مسابقات آسیایی ویتنام، پایان بدشانسیهای او بود؛ جایی که دختر تکواندوکار ایرانی توانست مقام سوم این رقابتها را به دست بیاورد و سهمیه المپیک پکن را هم بگیرد. سارا خوش جمال فکری حالا تنها نماینده تکواندوی ایران در بزرگترین رویداد ورزشی سال آینده است؛ رقابتهایی که برای سارا اهمیت زیادی دارد؛ «حالا که به هدفم رسیدهام، نمیخواهم فرصت درخشش را از دست بدهم». برای همین هم هست که صبح تا شب تمرین میکند تا نماینده شایستهای برای تکواندوی بانوان ایران باشد.
- وقتی مسابقهات تمام شد، چه کار کردی؟
تا چند لحظه که هیچ کاری نمیتوانستم انجام بدهم. بعد که به خودم آمدم، به سمت مربیام – خانم آذر مهر – رفته و همدیگر را در آغوش گرفتیم. کمی خندیدیم و جیغ کشیدیم و بعد هم گریه کردیم. بالاخره به حقم رسیدم؛ آخر میدانید، من خیلی بدشانس هستم. در چند دوره گذشته، فقط به خاطر بدشانسی و کمتجربگی امتیاز از دست میدادم ولی این بار خدا کمکم کرد و نتیجه خوبی گرفتم؛ هم توانستم مدال برنز بگیرم هم سهمیه ورود به المپیک پکن را.
- اینکه میگفتند همه بهترینهای تکواندوی آسیا در ویتنام جمع شده بودند، درست است؟
بله. مسابقات ویتنام، آخرین فرصت برای به دست آوردن سهمیه المپیک بود؛ به همین دلیل برای همه کشورهایی که در این مسابقات شرکت کرده بودند، حساسیت خاصی داشت؛ همه میخواستند سهمیه بگیرند که همین موضوع رقابتها را خیلی داغ کرده بود. فشار هم خیلی زیاد بود، خب، بالاخره همه میخواستند به المپیک بروند.
- چطور با آن فشار و استرس کنار آمدی؟
شد دیگر. راستش را بخواهید، من میدانستم چه کار سختی باید انجام بدهم. با اینکه خیلی استرس داشتم، مدام به خودم روحیه میدادم، با خودم حرف میزدم و میگفتم آرام باش، امروز هم تمام میشود و اگر بخواهی، به نفع تو تمام میشود؛ فقط نباید بترسی و کم بیاوری. با مربیام – خانم آذر مهر - هم صحبت کردم. حرفهای ایشان به من انگیزه میداد. قبل از رفتن روی شیاپ چانگ هم کلی دعا میخواندم و از خدا میخواستم کمکم کند. وقتی دعا میکردم، آرام میشدم.
- فکر میکردی که سهمیه المپیک را بگیری؟
خیلی امیدوار بودم. من با آمادگی کامل در این مسابقات شرکت کرده بودم و هدفم رفتن به المپیک پکن بود. برای همین هر چه در توانم بود، خرج کردم؛ چه زمانی که در تهران بودیم و تمرین میکردیم و چه روز مبارزههایم. فقط به هدفم فکر میکردم. سعی کردم هیچوقت تمرکزم را از دست ندهم.
- برای این مسابقات چقدر تمرین کردی؟
ما چند دوره اردوی شبانهروزی داشتیم. از اردیبهشتماه من تمام زندگیام را تعطیل کرده بودم تا در این مسابقات، نتیجه بگیرم. صبح تا شب تمرین میکردم. روزهای سختی بود ولی خدا را شکر به خوبی گذشت و توانستم مزد زحماتم را بگیرم.
- در این مسابقهها چند مبارزه داشتی؟
4 باری روی شیاپ چانگ رفتم. حریفانام از هند، مغولستان، پاکستان و تایلند بودند.
- کدام مبارزه از بقیه سختتر بود؟
مسابقهای که با حریف تایلندی داشتم، خیلی سخت بود. حریفم خیلی سرعتی بود؛ البته من هم پا به پایش جلو رفتم. تا ثانیه آخر هم مساوی بودیم ولی سر یک اشتباه خودم، یک امتیاز از دست دادم و باختم ولی در گروه بازندهها، توانستم حریف پاکستانیام را شکست بدهم و مدال بگیرم.
- به غیر از مسابقات ویتنام، برای گرفتن سهمیه به منچستر هم رفته بودی؟
بله، در مسابقات جهانی منچستر هم حضور داشتم. آنجا خیلی بدشانسی آوردم؛ یک بازیام را بردم ولی در مبارزه دوم، با حریف چین تایپه خوب کار نکردم و باختم. همان حریفم در آن مسابقات اول شد.
- چطوری برای این مسابقات انتخاب شدی؟
در اردوها، چند دوره مسابقه انتخابی برگزار شد و من هم توانستم حریفانی که در وزن اول پا میزدند را شکست بدهم و به عنوان نفر اول، خودم را ثابت کنم.
