجمههایی دست اول و بیواسطهتر از این آثار به زبان مادریاش ارائه کند.
ترجمههای درجه یک او از «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا»ی تولستوی، «ابله» و «شیاطینِ» داستایفسکی با چنین منطقی صورت گرفتهاند. «دکتر ژیواگو»ی پاسترناک یکی از آخرین پروژههای ترجمهای مجدد او ست .
تعدادی از ترجمههای مهدی غبرایی هم با آگاهی کامل از ترجمههای پیشین صورت گرفتهاند. او با این نیت سراغ ترجمه اثر متکلف ویرجینیا وولف یعنی «موجها» رفت که بتواند ترجمه بهتری از ترجمه پرویز داریوش (که با عنوان «خیزابها» منتشر شده بود) ارائه دهد.
این آگاهی و وسواس در ترجمههای غبرایی از آثار معاصر نیز به چشم میخورد؛ غبرایی در فضایی دست به ترجمه «بادبادکباز» خالد حسینی و «کافکا در ساحل» موراکامی (با عنوان «کافکا در کرانه») زد که میخواست ترجمههای پیراستهتر و دقیقتری نسبت به دیگران به دست دهد. همین ادعای ترجمه بهتر، اخیرا باعث شد بین او و گیتا گرکانی (یکی دیگر از مترجمان «کافکا در ساحل») مناقشه قلمیای صورت بگیرد.
کمالگراها
بعضی از مترجمها هیچوقت کار خود را تمامشده حساب نکرده و حتی پس از چاپ، دست از کلنجارهای ذهنی خود با آن برنداشتهاند و عملا اثری را که قبلا ترجمه کرده بودند، دوباره ترجمه کردهاند:
سروش حبیبی: او 20 سال پس از ترجمه «ابلوموف» - شاهکار گنجاروف - توسط خودش این اثر را دوباره ترجمه کرد. تنها دلیل ترجمه مجدد ابلوموف توسط حبیبی این بود که ترجمه اولیه او از این اثر از زبانی غیر از زبان اصلی (روسی) صورت گرفته بود و حبیبی میخواست پس از فراگیری روسی، دقیقترین ترجمه از ابلوموف را ارائه دهد.
محمد نجفی: او هم پس از گذشت 5 سال از ترجمه درخشان «ناتور دشت» دوباره این اثر را ترجمه کرد. او ابتدا اعلام کرده بود که هنگام ترجمه اولیه، حواسپرتی کرده و یک جمله از اصل اثر را جا انداخته و میخواهد آن را سر جایش بگذارد. البته بعدها معلوم شد که ماجرا اساسیتر از جاافتادگی آن یک جمله بوده.
امیرمهدی حقیقت: او 3 سال پس از انتشار ترجمه خوبش از «مترجم دردها»ی جومپا لاهیری، نشست و با حوصله و ویرایشهای متعدد، کیفیت ترجمهاش را ارتقا داد.
رکورددارها
ترجمههای تکراری در بازار نشر ادبی ایران، حاصلی جز درجا زدن و اتلاف کلی وقت و انرژی که میتوانست صرف کارهای اساسیتر بشود، نداشته. مترجمان قدر و صاحبنام ما فقط 2جا ارائه ترجمه مکرر از یک اثر را مجاز دانستهاند؛ سروش حبیبی اعتقاد دارد که به خاطر دگرگونیهای مداوم و پویاییهای زبان باید آثار برجسته و کلاسیک را بهطور متوسط هر 15سال یک بار (زمانی که طول میکشد نسل تازهای بیاید) از نو ترجمه کرد.
نجف دریابندری هم ترجمه مجدد از یک اثر را تنها در صورتی موجه میداند که در دقت و صحت از ترجمههای پیشین، پیشی بگیرد. برای او ترجمه تازه یک اثر، حکم یکجور مبارزهطلبی و به چالش کشاندن ترجمههای قبلی را دارد.
با کمی دقت میبینید غالب ترجمههای تکراریای که در دهه اخیر صورت گرفته، از هیچکدام از اصول بالا پیروی نمیکنند؛ نه به آثار کلاسیک و اساسی ادبیات پرداختهاند و نه نمونه برجستهتر و قابل قبولتری از ترجمههای قبلی بودهاند. این ترجمهها بیش از هر چیز، پیرو مد و تبهای مقطعی بازار نشر بودهاند؛ با چنین منطقی است که آثار پائولو کوئیلو تحت تاثیر جریان عرفان رمانتیک در این سالها بارها و بارها ترجمه شده است.
جز کوئیلو، جبران خلیل جبران هم هست که تحت تاثیر همین مشرب، بارها و بارها ترجمه و ارائه شد؛ مخصوصا کتاب «پیامبر»ش که با 28ترجمه مختلف، رکورددار است. در بعضی موارد این مد معطوف به ادبیات کودکان و نوجوانان بوده که بازار قابل توجهی دارد؛ از مثالهایش میشود ترجمههای مکرر از هفتگانه هری پاتر و آثار شل سیلوراستاین را نام برد.
بعضی وقتها هم اعطای یک جایزه ادبی مثل نوبل و پولیتزر به یک نویسنده، باعث شده یکدفعه انواع ترجمهها از آن نویسنده از در و دیوار بجوشد. برای نمونه، به محض اینکه ساراماگو نوبل ادبیات1998 را برد، 3 ترجمه همزمان از رمان مشهورش «کوری» به بازار آمد یا پس از اینکه جومپا لاهیری جایزه پولیتزر2000 را گرفت، با فاصله کمی از هم، 5 ترجمه از مجموعه «مترجم دردها» به بازار آمد. اخیرا هم که موراکامی کاندیدای نوبل شده و در نتیجه، 3ترجمه همزمان از رمان «کافکا در ساحل» او درآمده. بحری است بیپایان حکایت این ترجمههای تکراری که کرانه ندارد.