امروز دیگر نمیتوان برای کنترل بچهها از شیوههای سنتی حتی در خانوادههای کاملا سنتی استفاده کرد. زیرا آگاهی بچهها درموارد قابل توجهی بیش از والدین و مربیان آنها است و به همین خاطرکمتر آمادگی پذیرش توصیههای بزرگسالان اعم از والدین و معلمان خود را دارند.
شاهد این مدعا بحثهای خانوادگی، درگیری و نزاع بین پدر و مادر به خاطر وادار کردن بچهها به پذیرش خواستههای آنان است. این بحثها فضای مدارس را نیز ناامن کرده و بسیاری از معلمان و مربیان که همواره از شیوههای سنتی برای ایجاد نظم و انضباط استفاده میکردهاند در شرایط حاضر برای مقابله با نافرمانی، اطاعت نکردن، لجبازی، خودمحوری، خودکامگی و بیتوجهی به سنتهای کهن خانوادگی اجتماعی و مذهبی با ناکامی و یاس مواجهند.
این مشکل تنها مشکل خانوادهها، مدارس و جامعه ما نیست بلکه مبتلا به بسیاری از کشورهایی است که نتوانستهاند تغییرات سریع آینده را پیشبینی کرده و با بسترسازی مناسب، خود را برای برخورد با این تغییر آماده سازند. زیرا فاصله نگرش بین 2 نسل آنقدر زیاد است که پیوند با ارزشهای گذشته و حال کار آسانی نیست. باید دانست که ارزشها آنقدر با موج تغییرات جابهجا شدهاند که نه تنها ارزشها با کمارزشها قابل شناسایی نیستند بلکه ارزشها با ضدارزشها نیز اشتباه میشوند.
یکی از رسالتهای مهم و بزرگ نظام آموزشی و خانوادگی هر جامعه، انتقال میراث فرهنگی از نسل گذشته به آینده است که بتواند ارزشهای کهن، باورها و اعتقادات ملی و دینی را به نوعی به هم پیوند داده و آنها را از مخاطراتی که به خاطر تغییرات ناگهانی و موجهای طوفانی زمان، پیش میآید محافظت کند. باید گفت که نمیتوان با این تغییرات شگرف طوفانزا مقابله کرد بلکه باید سدی انعطافپذیر و نرم در برابر آن ایجاد کرد که ارزشهای و الای انسانی در پشت سد بماند و کمارزشها و ضدارزشها به نرمی از بالای تاج سد سرریز شده و بگذرند.
برای انجام این مهم یعنی انتقال میراث فرهنگی به 2 نکته مهم باید توجه داشت: اول شناخت زمان و محیطی که ما در آن زندگی میکنیم و دوم شناخت کودک و نوجوان و نیازهای امروز و شاید فردای او.
نقل است از مولای متقیان حضرت علی(ع) که میفرمایند: فرزندان خود را برای زمانی که در پیشرو دارند تربیت کنید. جاندیویی، فیلسوف آمریکایی میگوید از آنجا که ما نمیتوانیم شیوه زندگی ونحوه تفکر نسل آینده را به درستی پیشبینی کنیم لذا در فرایند رشد بهتر است که به کودکان آزادی تفکر بدهیم تا ضمن هدایت درست تفکر، آنان خود آینده خود را بسازند.
وقتی کودک و یا نوجوانی در برابر توصیههای تربیتی والدین، مربیان خود مقاومت و یا لجبازی میکند این حدس به ذهن متبادر میشود که یا این توصیهها با زمان او هماهنگ نیست و یا با طبیعت و سرشت سنی او مؤانست و وفاق ندارد. کودکان از سن 2سالگی به بعد شدیدا انگیزه قوی برای انجام کارهای شخصی خود بنا به میل خویش دارند. در چنین شرایطی کودک نیاز به نوعی فضای آزاد و امن دارد که با نظارت مربی و بدون کنترل مستقیم محیط و اطراف، خود را تجربه کند. کودکان از این که به آنها اجازه داده میشود تا خود به تجربه شخصی بپردازند و بعضی از نیازهای خود را شخصا برآورده کنند بسیار خوشحالند و از این تلاش احساس غرور میکنند و از طرفی هم به افزایش اعتماد به نفس و عزت نفس خود میافزایند.
ممکن است این سؤال برای خواننده پیش آید پس چرا در کشورهایی که خانوادهها و مدارس آنان، کودکان و دانشآموزان خود را آزاد میگذارند و اجازه میدهند تا آنان خود محیط خود را تجربه کنند و تا حدودی به نیازهای خود پاسخ دهند در آن محیط انواع مفاسد اجتماعی، قانونشکنی، بیبند وباری و رفتارهای آنارشیستی از ناحیه نوجوانان مشاهده میشود؟
آمریکا از جمله کشورهایی است که شیوه تربیتی جان دیویی با توجه به فلسفه پراگماتیسی در مدارس اعمال میشود. دانشآموزان آزادی عمل دارند که با هدایت و راهنمایی مربی خود درس بخوانند و پروژههای پژوهشی خود را انجام دهند. قاعدتا باید محیط مدارس امن و آرام و بدون تنش باشد در حالی که در مدارس این کشور گاهی معلمان به دست شاگردان خود به قتل میرسند و دانشآموزانی هستند که همکلاسیهای خود را میکشند.
این ناامنی در صحنههای مختلف جامعه نظیر پمپ بنزینها، پارکینگ فروشگاهها، پارکهای تفریحی، رستورانها و حتی محیطهای ورزشی به چشم میخورد. شاید تصور شود که آزادیهای بیش از حد و افراطی موجب این اتفاقات ناگوار و تلخ و مرگبار است.
پژوهشها نشان میدهد که این رفتارها از ناحیه افرادی شکل میگیرد که از خانوادههای از هم گسیخته هستند. بسیاری از بچهها اصولا فاقد والدین هستند. گروهی از آنان پدر شناخته شده ندارند و مادران آنها قادر به تربیت صحیح آنان نیستند و تنها میتوانند شکم آنها را سیر کنند.
تعداد قابل توجهی از کودکان در خیابانها بزرگ میشوند و یا تحت سرپرستی افرادی به نام مربی انواع سختگیریها در مورد آنها اعمال میشود. این کودکان بیسرپرست به تنبیههای بدنی و روانی تن در میدهند و با شخصیتی ناسالم وارد جامعه شده و برای انتقامگیری دست به اعمال غیرقانونی میزنند.
طبیعی است که خانوادههایی که روابط عاطفی و سالم با فرزندان خود دارند موجب بیانضباطی و بههم زدن نظم در جامعه نیستند. البته خود این پژوهش گویای این نکته هم هست که بنیانهای خانوادگی در این کشور در موارد قابل توجهی سنت است. به هر حال این دو نوع الگوی تربیتی در همه کشورهای جهان صادق است. شاهد مدعا نتایج پژوهشهای زیر است:
در پژوهشی که در سال 1980، روی 2 هزار و 143 پدر و مادر آمریکایی در مورد ضرورت تنبیه کودکان به عمل آوردند نتیجه زیر گزارش شده است:
70 درصد تنبیه را به صورت پس گردنی ولگد برای بچههای 12ساله قبول داشتند. 77درصد تنبیه بدنی را طبیعی تلقی میکردند و 71درصد آن را مفید میدانستند. 76درصد بعضی از انواع تنبیه را برای بچههایشان در طول زندگی لازم میدانستند. 86درصد از کودکان 3ساله بهنوعی تنبیه بدنی میشدند و این نسبت در مورد کودکان 5ساله به 82درصد میرسید و در مورد بچههای بین 10تا14سال 54 درصد و نوجوانان 15 تا17سال به 33درصد میرسید.
نتایج پژوهش آنها همچنین چیزی فراتر از این نوع تنبیه را گزارش میکند:
بین 3/1 تا 4میلیون کودک در طول زندگی خود مورد ضرب و جرح و مشت ولگد قرار گرفتهاند و بین 1تا9/1 میلیون کودک زیر ضربات مشت و لگد، گاز گرفتن یا ضربههای سخت قرار داشتهاند.
در ایالات متحده آمریکا انضباط یکی از برنامههای بارز نهادهای مذهبی است. پیروان کتاب مقدس انجیل رفتارهایی مانند مویبلند، آزادیبیان، موسیقیراک، آموزش جنسی و آزادی روابط نوجوانان را نوعی گناه دانسته و این امر را ناشی از شکست والدین برای اعمال قدرت و کنترل بچهها میدانند. این شیوه نیز گرچه نسبت به مدارس عمومی از ضایعات کمتری برخوردار است ولی موفقیت چندانی نداشته است.
نتیجه چنین انضباط سختگیرانه و همچنین آزادیهای بیحد و حصر و رها شده را همگان در تلویزیونها دیده و یا در جراید خواندهاند. آدم کشی، قتل، جنایت انحرافات جنسی، فرار از خانه و خانواده، اعتیاد به انواع موادمخدر و مشروباتالکلی و سقط جنین دختران کم سن و سال از آن جملهاند.
وقتی پدری فرزندان خود را در خانه با خشونت به سکوت وادار میکند تا به کارهای شخصی خود برسد یا روزنامهاش را بخواند تماما به نفع اوست و ممکن است مزاحم بازی و سرگرمی کودکانه آنها شود.
اغلب والدین و معلمان معتقدند که کنترل خارجی از سوی آنان در نهایت به کنترل درونی بچهها میانجامد و همانطور که بچهها بزرگتر میشوند به تدریج کنترلهای اجباری اولیه والدین و دیگر بزرگسالان را درونی خواهند ساخت. از آنجا که بچهها به صورت بالقوه دارای تواناییهای لازم برای خود انضباطی هستند در صورتی که به آنها فرصت انتخاب و تصمیمگیریهای لازم داده شود به طور طبیعی از عواملی که موجب آزار بزرگترها میشود اجتناب میورزند، خود نوعی مقررات شخصی برای این گونه درگیریها وضع میکنند و نیازی به کنترلهای شدید خارجی نخواهند داشت.
