پنجشنبه ۶ دی ۱۳۸۶ - ۰۶:۴۸
۰ نفر

خاطره بهفر : راهروهای دادگاه خانواده برای گذر کردن نیست، در این راهروها باید ماند، ماند و دید...به امید آن‌که با دیدن این زشتی‌ها، لقمان وار آموخت که زیبایی چیست

هنگامی‌که از راهروهای دادگاه خانواده می‌گذشتم و دیدم آنچه را که دیدم، با خود گفتم:نه این راهروها استثنا ست. اینجا تنها برای گذر کردن نیست، در این راهروها باید ماند، ماند و دید...به امید آن‌که با دیدن این زشتی‌ها، لقمان وار آموخت که زیبایی چیست: دختر 20ساله‌ای روی یکی از صندلی‌های اتاق انتظار دادگاه کز کرده بود. شنیدن درددل‌ها و شکایت‌ها و شرح حال زنان دیگر در آن غمخانه که گریزی از آن نداشت،سرانجام قفل زبان او را هم باز کرد:«2ساله عقد کردم...آقابد دل بود...چقدرسرم روبه دیوار کوبید...همش به خاطرشک... روزی10بارخونمون زنگ می‌زد ببینه من کجام، تو کیفم رو می‌گشت.گفتم: اگه تو این قدر به من شک داری چرا منو انتخاب کردی؟! بالاخره خسته شدم...کلافه شدم ،پدر و مادرم هم همین‌طور، همین که فهمید ما افتادیم دنبال طلاق، غیبش زد، خونوادش هم میگن ما نمی‌دونیم کجاست، فقط پیغام داده که طلاقت نمیدم تا موهات مثل دندونات سفید بشه.»

زن میانسالی دلسوزانه تجربه شخصی‌اش را درطبق اخلاص گذاشت:« دعا کن اصلا پیداش نشه، چند بار دادگاه احضارش می‌کنه وقتی نیومد، غیابی طلاق می‌گیری.» زنی دیگراز تجربه‌ای دیگر گفت:«به این راحتی هم نیست، جونتو می‌گیرن تا طلاقت بدن...باید کفش آهنی بپوشی، بستگی به قاضی پرونده هم داره...شوهر من 2ساله رفته...چند تا شاهد از درو همسایه جور کردیم.اومدن شهادت دادن رفته!طلاقمو گرفتم وخلاص، پدرم در اومد، باید خرج 3تا بچه رو بدم. هرجا می‌رفتم کارکنم می‌گفتن یا طلاق‌نامه یا اجازه شوهر، اجازه کدوم شوهر؟ شوهر فراری؟»

 و دختر جوان بهت زده گفت:« من همش2ساله عقدکردم، چه طوری شاهد بیارم که بگه چند ساله شوهرم رفته؟»

 در اتاق قاضی باز شدو زنی رنگ پریده با دست‌ها ولب‌های لرزان،فریاد کنان بیرون آمد:«خسته شدم ، حتما باید تو روزنامه‌ها بنویسن که به دادم برسین؟» نگاه‌های سرشار از تاثر و همدردی زنان اتاق انتظار، او را روی یکی از صندلی‌ها نشاند. تلاش برای فروخوردن بغضش بی‌ثمر بود. جویبار اشک‌هایش جاری شد واین بار با صدایی لرزان ادامه داد: « نمی‌دونم کجا رفته...بعضی‌ها می‌گن زن گرفته... بعضی‌ها می‌گن رفته خارج... هرچی که هست منو بلاتکلیف گذاشته . دادگاه می‌گه باید تو روزنامه چاپ کنیم... 4ماهه منتظر این احضاریه روزنامه هستم. می‌گم بذارین خودم بدم چاپ کنن، می‌گن نمی‌شه باید ما بدیم... اون فرار کرده تاوانش رو من باید بدم.»

برزخ بلاتکلیفی از دشوار‌ترین شرایط زندگی است...یقینا زنی که همسرش ناگهانی و بی‌خبراورا رها کرده و می‌رود...روزها و شب‌های طولانی را در انتظار و نگرانی جانفرسا می‌گذراند وپس از نزاعی طولانی با خویش باور می‌کند که او نخواهد آمد.(چگونه باید پذیرفت مردی که همسر و خانواده‌اش را ترک می‌کند باز خواهد گشت یا عشق و علاقه و انگیزه‌ای برای ماندن در کنار خانواده داشته است. ) این زنان قربانیان رفیقان نیمه راه زندگی، هنگامی که پذیرفتند او نخواهد آمد آستین بالا می‌زنند تا زندگی دیگری بسازند، زندگی با مسئولیت والبته زحمات و رنج‌های بیشتر... اما با هویتی آشکارو معین...چرا که در این برزخ نه متاهلند نه مطلقه، نه شوهر دارند و نه بی‌شوهر.این تنهایان بی‌یاور، بی‌وفائی همسر، مسئولیت سنگین مادی و معنوی یک خانواده (خصوصا زنانی که صاحب فرزند یا فرزندانی هستند) و داشتن هزار اما و اگرو پرسش در ذهن خویش برای یک عمر را می‌پذیرند و به سوی یافتن آن هویت آشکار و معین گام برمی‌دارند که چاره‌ای جزاین ندارند نخستین گام برای رسمیت یافتن هویت جدید، داشتن مهر طلاق در شناسنامه است...همان که برایش وکیل می‌گیرند، از پله‌های دادگاه بالا و پایین می‌روند، اشک می‌ریزند و وقت وهزینه صرف می‌کنند.

کد خبر 40166

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز