اصولاً آگاهی از اتفاقات هنری از راه گالریها کاری عبث است و هر چند بیینالها نیز بدون نظم 2 سال یکبارشان برگزار میشوند، اما گرد آمدن آخرین تجربههای بصری هنرمندان فرصتی غنیمت برای شناختی مغتنم است. به خصوص زمانی که انتخابها و علیالخصوص داوری به درستی و بدون سفارش و تلفن و بازیهای پشت پرده باشد.
با نگاهی کلی به بیینال پنجم مجسمه پی میبریم که این دستهای پشت پرده خیلی کمرنگ شده و به هر حال نمایشگاه از استاندارد بالاتری نسبت به بیینال قبلی برخوردار شده است.
با یکبار نگاه به این بیینال خیلی ساده میتوان تنوع بیشتری را که نسبت به دوسالانه قبلی داشت، احساس کرد؛ تنوعی که درون خود، آثاری به مراتب بالاتر از سطح توقع بازدیدکنندگان جای داده و این تنوع نه فقط در ایدهها که در نوع عناصر و بالطبع چیدمان آثار هم قابل توجه بود.
غالب هنرمندان شرکت داده شده در این بیینال دست به تجربههایی در موادزده بودند که در مجسمهسازی ایران کمسابقه بود، حداقل این نحوه به کارگیری عناصر قبلا در ایران دیده نشده بود اما اگر کمی فاصله را بیشتر کنیم به گونهای که غیر از ایران کشورهای آن سوی اقیانوس هم در زاویه دیدمان بیایند، میبینیم که هیچ یک از موارد بالا چندان هم تازگی ندارد و کم و بیش در آثار مجسمهسازان برلین، لندن و نیویورک در دهه 90 کار شده است.
با این حال بیش از اندازه نباید نمایشگاهی را که حداقل در اجرا و ایده از استاندارد خوبی برخوردار بود درمقایسه با نمونههای غربی تخطئه کرد.
آن هم وقتی که بیشتر این تجربههای نو از جوانان بروز یافته است. وگرنه پیشکسوتان این رشته که در حال درجا زدناند و فقط اثر جابهجا میکنند، از این گوشه موزه به گوشه دیگر؛ حتی گاهی جای اثر هم عوض نمیشود مثل اثر بهروز دارش که در نمایشگاه قبلی موزه در همان محل بود و چند سالی میشود که با این اختلاط «کالدر»و «میرو» خود و مخاطبش را سرگرم کرده است.
یا اثر زهرا رهنورد قبل از ورودی که احساس میکردی کارش از حوزه بیرون افتاده است و فراموش شده جمع شود. بگذریم تا به این قضیه برسیم که در موزه قدم میزنیم، یعنی جایی که بیش از این، قرار بود که هیچ بی ینالی در آن برگزار نشود، اما وقتی سرحساب میشویم و چشم باز میکنیم درموزه هنرهای معاصریم و در بیینال حجم قدم میزنیم و تازه اینکه جلوی ورودی، بلیت هم فروخته میشود، شاید قصد این است تا بخشی از بودجه 90 میلیونی را که برای بیینال در نظر گرفته شده و به گفته یکی از دستاندرکاران تا به حال فقط 6 میلیون تومان آن داده شده با فروش بلیت جبران کنند.
به هر حال کاری از کسی ساخته نیست و به اجبار، دوباره به بحث درباره کیفیت این دو سالانه بازمیگردیم که سطح بالای آن غیرقابل انکار است.با نگاهی تحلیلی به نقایص و پیشرفتهایی که در این دوره وجود داشت و در یک ارزیابی کلی،3 نگاه به مجسمه را در سرتاسر آثار میدیدیم؛ مجسمهتراشی، مجسمهسازی و مجسمهبازی.