بسیاری از کشورها از جمله ایران، قانونا تنبیه بدنی را برای کودکان و نوجوانان در مدارس ممنوع کردهاند و لی هنوز در مواردی برای مطیع کردن بچهها تنبیه بدنی به نوعی انجام میشود.
البته تنبیه بدنی را تا حدودی در پناه قانون میتوان کنترل کرد ولی باید توجه داشت که تنبیهات روانی نظیر: تحقیر، سرزنش،بیاعتنایی، مقایسه بچهها با هم، انتظار و توقع بیش از ظرفیت آنان داشتن و نادیده گرفتن تواناییهای بالقوه آنان که به احتمال زیاد در سالهای بعد شکوفا میشوند بیش از تنبیهات بدنی اثرات مخرب داشته و برای همیشه در ذهن فرد باقی میماند. لذا باید رفتارهای مجرمانه مانند:جنایت و آدم کشی و دیگر جرایم اجتماعی را در بین این گونه افراد جستوجو کرد.
چنانچه والدین و مربیان بخواهند میراث فرهنگی، سنتها و عقاید مذهبی را به کودکان منتقل کنند، نکات زیر را باید مورد توجه قرار دهند:
1- باید طبیعت و سرشت دورههای سنی و محیطی آنان را بشناسند.
2- مانند بزرگترها با آنها رفتار کنند و سخن بگویند.
3- برای اینکه کودکان و به ویژه نوجوانان به حرف بزرگترها گوش فرادهند، بزرگترها نیز فرصتهای لازم برای شنیدن سخنان آنان داشته باشند.
4- وقتی بچهها سؤالاتی را مطرح میکنند دلایلی که به آنها ارائه میشود باید با زمان آنها مطابقت داشته باشد.
5- اگر بزرگترها پاسخ سؤال کودک را نمیدانند از دادن پاسخهای سطحی، مبتذل و خرافی پرهیز کرده و به صراحت بگویند ما پاسخ درست را نمیدانیم و مسئولیت یافتن پاسخ را به خود او واگذار کرده و یا فرد موجهی را به او معرفی کنند. چون انسان برای ساختن یک شخصیت سالم خود نیاز به 2عنصر روانی یعنی اعتماد به نفس و عزت نفس دارد و این 2عنصر در دوران کودکی شکل میگیرد، خوشبختانه زمینه تامین آن نیز در شخصیت کودک و همچنین در جامعه فراهم است، برای تقویت و شکلگیری و سازماندهی آنها به نکات زیر در ارتباط با کودکان و نوجوانان باید توجه کرد:
الف- به جای گفتن تو نمیدانی و نمیتوانی، میدانی و میتوانی را محور ارتباطات کلامی خود قرار دهیم.
ب- به جای توجه به رفتارهای ناپسند به رفتارهای پسندیده و مطلوب آنان هر قدر هم ناچیز باشد اهمیت دهیم.
ج- رفتارهای ناپسند و نادرست آنان را بزرگ جلوه ندهیم تا احساس کهتری نکنند.
د- رفتارهای مطلوب و پسندیده آنها را کمی پررنگتر و با اهمیتتر جلوه دهیم تا احساس موجودیت کرده و خود را فردی ارزشمند و قابل احترام بدانند.
ه- رفتارهای خوب و قابل قبول آنها را تشویق کرده و در برابر رفتارهای غیر قابل قبول و نامناسب آنان نوعی سکوت همراه با عدم رضایت داشته باشیم که این خود نوعی تنبیه موثر تربیتی به منظور آگاهی دادن به فرد خاطی است.
لجبازی به مثابه سرگرمی!
برای ایجاد انضباط بین کودکان و نوجوانان، تنبیههای بدنی و روانی و اعمال قدرت و تحمیل خواستههای بزرگسالان اعم از معلمان و والدین، نه تنها موثر نیست، بلکه فردی که تحت چنین فشارهایی قرار میگیرد میخواهد خود را فردی لجباز معرفی کند و در طول دوره رشد به ویژه در حول و حوش بلوغ که باید به خودشناسی و هویتیابی برسد، تحت ضربات بیامان و کوبنده فرامین غیر منطقی والدین و مربیان که مفهوم انضباط را در قالب بچه خوب و مطیع میدانند، دچار سردرگمی هویتیابی شده و فرآیند رشد او با اختلالات شخصیتی همراه خواهد شد.
بچهها به صورت بالقوه دارای تواناییهای لازم برای شکلگیری انضباط از نوع خود انضباطی هستند، به ویژه امروزه امکانات اطلاعاتی و ارتباطی چنان سریع و اثرگذار هستند که نسل امروز نه تنها با نسل گذشته متفاوت است، بلکه بچههای کوچکتر زمینه رشد ذهنی و شرایط یادگیری فزایندهتری نسبت به بزرگترهای خود دارند.