این خود ناشی از رابطه گسستناپذیر میان جسم و روح است؛ چرا که انسان مجموعهای واحد از جسم و روان است و شعوری هماهنگکننده، ساختارهای جسمی و روانی او را شکل میدهد.
این تعریف از انسان، نگاه جدیدی به طب نیز دارد. این نوع طب که «طب جایگزین» نام دارد، فعالیتی میان رشتهای بین صاحبنظران علوم پزشکی، روانشناسی، عصبشناسی، جامعهشناسی، مردمشناسی و هنر محسوب میشود. موسیقی درمانی یکی از شاخههای علوم درمانی است که در آن از موسیقی و فعالیتهای گوناگون همراه با موسیقی به عنوان ابزار درمانی استفاده میشود.
موسیقی میتواند از طریق ایجاد تحریکاتی در قسمتهای مختلف سیستم عصبی به طور وسیع بر اعضا و اندام انسان از نظر ادراکات حسی و کارکردهای عملی مفید واقع شود و باعث پویش جسم و روان در حالت سلامتی و بیماری گردد. بنابراین جنبهای از آن به فیزیولوژی مرتبط است (چگونگی شنیدن اصوات و موسیقی و انتقال آن به مراکز ادراکی)، و جنبه دیگری از آن به روانشناسی (تاثیر موسیقی بر حالات نفسانی ادراکات، تمایلات و زیباشناسی مانند تناسب، تعادل، توازن و تقارن).
از اینرو «موسیقی درمانی» برخلاف پزشکی کلاسیک، ناظر بر درمانهای غیردارویی است. پزشکی رایج دیدگاه سلولی و ملکولی و اجزای متفاوت متشکل انسان را مورد نظر دارد؛ اما ویژگی تمام رشتههای طب جایگزین استفاده از «قابلیتهای خود درمانی بدن» و «کل نگر بود» این رشتهها است. آنچه در این رویکرد اهمیت دارد نقش روح و روان آدمی و مبنای ما بعدالطبیعی آن یعنی نقش روان بر جسم است. آنچه درپی میآید گزارشی است از سخنرانی دکتر هما سادات افسری در موزه اخلاقی پزشکی دانشگاه تهران که به موضوع «موسیقی درمانی» اختصاص دارد.
***
جدایی و فاصله واقعی بین علم و تفکر اسطورهای، در سدههای هفدهم و هجدهم پدیدار شد. آن زمان علم (زمان بیکن، دکارت و نیوتن) در جبههگیری بر علیه اندیشههای اسطورهای به این فاصله و جدایی نیاز داشت.
عقیده بر این بود که علم برای حفظ حیات خود، باید به جهان حسها، یعنی جهانی که میبینیم، میبوییم، میچشیم، پشت کند. حواس، جهان موهومی تلقی میشد، در حالی که جهان واقعی را برخوردار از ویژگیهای ریاضی میدانستند که فقط از طریق خرد میشد آن را شناخت و به تمامی در تضاد با گواهیهای نادرست حواس بود. این جنبش احتمالاً یک ضرورت بود؛ زیرا تجربه نشان میداد که تفکر علمی به خاطر وجود این جدایی قادر به برپایی خود شد.
لیکن علم معاصر گرایشی برای فائق آمدن بر این فاصله و جدایی دارد و اینکه دادههای حسی، به سان چیزهای معنادار، حقیقی و قابل تبیین، به طور فزایندهای در حال ادغام مجدد در تبیین علمی هستند. از سویی انسان با لوح سپید ذهن متولد نمیشود و اغلب اشیاء در ذات ذهن او نقش گرفتهاند.
تفاوت بنیادی میان اندیشه مدرن و اندیشه اسطورهای در این است که اولی درک فایدهگرا داشته و دیگری بازنماییهای احساسی است و علم توانایی غلبه بر طبیعت را دارد.
معنای بنیادی اسطوره در سلسله پیدرپی حوادث نهفته نیست؛ بلکه در مجموعه کلی حوادث قابل درک است.
در دوره رنسانس و قرن هفدهم تفکر اسطورهای در اندیشه غربی به کنار رانده شد و رمان پدیدار شد. در این زمان موسیقی بود که رویکرد اسطورهای میآورد و کارکردهای عقلایی و عاطفی را بر ذمه خود قرار میداد (مانند حلقه نیبلونگن). موسیقی سویه آوایی و اسطوره بعد حسی و معنایی زبان را مد نظر دارد.
تعلیم و تربیت نزد یونیان براساس دو محور کلی شکل میگرفت. نخستین محور، موسیقی برای تنزیه، تزکیه، ایجاد هماهنگی و توازن در نفس و دومین محور ورزش برای تندرستی، شادابی و توانمندی در بدن بود. از محتوای اسطوره، تراژدی متولد میشود. نیچه گفته است: تراژدی عالیترین شکل ترکیب دو اصل دیونیزوسی و آپولونی است.
نزد یونانیان دیونیزوس، خدای شور عشق است که سرمستی جنونآمیز او نقطه مقابل کردار آپولون قرار دارد. آپولون نماینده مرزها و محدودیتهاست، مثل نور است. همه چیز را تعیین میکند و سر جای خود میگذارد و به اعتقاد نیچه، فرهنگ یونان دارای دوسویه آپولونی و دیونیزوسی است.
آپولون از اصول و مبانی سخن میگوید و همین امر باعث میشود که او حمایت کننده اصول اخلاقی باشد. اگر به امری خلاف این اصول برخورد کرد به آن «نه» میگوید. اما دیونیزوس «آری» گوی است. آوازهای دیونیزوس در صورت چیرگی، بیان واکنشهای ابتدایی، بینظم و بیسامان است و اما فراخوان آپولون مبین استدلالات عقلی است.
در نگاه فیزیکدانان کلاسیک، طبیعت عینی، زمان خطی و ماده، انرژی و فضا مطلق است، اما از دید فیزیکدانان معاصر، طبیعت عینیت یکپارچهای نیست و ماده و انرژی و فضا و زمان نیز مطلق نیستند. موسیقی درمانی و یا رفتار درمانی از دیدگاه علت و معلولی، پیروی از وضعیت ثابت گذشته است. لیکن موسیقی درمانی در راستای هنرهای خلاق و در زمان وفضای غیرخطی، وضعیتی مبهم و ناشناخته مییابد.
«لاری دوسی» بسیاری از معضلات بیمارگونه را منتج از سوءدریافت و بینظمی در زمان میداند و از اینرو کیفیات روحانی در موسیقی را شدیداً توصیه مینماید.
ارفئوس، چهره افسانهای تاریخ یونان با چنگ سحرآمیز خود تمامی موجودات ذیروح را تحت تاثیر قرار میداد. موسیقی درمانگر، خود نمونه بارزی است از عمل ارفئوس. ارفئوس تلاشی نستوه به کار میگیرد تا رابطه معقول و متعادلی بین خرد آپولونی و از هم گسستگی رفتاری دیونیزوسی ایجاد کند.
او پاسخگوی تمام معضلات این راه نیست و به حقیقت دست نمییابد. او تمام مظاهر حقیقت را جستجوگر است تا با امکانات بالقوهای که در کنه ذهنیت این بیماران باقی است به یاری آنها شتابد و آنان را از «من بیمارگونهشان» به «من حقیقیشان» بازگرداند و آن گفته «عنایت خان»، عارف را یادآور شود که: حیات با تمامی جلوههایش یک موسیقی بیش نیست و حصول معنوی آن، تنها همساز کردن خود و هماهنگی با این موسیقی است.