در این تقسیمبندی هیچ بندی مبنای ارزشگذاری یا عدم ارزشگذاری نیست، توضیح اینکه از زمان «آگوست رودن» به بعد، تاریخ هنر بیشتر با مجسمهسازی درگیر شد تا مجسمه تراشی، مجسمه تراشی که تا پیش از وی به زوربازو و شناخت فیگو راتیو و درآوردن حجمی واقعی یا نیمه واقعی از توده ماده کار بود، جای خود را به شناخت و شعوری از فرم میدهد که بیشترین مبنای ارزشی در آن به احساس و گاهی شعور انتزاعی مولف باز میگردد؛ به عبارتی قصد هنرمند مجسمه، بیشتر هیجان زده کردن مخاطب میشود تا به رخ کشیدن تواناییهای تکنیکی در تراش اندام انسان.
در این بیینال، البته مجسمهسازان بیشترین سهم را داشتند و آثار قابل توجهی در آن میان وجود داشت.
آثاری دیگر که از چند ماده در ساخت آن استفاده شده بود، مانند شبه کاناپههایی با چرم سفید که از مایعی روغنی پرشده بود اثر محمد کردی که البته عنوانش - «میراث پدری» کمی کار را شعارزده میکرد.
یا اثری دیگر با عنوان «گوجه» ترکیب چرم و چوب کاری از امیرسینا طاهری از دیگر آثار مورد توجه بود که البته درحوزه مجسمهبازی قرار میگیرد، یا میتوان به اثر سارا روحیصفت اشاره کرد که نسبت به کارهای نمایشگاه انفرادیاش میتواند جدی گرفته شود؛ اگر توانایی ادامه گسترش آثار بیشتری با همین قدرت را داشته باشد. یا اثر دیگری که هر 3خصیصه فوق را دارا بود از محمدحسین عماد که طنز موجود در آثارش همواره مثالزدنی است.
اثر دیگری که در این میان در نوع خود قابل تاکید است و چه از نظر محتوا و چه از دید فرم با نمونههای بینالمللی رقابت میکند کاری بود از شیوا صادقزاده که با ویدئو نمایش داده میشد و شامل چند تکه چوب و تکههای یخ در میان چوبها بود که برفراز چالههایی در حال آب شدن بودند، این اثر که در یک بیابان کویری پر از حرارت فیلمبرداری شده بود، آرامآرام با نور آفتاب از میان میرفت.
تکههای یخ آب میشدند و سازه تخریب میشد و اثر در گودالها دفن میشد، که البته تنها بخشی که در آن کمی مزاحم کل ایده شده بود موسیقی متن آن بود که اثر را در ذهن مخاطب معیار واحد میداد.
با تمامی این اوصاف شاید قضاوت در مورد آثار خیلی درست نباشد چرا که تداوم در کار هنرمندی، آگاهانه بودن و ارزش آثار پیش از آن را تا حدودی زیر سوال برده یا آن را محکم میکند.
اما باید پذیرفت که هنرمندان این رشته، حداقل با توجه به این بیینال و بیینال پیشین رشد قابل توجهی کرده، معنای فرم را بدون پیشفرضهای کارگاهی و مانند آن درک کردهاند و از طرفی به ورطه مینی مالیسم افراطی که اساتید مجسمهسازی بعضی دانشکدههای هنری بر آن تاکید دارند وقعی ننهاده و کشیده نشدهاند.
البته باید اذعان کرد نمایشگاه مجسمهسازی نوین انگلیس در اواخر سال 82 تاثیر غیرقابل انکاری بر این رشد و پیشرفت داشته است.
اما اینکه هیأت داوری چه آثاری را برگزیند در این مقطع از اهمیت فراوانی برخوردار است، چرا که خواهی نخواهی وقتی اثری توسط هیأت داوری برجسته میشود هنرجویان جوانتر که البته و صدالبته بایستی خود راهشان را پیدا کنند، معیاری میبینندکه مورد توجه داوران قرار گرفته و این بر آنها تاثیر میگذارد.
بنابراین اگر این معیار از نمونههای دست چندم و آثار کلیشهای و از رده خارج باشد، آسیبی جدی، هم به خود بیینال وهم به آنانی که مستحقتر بودهاند و هم جوانانی که هنوز در اول راهند، میخورد.