این مقاله، از میان اعمال عبادی، مروری دارد بر نظر ایشان درباره رازهای حج. صدرالمتألهین در ابتدا به فایده و اسرار طاعات به گونهای کلی که شامل تمام اعمال عبادی میشود، میپردازد و در اشراق ششم «شواهدالربوبیه» در بحثی با عنوان اسرار عبادت به گونه ای خاص مانند نماز و حج و ... با آشنایان سلوک، به گفتوگو مینشیند.
این نوشته، در آغاز به بحث او در باب فایده جعل این طاعات به گونه کلی - که اختصاص به عمل عبادی خاصی ندارد و شامل تمام اعمال عبادی میشود - و آنگاه به «اسرار حج» میپردازد.
انسان و جهانهای سهگانه
صدرا در اشراق پنجم «شواهد الربوبیه فیالمناهج السلوکیه»(1) در سخنی به عنوان مقدمه، به این نکته اشاره میکند که انسان دارای حقیقت جمعی است؛ زیرا با نگاه به موجودات عالم درمییابیم که معادن و نباتات فقط «وجود طبیعی» دارند اما بعضی حیوانات فقط وجود طبیعی دارند و بعضی، علاوه بر آن، از وجود مثالی نیز برخوردارند.
این گروه حیواناتی هستند که به حد « نحیل» رسیده باشند و به دلیل برخورداری از این ویژگی، در مقایسه با 2 گروه دیگر، جامعترند؛ یعنی هم واجد عالم طبیعتاند و هم عالم مثال.
اما ملائکه اگر جسمانی باشند، فقط وجود مثالی دارند و اگر روحانی باشند، فقط وجود عقلی؛ پس این موجودات همه دارای یک وجودند و فقط بعضی از حیوانات، 2 وجود دارند.
اما انسان هم دارای وجود طبیعی است و هم وجود مثالی و هم وجود عقلی؛ یعنی انسان هم مانند عالم، مشتمل بر 3 مرتبه است، با این توضیح که قوه عاقله او به منزله «عقل» عالم و قوای مادون و قوای حیوانیه او نیز به منزله «نفس» عالم و قوای نباتی و معدنی و جمادی او نیز به منزله «طبیعت» عالم است. هر یک از این عوالم، آثاری دارند که در انسان ظاهر میشود؛ پس جامعترین موجودات و مخلوقات، انسان است که هر 3 مرتبه و مرحله را با هم دارد. به همین دلیل گفته میشود که انسان دارای «حقیقت جمعی» است؛ یعنی جامع بین طبیعت، مثال و عقل است.
تمام این 3 مرحله را انسان با یک نفس واجد است و با اینکه واحد است، این 3 مرتبه را دارد. عالم وجود هم دارای 3 مرتبه است؛ مرتبه طبیعت که همین عالم ماده است و مرتبه مثال و مرتبه عقل؛ پس مرتبهای که انسان واجد آن است، با عالم خارج یکی است. بنا بر همین است که انسان را «عالم صغیر» و جهان را «انسان کبیر» نامیدهاند.
پس هم انسان و هم عالم، دارای 3 مرتبهاند. البته موجودات عالم، خود، دارای طبقات فراوانی هستند ولی به طور کلی میتوان تمام این مراتب را در 3 مرتبه جمع کرد که همه آنها در انسان موجود است.
انسان میتواند از مرتبه طبیعت به مرتبه مثال راه بیابد. در ابتدا به انسان فقط مرتبه طبیعت داده شد و بعد ـ با حفظ طبیعت ـ وارد مرتبه مثال شد و بعد ـ با حفظ مراتب مادون ـ به او اجازه ورود به مرتبه عقل داده شد، با این تاکید که اگر وارد مرحله عقل شوی، یکی از سکانداران عالم قدس و حضرت ربوبی میشوی.
رسیدن به مرحله دوم، چندان دشوار نیست ولی رسیدن به مرحله سوم، مشکل است و گفتهاند که با 2 کار میتوان به مرحله سوم رسید؛ یکی نورانیکردن باطن با «علم» و دوم با تجرد حاصلکردن و قطع تعلق از دنیا به وسیله «عمل». با احراز این 2 ویژگی، انسان به درجهای میرسد که یکی از سکانداران حضرت الهی میشود و با رسیدن به مرحله عقل، 2 مرحله پیشین را نیز درخواهد یافت.
