برخی هم اعتقاد دارند که این شرایط زمانه است که هر روز به آتش خشمهای روی هم انباشتهشده هیزم میریزد. چند سالیاست که نابسامانیهای شهری و فرهنگ نامناسب استفاده از مکانها و وسایل عمومی هم به جمع عواملی که ممکن است افراد را به سمت خشمگینشدن سوق بدهند، اضافه شدهاند. زهرا رهنما ـ مدیر مرکز پیشگیری و کنترل خشم ـ دادههای جذابی از زندگی روی مرز خشم به ما میدهد؛ مرزی که یک سمتش آرامش است و سمت دیگرش، برافروختهشدن!
- با توجه به اینکه نزدیک به 3سال از فعالیت مرکز پیشگیری و کنترل خشم میگذرد، لطفا قبل از پرداختن به رفتارهایی که منجر به ایجاد خشم میشود و عواملی که در بروز آن نقش دارند، درباره این مرکز و فعالیتهایی که در این مدت انجام دادهاید برایمان بگویید.
اواخر دیماه سال93 با همکاری وزارت ورزش و جوانان و معاونت امور اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران، مرکز پیشگیری و کنترل خشم در شهر تهران افتتاح شد. کار اصلی این مرکز، ارائه خدمات روانشناسی و مشاورههای تخصصیایاست که از بروز خشم جلوگیری میکند و آسیبهای اجتماعی و روانی را کاهش میدهد. قسمتی از کار ما هم روی آموزش مهارتهای زندگی متمرکز است؛ البته باید این را هم در نظر بگیریم که قسمتی از خشم، ژنتیکیاست که میتوان مانند تمام محرکهای دیگر، آن را کنترل کرد.
- آماری از مراجعین مرکز میدهید؛ سن و جنس و...؟
تا الان 700نفر به ما مراجعه کردهاند و در حال گذراندن دوران درمانشان هستند. خانمها تعداد بیشتری را تشکیل میدهند و بازه سنی مراجعان هم بین 26 تا 36سال است که جامعه جوان ما به حساب میآیند. از نظر شغلی هم بیشتر، خانمهای خانهدار به ما مراجعه میکنند. طبق آمار، هر کدام از این افراد، حداقل 3جلسه به ما مراجعه کردهاست. البته افرادی هم داشتهایم که تعداد جلسات مشاورهشان به بیش از 40نوبت هم رسیده است.
- بر اساس آماری که دادید میتوانیم به شکل جزئیتری بگوییم دلیل اصلی پرخاشگری و خشمگینشدن افراد در جامعه چیست؟ ربطی به سن و جنس و شغل دارد؟
عوامل زیادی در بروز خشم ایفای نقش میکنند اما اگر بخواهم در یک کلمه جمعبندی کنم مشکل اصلیای که افراد را به سمت پرخاشگری سوق میدهد نداشتن فرهنگ درست است؛ مسائل و مشکلات اقتصادی و تفاوت طبقاتی در ردههای بعدی هستند. اگر چند سال قبل از راهاندازی مرکز پیشگیری و کنترل خشم این سؤال را از من میپرسیدید در صدر فهرستم از میزان تحصیلات افراد و تاثیر آن در بروز خشونت هم صحبت میکردم اما اینروزها داشتن تحصیلات عالیه، فقط تعدیلکننده خشم و التهاب در جامعه است نه بازدارنده آن.
خیلیها گمان میکنند افراد تحصیلکرده، نه تن به خشونت میدهند و نه خودشان دست به خشونت علیه دیگران میزنند اما متاسفانه این ویژگی مدتیاست از بین رفته است. چند ماه است زن و شوهری به ما مراجعه میکنند که هر دو استاد دانشگاه هستند اما بعد از مشاوره اولیه متوجه شدیم که آقا، خانم را بهشدت کتک میزند. مشکل بین این دو فرد که از نظر اجتماعی و فرهنگی جایگاه خوبی دارند آنقدر حاد بود که ما کمک کردیم از هم جدا شوند. طلاق برای آنها بهترین راه ممکن بود.
- علت خشونتی که منجر به جدایی این زوج شد همان «فرهنگ غلط» است؟
بله. البته منظور من از فرهنگ غلط، آن اصطلاح «بیفرهنگ» مصطلح در جامعه نیست؛ ما به صورت درست، آموزش شهروندی ندیدهایم و به ما یاد ندادهاند فرزندمان را چطور آموزش بدهیم که در آینده دچار مشکل نشود. ما فرهنگ را در کشورمان ارتقا ندادهایم. این آقا که در دانشگاه درس میدادند و بهظاهر خیلی هم مدرن و امروزی بودند هنوز با تفکر پدربزرگ و پدرشان زندگی میکردند.
