مقوله نقش اجتماعی برای توضیح و توصیف این واقعیت اهمیت محوری دارد.» در این مقاله سعی بر این است که نظریه نقشهای اجتماعی از منظر رالف دارندرف، به صورت اجمالی مورد بررسی قرار گیرد.
دارندرف معتقد است که علوم اجتماعی با 2 انسان سر و کار دارد، یکی انسان اقتصادی که شاید نایاب باشد. این همان انسانی است که قبل از خرید، منافع و هزینههایی را که بابت این خرید خواهد پرداخت محاسبه میکند و سپس اقدام به خرید میکند.
این انسان را عاقل مینامند، یا همان کنش منطقی ویلفردو پارتو. انسان دسته دوم، دقیقاً پارادوکس انسان دسته اول است و دارندرف آن را انسان روانشناسی مینامد، که فروید هم پدر خوانده اوست. این انسان همان کسی است که حتی وقتی عمل نیکی انجام میدهد، در حقیقت خواستار بدی و شر است؛ انسان اندیشههای ژرف و ناپیدا. انسان دسته دوم در درون خود تضادهای فراوانی دارد که یافتن و خنثی کردن آن وظیفه اصلی جامعه شناسی است، اما چرا میگوییم خنثی کردن؟
در یک عبارت ساده و کوتاه؛ چون این تضادها حل شدنی نیستند و در ذات انسان قرار دارند. انسانی در کمال آرامش به ناگهان دچار طغیانهای درونی شده و به حیوانی درندهخو یا فرشتهای مهربان تبدیل میشود.
نکته جالبی که دارندرف در رابطه با مطلب فوق بیان میکند، این است: «اقتصاددانان و
روانشناسان هیچگاه خود را با مسئله تضاد بین انسان ساختگی خود و انسان واقعی تجربههای روزمره درگیر نکردهاند.»
واحد تحلیل مورد نظر دارندرف تحلیل گروههاست، نه افراد؛ چرا که فرد در گروه نقش اصلی و همیشگی خود را مییابد. فرد در بیرون از گروه نمیتواند معنایی به خود نسبت بدهد. حتی فرد به چندین گروه وابسته است، بدون آنکه خود بخواهد یا بداند. اولی همان نظریه برچسب در جامعهشناسی انحرافات است و دومی عدم آگاهی فرد که با این نقش نیز میتوان در گروههای دیگر نیز جای گرفت. به طور کلی میتوان گفت، از زمانی که فرد اجتماعی میشود، در گروههای گوناگون جای میگیرد.
انسان به عنوان حامل نقشهای اجتماعی مانند انسان اقتصادی و انسان روانشناسی، تصویر واقعیت نیست، بلکه سازهای علمی است. به عبارت دیگر دارندرف میخواهد بگوید که انسان چارچوبپذیر نیست و ماشینی نمیتواند باشد که یا اقتصادی یا روانشناسی است. انسان مجموعهای از این عوامل است: «تحقیقات اجتماعی جدید مقوله نقش، گرایش به این دارد که معنای یک نحوه رفتار از پیش تعیین شده به یک قاعده رفتاری فردی؛ یعنی از مفهومی جامعهشناختی به مفهومی بنیادین در روانشناسی اجتماعی تبدیل میشود.» (انسان اجتماعی، ص 42)
دارندرف انسان اجتماعی را اینگونه تعریف میکند: «با هر وضعیت، جامعه نقشی را به انسان واگذار میکند که باید آن را بازی کند. از این طریق؛ یعنی از راه وضعیتها و نقشها 2 واقعیت فرد و جامعه به یکدیگر مرتبط میشوند و این زوج مفهومی بیانگر همان «انسان اجتماعی» است؛ یعنی انسان جامعهشناسی و لذا تشکیل دهنده عنصر اصلی تحلیلهای
جامعهشناسی است.
دارندرف معتقد است که نقش اجتماعی مربوط به یک وضعیت خاص نمیتواند شرحی مناسب از رفتار فردی در وضعیت اجتماعی دهد، اما به طور کلی هر نقشی یک دسته انتظارات رفتاری خاصی را نیز میطلبد: «نقشهای اجتماعی مجموعهای از انتظاراتی هستند که در جامعهای معلوم در مورد رفتار دارندگان یک وضعیت اجتماعی وجود دارد.»
(انسان اجتماعی، ص 55)
دارندرف 2 نوع انتظار از نقشهای اجتماعی برای انسان قائل است: یکی انتظارات اجباری، مانند رعایت قانون و دومی اخلاق. دارندرف به این دو بسیار اهمیت میدهد؛ چرا که نوع دوم انتظارات که آزاد است و هیچ سازمان یا قانونی اجباری نمیتواند آنها را تعیین کند، بسیار کم هستند. اغلب انتظارات اجباری هستند.» ربط فرد و جامعه (از طریق نقشهای اجتماعی) فرد را به دنیای قانون و اخلاق نیز مربوط میسازد.»(انسان اجتماعی، ص 64)
به نظر دارندرف جامعه شکل از خود بیگانه شده فرد است و انسان اجتماعی سایهای است که از ایجاد کننده خود گریخته تا به عنوان ارباب آن مجدداً بازگردد. از اینجاست که مفهوم گروه مرجع ذهن دارندرف را مشغول میکند. گروه مرجع را رابرت مرتن ابداع کرد.