میان این 3 مرتبه در انسان، جدایی وجود ندارد بلکه با هم رابطه دارند؛ مانند زنجیری که با لرزش یک حلقه آن، حلقههای دیگر نیز به حرکت درمیآیند. این 3 مرتبه در طول یکدیگر قرار دارند، به گونهای که مرتبه بالا میتواند تنزل یابد و به مرتبه پایینتر برسد و دارنده مرتبه پایین نیز میتواند صعود کرده و به مرتبه بالا برسد. در عالم هم آنچه در جهان طبیعت است میتواند ترقی کند و به عالم عقل برسد و آنچه در عالم عقل است، میتواند تنزل یابد و وارد عالم طبیعت شود.
در انسان هم آنچه وارد طبع او شده است، میتواند وارد عالم خیال و عالم عقل او شود؛ نیز آنچه به مرتبه عقل او وارد شده است، میتواند به سرحد عالم مثال و عالم طبع تنزل یابد؛ مثلا یک صفت جسمانی و صورت حسی، وقتی وارد مرحله پایین (طبع) میشود، پس از طی مراحل کمال، وارد عالم مثال و وارد عالم عقل میشود و نیز گاه چیزی که در عالم عقل است، تنزل مییابد و به طبع ما میرسد؛ مانند یک صفت نفسانی یا خلق انسانی که از مرحله عقلی ما تنزل میکند و وارد عالم مثال و عالم طبع ما میشود و به صورت یک انفعال طبیعی در ما ظهور مییابد.
برای نمونه، هیأت نفسانی خاصی مانند ترس یا غضب به صورت علائم در ما ظاهر میشود یا برخی خلقهای خاص نفسانی به صورت اعمال و حرکات در ما ظهور مییابند؛ مثل «غضب» که به وسیله «سرخی چهره» در ما نمایان میشود یا «ترس» که به صورت «زردی و رنگ پریدگی» خود را نشان میدهد. پس، اول حادثه وارد عاقله ما شده و بعد به صورت تصور جزئی وارد عالم مثال و خیال شده است و بعد به صورت سرخی یا زردی چهره خود را نشان داده و در طبیعت ما آشکار شده یا به صورت اعمال پسندیده یا ناپسند، در ما تبلور یافته است.
در طریق صعود هم چنین ترتیبی برقرار است. برای نمونه، کار نیکی مانند صدقهدادن به فقیر انجام میدهیم و این کار را هر روز تکرار میکنیم تا رفتهرفته با تکرار این صورت حسی و اعمال بدنی (صدقه دادن)، ملکه نفسانی جود و سخاوت در ما پدید میآید. صعود این صفت جسمانی، ملکه عقلی و نفسانی مربوط به آن، در ما به وجود میآید.
در افعال ناپسند و رذایل هم به همین گونه است؛ مثلا دزدی یا رباخواری ـ یا هر رذیلت دیگرـ رفتهرفته و بر اثر تکرار به صورت ملکه نفسانی درمیآید که در شکل بیرونی صفت «بخل» یا «حرص» خود را نشان میدهد و ملکه شر میشود.
بنابراین سیر قوای انسانی در این مراتب یا به صعود است یا به تنزل؛ یا اثر طبع در نفس و عقل است یا اثر عقل در نفس و طبع. زمانی که انسان صدای ملکوتی قرآن را میشنود، در پوست بدن او اثر میگذارد و قلب انسان سالک را به لرزه در میآورد و اشک از چشم جاری میکند؛ چون تفکر در معارف الهی بر بدن و احساس انسان اثر میگذارد. پس در مرتبه صعود، انسان از عالم طبع، وارد عالم عقل میشود؛ مانند صورتهای علمی که در آغاز، محسوس و جزئی بود و سپس معقول و کلی شد؛ یعنی اول مشهود عالم حسی و بصر بود و اکنون مشهود عالم عقلی و بصیرت است. در مرتبه تنزل نیز انسان از عالم عقل به عالم طبع میرسد .
بیان حکمت عبادات بر وجه کلی
آنچه تاکنون گفته شد، مقدمهای بود بر بحث اصلی ما که بیان رازهای حج از دیدگاه صدرا باشد. خلاصه سخن اینکه انسان دارای 3 عالم است؛ عالم طبع، خیال و عقل. انسان در این عوالم بهوسیله کسب کمالات علمی و عملی، وارد عوالم بالاتر میشود. همچنین گفته شده که میان این عوالم نیز رابطه وجود دارد.
صدرالمتألهین سپس بحث را با این پرسش پی میگیرد که «چرا عبادات برای ما جعل شدهاند؟» و سپس به این نکته اشاره میکند که عبادات بر حسب ظاهر با طبیعت ما سروکار دارند؛ از طریق بدن با ما مرتبط میشوند و آثارشان در ما ثبت میشود. این آثار سپس وارد عالم مثال ما میشود و آنگاه وارد عالم عقل میشود و ما را به کمال عقلی میرساند. پس فایده عبادت، به خدمت گرفتن شهوت در رکاب عقل است. نتیجه عبادات بسیار مهم است؛ چرا که در این صورت، نه تنها شهوت بلکه تمام قوای حیوانی ما در خدمت عقل ما قرار میگیرد و عقل بر همه قوای ما حاکم میشود. البته منظور از عبادت در اینجا عبادت با همه شرایط آن است، بهگونهای که غیب انسان (که عقل اوست) شهادت او را (که شهوت اوست) به خدمت بگیرد.
شهوات انسان، قوای عملی حیوانیاند که کارشان جذب منافع است و غرض از وضع قوانین و عبادات، سیر انسان به سوی ملکوت و همراهی با عوالم برین و قطع علایق از دنیا و شوق به ابدیت و عالم عقل و غیب است. نتیجه این اعمال و آثار، عدل است و عدل یعنی به خدمت در آوردن شهوات و کنترل آنها تحت تدبیر عقل. نقطه مقابل این آثار نیز ظلم و جور است؛ یعنی به کار گرفتن عقل تحت سیطره شهوات و خدمت عقل به شهوات و در این حالت است که ظلم محقق میشود؛ زیرا ظلم یعنی قرارنگرفتن هر چیز در موضع مناسب خودش. در اثر ظلم و جور است که آخرت انسان، فدای دنیای او میشود و عقل در خدمت شهوت قرار گرفته و ستم و شقاوت شکل میگیرد و رجوع چنین انسانی به عالم دیگر با وخامت و تنزل همراه است.
بنابراین با قرار گرفتن شهوت در کنترل عقل، سعادت شکل میگیرد؛ زیرا سعادت یعنی طلب آخرت و آن به خدمت آخرت درآوردن دنیاست که حب دنیا سرچشمه تمام خطاهاست (حبالدنیا رأس کل خطیئه) و با قربانیکردن دنیا و قطع علایق از دنیا، انسان مستعد عالم قدس شده و جنبه علوی نفس در او تقویت میشود. پس اصل تشریع و مصلحت عبادت، رساندن انسان به سعادت کامل است که سعادت کامل در گرو انجامدادن عبادات است «با تمام شرایط و معارف آن» و نیز ترک تمام آنچه در شریعت منع شده است. بنابراین آنچه مأمور به انجامدادن آنها هستیم، برای رسیدن به آخرت و جلب کمالات اخروی است و آنچه مأمور به ترک آن هستیم، برای قطع علایق دنیوی و بریدن از شهوات حیوانی است که مانع رسیدن به ملکوت و ماندن در عالم طبیعت است.
رازهای حج
تمام مباحث پیشین، بیان فایده عبادات به گونه کلی بود که در تمام اعمال عبادی و تکالیف الهی جاری و ساری است. اما هر یک از اعمال عبادی و تکالیف الهی ـ علاوه بر سر عام و فایده کلی - دارای رمز و فایده خاص به خود نیز هست که از میان این اعمال، به حکمت و سر حج میپردازیم.
صدرا در ابتدا به مقدمهای اشاره میکند و از آن نتیجهای کلی میگیرد و آنگاه از این نتیجه کلی، به عنوان مقدمهای برای بیان اسرار حج استفاده میکند.