در جلساتی که داشتیم ایشان اعتراف کرد که در خانوادهشان پدرش، مادرش را کتک میزده و پدربزرگش، مادربزرگش را؛ او هم یاد گرفته اگر مشکلی داشت به همین شکل برای حلکردنش اقدام کند. تازه از سوی خانوادهاش هم تشویق میشد که شکل صحیح برخورد با زن، همین است. از آنطرف خانمدکتر که سالها درس خوانده بود و برای خودش کسی شده بود، نمیتوانست قبول کند که همسرش برایش تصمیم بگیرد. مادرش همیشه به او میگفته:
«تو دکتر هستی، نباید بگذاری کسی برایت خط مشی مشخص کند» و این خانم هم با همان متد مادرش جلو میرفت. او آموزش ندیده بود که اگر گاهی در مشاجرهها کوتاه بیاید، همسرش به آن حد از خشم نمیرسد که روی او دست بلند کند. متاسفانه بعضی افراد، دیگران را برای آسیبرساندن به خودشان تحریک میکنند. 90درصد افرادی که به دلیل نزاع خانوادگی یا خیابانی به ما مراجعه میکنند اغلب به دلیل لحنی که داشتهاند یا از طرف مقابلشان شنیدهاند، کار را به خشونت کشاندهاند.
- چطور میشود فرهنگی را که منجر به تخفیف خشونت در جامعه میشود رواج داد؟
اولین قدم، آموزش شهروندی است. در کشورهای پیشرفته معمولا راجع به جزئیات شهروندبودن و حقوقی که افراد دارند با هم صحبت میکنند؛ در حالیکه در کشور ما زمانی که پای جزئیات به میان میآید معمولا با کلماتی مانند «زشته»، «درست نیست» و «چشم و گوش طرف باز میشه» مواجه میشویم.
اغلب آموزشها هم منحصر میشود به همان آموزشهای ناکافی و بعضا نادرستی که والدین به فرزندانشان میدهند؛ مانند همان مادری که به دخترش میگوید چون تو دکتر هستی همه باید تو را بگذارند روی سرشان و هیچکس نباید روی حرف تو حرف بزند.
- از حقوق شهروندی صحبت کردید؛ آگاهی از این حقوق، تا چه حد آمار خشونت را پایین میآورد؟
گاهی در سطح شهر با افرادی مواجه میشویم که در اثر نبود سرویس بهداشتی در خیابان، ریشههای خشم در وجودشان جوانه زده است. شاید در نگاه اول این مسئله خیلی به چشم نیاید اما وقتی فردی نیاز به توالت عمومی، نیمکت کنار خیابان، تهویه مطبوع، آبخوری و... را در جامعه حس میکند اما اثری از آنها نمیبیند، اولین چیزی که به آن فکر میکند،
نادیدهگرفتهشدن است. او فکر میکند در جایی زندگی میکند که هیچکس به او اهمیت نمیدهد و در واقع همین حس بیاهمیتبودن، باعث بروز خشم در فرد میشود. یک مثال ساده میزنم! اغلب خانمها و آقایان صبح و عصر با مترو تردد میکنند. در این وسیله نقلیه عمومی که معمولا بیش از میزانی که برایش تعریف شده مسافر سوار میشود،
حضور دستفروشها، رعایتنکردن بهداشت فردی، نبود سرویس بهداشتی در اکثر ایستگاههای مترو و... خشم را در وجود افراد تقویت میکند. این احساس اهمیتنداشتن فقط به جامعه مربوط نمیشود. فرد، در خانواده خودش هم زمانی که حس میکند بیاهمیت شمرده شده بیش از هر وقت دیگری احساس خشم میکند.
- گفتید حس بیاهمیت شمردهشدن باعث بروز خشم میشود. به نظر شما چه حسهای دیگری به خشمگینشدن افراد میانجامد؟
ما یک «احساس» داریم و یک «افکار» و ایندو دست به دست هم میدهند تا رفتاری شکل بگیرد. من فکر میکنم که وقتی فرد از رفتار خانواده، دوست، جامعه، رئیس و... احساس حقارت میکند، بیش از هر وقت دیگری خشمش را بروز میدهد و به پرخاشگری روی میآورد. نکته دیگری هم که باید به آن اشاره کنم خطاهای شناختی ما آدمهاست.
ما معمولا راجع به رفتار یک نفر، حدس و گمان خاص خودمان را میزنیم. فکر کنید آمدهاید سر کار و همکارتان به دلیل مشکلات خانوادگیای که دارد، حالش خوش نیست و آنروز با شما سلاموعلیک گرمی نمیکند. این مسئله هیچ ربطی به شما ندارد اما اگر عادت کرده باشید که رفتار دیگران را بر اساس حدس و گمان خودتان تعریف کنید، قطعا نسبت به همکارتان احساس خشم خواهید کرد؛ در حالی که این احساس، کاملا نادرست است.
- معمولا مراجعان شما چه زمانی تصمیم میگیرند به این مرکز بیایند؛ قبل از بروز مشکلات حاد یا بعد از آن؟
اکثر افراد، زمانی که از رفتار خشونتآمیز خودشان خسته میشوند و احساس میکنند که کمکم اطرافیانشان را بابت رفتارهایشان از دست دادهاند به ما مراجعه میکنند. در اکثر موارد، «تنهایی» آدمها را به مرکز ما میآورد. مراجعه افراد به مشاور باید خیلی قبلتر از اینها باشد. این هم از همان مسائل فرهنگیای است که باید به فرد آموزش داده شود.
- سهم نماهای شهری و تبلیغات محیطی در بروز خشم چقدر است؟
بعد از حقوق شهروندی و پذیرش فرد در خانواده و جامعهاش، میتوان به نقش فضای بصری شهر در آرامسازی افراد اشاره کرد. نقاشیدیواریهایی که رنگهای شاد دارند، در فرد احساس شادی و سرزندگی ایجاد میکنند اما برعکس، رنگهای خاکستری و سیاه و طرحهای ناراحتکننده ممکن است میزان نارضایتی فرد را بالا ببرند. متاسفانه شاخصی برای تشخیص آلودگیهای دیداری وجود ندارد اما با نگاه کارشناسانه میتوان آلودگیهای بصری را کم کرد و به جای آن، به شهر و مردمش آرامش داد.
از این گذشته باید به آلودگیهای صوتی نیز اشاره کرد. ما روزمان را با ترافیکهای سخت در محورهای اصلی و اتوبانهای بزرگ شروع میکنیم و بعد از پشتسرگذاشتن یک روز طولانی، از طریق همان راهها به خانه برمیگردیم. صدای ترمز ماشینها، بوقزدنهای مکرر، رعایتنکردن اصول رانندگی و... همگی باعث میشود خشم افراد به مرحله بروز برسد و یک تحریک کوچک، زمینه بروز درگیریهای لفظی و فیزیکی بزرگی را فراهم کند. اغلب ما در هفته چند مرتبه شاهد چنین دعواهایی هستیم و حتی ممکن است برای خودمان هم پیش بیاید.
- اینکه همهچیز را به گردن نابسامانیهای شهری بیندازیم منطقیاست؟
البته که نه! آن مواردی که گفتیم مربوط به زندگی شهری و خصوصا زندگی در تهران است. اما روی دیگر سکه، خود افراد هستند که استرس و فشار زندگی، آنها را به سمت عجلهکردن در کارها و بیصبرشدن برده است.
ما عادت کردهایم برای همهچیز عجله کنیم. در این دنیای عجول، اینکه اتوبوس حتی یک دقیقه دیرتر از موعد به ایستگاه برسد برای ما قابل هضم نیست؛ این را که یک کارمند بانک کارش را کمی کند انجام دهد نمیتوانیم بپذیریم. این رفتارها در افراد، احساس ناکامی ایجاد میکنند و ناکامی هم از آن حسهایی است که نتیجهاش میشود خشم.
- خشمی که از آن صحبت میکنیم به سبک زندگی افراد در بالای شهر و پایین شهر هم مربوط میشود؟
خیلیوقتها این شائبه به وجود میآید که بالاشهریها خشم کمتری دارند یا روحیاتشان بهتر است اما اینطور نیست. سبک زندگی افراد، خیلی در بروز خشم آنها دخیل نیست. البته رفاه، پول، تحصیلات و... همیشه نقش عامل تسهیلکننده در خشم را ایفا میکنند اما نمیتوان گفت وجود این عوامل، به طور کلی خشم را از بین میبرد. در جامعه ما یک حلقه مفقوده وجود دارد که همان فرهنگ است. ما از یک دوره جهش کردهایم به دورهای دیگر، بدون اینکه فرهنگ حضور در این دوره را داشته باشیم؛ انگار یک گذار از سنت به مدرنیته داشتهایم بدون اینکه فرهنگ زندگی مدرن را بدانیم.
نظر شما