وی از این مفهوم برداشت روانشناسی اجتماعی داشت، اما دارندرف از دیدگاه جامعهشناسی به آن نگاه میکند: «اگر ما تحت عنوان گروه مرجع- نه هر گروهی که به طور دلخواه توسط فرد انتخاب میشود- فقط گروههایی را مورد نظر داشته باشیم که موقعیت فردی را الزاماً به آنها مرتبط میسازد، آنگاه میتوان گفت قطاع از وضعیت یک یا چند گروه مرجع ایجاد میشود.
در این صورت گروههای مرجع دیگر ضرورتاً گروههای بیگانه نیستند، بلکه گروههایی هستند که فرد براساس وضعیت خود میتواند عضو آنها باشد.» دارندرف میخواهد از تز خود دفاع کند. به این معنا که، مرجعی که انتظارات نقشها، کیفرها و پاداشها (یا ضمانت اجرا) را تعیین میکند، در مقطعی از هنجارها و ضمانتهای اجرایی معتبر در گروه مرجع قابل بازیابی است. این مقطع مربوط به وضعیتها و نقشهایی است که جایگاه آنها توسط همین گروه تعیین شده است.
سازمان اجتماعی جامعه را میتوان به عنوان یک طرح عظیم از یک سازمان در نظر گرفت که در آن هزاران وضعیت در جایگاههای خود، هر یک مانند خورشیدی با منظومههای مربوط مشخص شدهاند. مانند پدر، مادر، دوست، مدیر و... . از سوی دیگر، اگر هر فرد انسانی را که هنوز مستقل از هرگونه موقعیت اجتماعی است، در نظر آوریم، میتوان آنها را تواناییهای بالقوه اجتماعی دانست.
در همین راستا دارندرف سؤالهای مهمی را مطرح میکند: عمدهترین ملاک تمایز موقعیتهای اجتماعی از نظر انتساب آنها، این است که آیا این نقشها بدون هیچگونه تلاش فرد به وی محول میشوند؟ و یا این که فرد میتواند با تلاش خود به آنها دست یابد؟ درواقع، در اینجا با 2 مفهوم روبهرو هستیم، یکی موقعیت محول و دومی وضعیتهای اکتسابی.
وضعیتهای اکتسابی از نظر دارندرف یعنی همان نقشهای اجتماعی. دارندرف نکته مهم و حیاتیای را متذکر میشود: «انسان بدون نقش برای جامعه و جامعهشناسی، وجود ندارد. انسان «محض» برای این که بتواند بخشی از جامعه و موضوع تحلیل جامعهشناسی بشود، باید جامعهپذیر شده و به واقعیت اجتماعی وابسته شود و از این راه به عنصری از آن تبدیل گردد.»
دارندرف انسان اجتماعی بدون نقشهای اجتماعی را اینگونه توصیف میکند: «به هر نحوی که انسان اجتماعی را به کار گیریم و یا به هر گونه که آن را زیرورو کنیم، موفق نخواهیم شد او را به فردی خاص تبدیل کنیم که دوست، همکار، پدر یا برادر ماست. انسان اجتماعی نه قادر است دوست باشد و نه کینه ورزد، نه میخندد و نه میگرید.
او یک نیمه انسان غریبه بیرنگ و مصنوعی باقی میماند، اما با وجود این چیزی بیشتر از یک تحفه نمایشگاهی است. با معیار انسان اجتماعی است که دنیای ما و همان دوست ما، همکار، پدر و برادر ما، برای ما قابل فهم خواهند بود. انسان اجتماعی در دنیایی زندگی میکند که مغایر با دنیای تجربیات ملموس ماست، اما تشابهات قابل تأملی با آن دارد. (انسان اجتماعی، ص 118)
دارندرف به انسان آزاد اعتقاد دارد تا انسان اجتماعی مورد نظر جامعهشناسان. انسان آزاد میتواند نقد و انتخاب کند و در هیچ قالب یا ایدئولوژیای نمیگنجد، اما انسان اجتماعی انسانی است که نمیتواند بسیاری از نیازهای خود را برآورده کند.
انسان اجتماعی در حقیقت از خود هویتی ندارد ودر فضای خالی در حال حرکت است. این فضای خالی از نظر دارندرف توسط نقشهای اجتماعی که توسط انسان اجتماعی پذیرفته شده، پر میشود. (انسان اجتماعی؛ رالف داندرف، ترجمه غلامرضا خدیو، انتشارات نگاه)