مقدمه صدرا را میتوان چنین مرتب کرد که هر علتی ـ به ترتیبی که در مباحث نخستین فلسفه اولی در حکمت متعالیه به تفصیل بیان شده است ـ با معلول خود مناسبتی دارد و به تعبیر دیگر هر مفیض با مستفیض خود مناسبت دارد. این مناسبت باعث افاضه مفیض (فیضبخشی حضرت باریتعالی) و استفاضه مستفیض (بهرهگیری موجودات) میشود. اگر این مناسبت نبود، فیض نمیرسید و مستفیض هم بهره نمیبرد. هر قدر این مناسبت بیشتر باشد، افاضه و استفاضه نیز بیشتر است؛ پس باید میان علت و معلول رابطه و مناسبتی باشد. نیز هر حقیقتی که در این عالم است، مثالی در عالم دیگر دارد؛ مثلا حقیقتی که در عالم عقل من است، مثالی در عالم ماده و عالم جسم دارد.
مقدمه دیگر اینکه کسانی هستند که توانایی مشاهده حقایق و علل را به طور کامل ندارند؛ پس خوب است خود را به مشاهده تمثالها و معلولها مشغول کنند. اینان چون نمیتوانند علت را مشاهده کنند، باید به تماشای معلول بنشینند. آنکه به حقیقت دسترسی نیافت و مثال و معلول را نیز مشاهده نکرد، کلا محروم میشود، پس برای اینکه از حق و مشاهده آن به طور کامل محروم نباشد، باید به عالم مثال و معلول توجه کند.
عالم مثال(2) و عالم ماده، معلول عالم عقل و عالم بالا هستند (عالم ملکوت) و اگر کسی هنوز عقلش بالفعل نشده است و قدرت مشاهده ملکوت را ندارد و به حد کمال عقل نرسیده، چنانکه بتواند عالم حقایق و عالم ملکوت و عقل را مشاهده کند، باید برای محروم نشدن از حقایق، به معلولها و جلوههای عالم بالا که همان عالم مثال و ماده است، توجه کند و به آنها به عنوان حکایتگر عالم بالا التفات کند. در این حالت، او میتواند از مشاهده این معلولها، به عنوان مخلوقات خداوند و معلولهای عالم ملکوت، محروم نماند و رفتهرفته شایستگی رویت عالم ملکوت را نیز بیابد؛ چون اگر همین مرحله نازل از حقایق را نیز ادراک و مشاهده نکند و به عالم ملک و ماده بیتوجه باشد، برای همیشه محروم خواهد ماند.
پس ما دارای علت و معلول و مفیض و مستفیضی هستیم و میان اینان نیز ارتباط وجود دارد. اگر کسی به علت و مفیض دست نیافت، خوب است معلول و مستفیض آن را با چشم خیال و ظاهر مشاهده کند تا پس از این با بصیرت، به علت و مفیض بنگرد.
ثمره این مقدمه این است که هر جا روح رفت، بدن و قوای بدنی هم باید آن را مشایعت کند. اگر روح به سمت حقیقت برود، بدن هم باید او را مشایعت کند و به سمت مثال برود و اگر روح به سمت علت و مفیض برود، بدن و قوای بدنی نیز او را مشایعت میکنند و به سوی مستفیض میروند. بنابراین، 2 بعد وجودی انسان با هم سیر میکنند؛ بعد عقلی او عالم ملکوت را مشاهده میکند و بدن او نیز موجودات جهانی را بهعنوان مخلوقات الهی. این هر 2 بعد توجه میکنند تا زودتر به خداوند برسند. پس روح ما به سمت عالم ملکوت و جسم ما به طرف عالم ملک میرود.
صدرالمتألهین میگوید: «مگر نمیبینی زمانی که روح تو به عالم ملکوت روی آورد، بدنت به لرزه میافتد؟ این نشان میدهد که بین روح و بدن تو و بین حقیقت تو که روح تو باشد و بدن تو که مثال تو باشد، رابطه وجود دارد».این خلاصه مقدمه با ثمرات آن بود که مقدمه بحث «اسرار حج» قرار میگیرد.
صدرا در ادامه میگوید: «به یمن این رابطه بین روح و بدن و این رابطه بین علت و معلول و جهان ملکوت و ملک، گاه ما کاری را که مربوط به عالم مثال است، انجام میدهیم به امید آنکه اثر آن-که مربوط به حقیقت است - اتفاق بیفتد».در حج، از منزل مسکونی و خاکی خود بیرون میآییم و به کعبه جسمانی که در سرزمین مکه وجود دارد، توجه میکنیم و میرویم تا واصل بشویم؛ یعنی سیر به سوی کعبه جسمانی که در عالم ماده است را شروع میکنیم به این امید که از منزل نفس خود بیرون بیاییم و به کعبه مقصود و «وجهه کبری» که
الله تعالی است، واصل و نایل شویم. به این ترتیب، سیر در عالم جسمانی را آیت و مثال قرار میدهیم به امید اینکه به سیر در عالم روحانی برسیم و این یعنی اینکه از منزل مسکونی بیرون بیا و رنجها و دشواریها را تحمل کن تا به کعبه مقصود برسی؛ باید از خانه هوا و هوس بیرون بیایی و در این بیرون آمدن، سختیها را تحمل کنی، تا به کعبه روحانی - که الله تعالی است - برسی.
پس اگر کسی نتوانست به حقیقت تام برسد، خوب است مثال آن را رها نکند مبادا که کلاً محروم شود. سالک باید مثال و نمونه آن حقیقت بالایی را امتثال کند تا انشاء الله به آن حقیقت اصیل نایل شود.
بنابراین، انسان باید با روح خود به حضرت قدس توجه کند و با بدن خود، روح را مشایعت کند، به این گونه که بدن باید به دنبال نمونهها و مثالهای عالم ملک برود.(3)
بیرون آمدن از خانه سکونت زمینی به سوی کعبه مقصود خداوند، زمینهای است برای سیر در عالم معنا. روح، سیر به سوی عرش الهی دارد و بدن سیر به سوی مثال زمینی. بدن با احرامبستن و محرومکردن خود از شهوات حیوانی، روح را آماده میکند تا از «بیت نفس» به سوی کعبه مقصود و «بیت الله» حرکت کند، آنهم با نیتی خالص و با تجرد تام و خالیکردن بدن از لذتها و آلودگیها و سالک در این مسیر با طواف گرد کعبه مقصود و عبادت بر آستان حق، شبیه اشخاص عالیه و عقول کریمه تحت عرش الهی میشود. تمام موجودات در حال عبادت خداوندند.
سالک طریق حج با حرکتهایی از سر عشق و به صورت دورانی، یادآورحرکت دوری و شوقیای است که مثال و نمونه حرکت افلاک و عقول و فرشتههای مقرب است؛ چون تمام آنها با عشق و شوق و حرکت دوری به سمت او در حرکت هستند. آغاز سیر آنها از مبدا کل ـ خداوند تعالی ـ بوده و نهایت این سیر نیز به سمت اوست. «ولکلٍ وجهه هو مولیها»(4)؛ یعنی برای اهل هر ملت، قبلهای است که خداوند آن را قبله آنان قرار داده است. همه موجودات را سویی است که همه به آن سو رو آوردهاند. به عبارت دیگر، همه موجودات را خدایی است که به جانب آن خداوند روی میآورند و این خداوند است که در این موجودات عالیه، شوق را به وجود آورده است که باعث میشود طواف کنند.
ملاصدرا در پایان از این افلاک و عرش الهی نیز تمجید میکند و میفرماید: «خداوند خیر دهد گروهی را که به سودای تقرب الیالله به گرد کعبه در طوافاند!». این عبارت صدرا هم شامل موجودات عالیه است که گرد کعبه مقصود و عرش الهی در حال طواف هستند و هم شامل طواف کنندگانی که روی زمین، گرد کعبه در مسجدالحرام در حال طوافاند.
ماهنامه خردنامه همشهری- آذر 86
پانوشتها:
1 - الشواهد الربوبیه، صدرالدین محمد شیرازی، مشهد پنجم، شاهد نافی، اشراق پنجم، ص428.
2 - عالم مثال در اینجا فقط به معنای عالم ماده و عالم طبیعت است و با مثل و عالم واسطه بین عالم طبیعت و عالم عقل، تفاوت دارد.
3 - در روایات، کعبه را محاذی و تحت عرش الهی و نمونه و مثال «بیتالمعمور» در عالم بالا دانستهاند و فرشتگان در حال طواف و زیارت، گرد آن در طوافاند.
4 - بقره/ 148.