- نگفتی از کی تکواندو کار میکنی؛ اصلا چرا تکواندو؟
نمیدانم، خیلی اتفاقی بود. شاید اگر برادرم نمیرفت سراغ تکواندو، من هم الان تکواندوکار نبودم. برادرم رفت باشگاه و گفت میخواهم تکواندوکار شوم، من هم گفتم حالا که تو میروی باشگاه، من هم باید بروم. بچه بودم دیگر؛ 12 سالم بود. همان روز اول هم علاقهمند شدم و ادامه دادم. بعد هم یکی دوتا مقام گرفتم و انگیزهام بیشتر شد.
- چه مقامهایی؟
بیشتر در تورنمنتهای بینالمللی مدال گرفتم؛ در تورنمنت لبنان سوم شدم، در اوپن کره مدال نقره گرفتم و در مسابقات کشورهای اسلامی دوم شدم.
- درس هم میخوانی؟
بله، ترم دوم تربیتبدنی هستم ولی متاسفانه به دلیل اینکه نتوانستم سر کلاسها حاضر شوم، برخی استادها بعضی درسهایم را حذف کردهاند.
- یعنی با قهرمانی کنار نمیآیند؟
بعضیهایشان که میدانند من سر تمرین و اردو هستم، کاری ندارند ولی بعضیها هم اصلا راضی نمیشوند و میگویند غیبت کردهای و باید درسات را حذف کنی.
- چند ماه تا مسابقات المپیک فرصت داری که آماده شوی؟
8-7 ماه بیشتر نمانده؛ پاییز سال آینده است.
- برای این چند ماه، برنامهریزی کردهای؟
باید تمریناتام را بیشتر کنم. مربیام حتما برنامه خاصی برایم دارد. باید با تفریح و خوشی و فیلم و سینما و مهمانی خداحافظی کنم. نمیخواهم کم بگذارم؛ باید با تمام توانم تلاش کنم تا در المپیک موفق شوم.
- میتوانی؟
من سعی خودم را میکنم. نمیگویم میروم المپیک و مدال میگیرم، نه. الکی که نیست؛ محل نبرد قهرمانهای دنیاست. ولی من امیدوارم و دلم نمیخواهد زنگ تفریح شوم. آنقدر تمرین میکنم تا در المپیک حرفی برای گفتن داشته باشم. باید از حیثیت تکواندو و بانوان دفاع کنم.
- در مبارزههایت الگو هم داری؟
الگوی آنچنانی که نه ولی تکنیک و مهارت هادی ساعی بینظیر است. همیشه مبارزههایش را نگاه میکنم. ساعی واقعا بهترین تکواندوکار دنیاست.
- بعد از اینکه سهمیه گرفتی، مسئولان فدراسیون قول پاداشی، جایزهای، چیزی ندادند؟
فعلا نه. ولی خیلی خوشحال بودند و تبریک میگفتند. مخصوصا آقای پولادگر – رئیس فدراسیون تکواندو – به من گفتند تو به حقت رسیدی، همیشه تا پای سکو جلو میرفتی و نمیتوانستی مدال بگیری. خیلی خوشحال بودند که اینبار مدال و سهمیه را گرفتهام.
- خانم فکری، وقتی سارا سهمیه المپیک را گرفت، شما چه احساسی داشتید؟
من و پدرش که شهرستان بودیم. مسابقهها هم از تلویزیون پخش نمیشد که خبردار شویم ولی برادرش پای اینترنت نشسته بود و خبرها را لحظه به لحظه میگرفت. البته خانم آذرمهر ـ مربی سارا ـ خودش به من زنگ زد و تبریک گفت. باورتان نمیشود، زبانم بند آمده بود و اصلا نمیتوانستم حرف بزنم. بعد از چند دقیقه هم گریه کردم. پدرش هم از خوشحالی گریه میکرد.
- شما هم مثل سارا استرس داشتید؟
بله، ما خانوادگی برای این بچه استرس داشتیم. آخر نمیدانید چقدر زحمت کشید؛ نه درست و حسابی غذا میخورد و نه استراحت میکرد. خیلی برایش نگران بودم. میترسیدم این بار هم بدشانسی بیاورد. شب قبل از مسابقهاش هم نخوابیدم و فقط ذکر میگفتم. خدا را شکر که بچهام نتیجه زحماتش را دید و خستگی از تنش بیرون آمد. نمیدانید چه استقبالی از سارا و بقیه بچهها کردند؛ فرودگاه خیلی شلوغ شده بود.
- فکرش را میکردید یک روز سارا در بزرگترین رقابتهای جهانی مسابقه بدهد؟
بله، چون پشتکار و ارادهاش را از نزدیک میدیدم. سارا خیلی بدشانس بود، همه میگفتند. حتی قبل از اینکه به مسابقات ویتنام برود، آقای پولادگر به همسرم میگفتند سارا خیلی خوشاستیل است، فقط برایش دعا کنید که بدشانسی نیاورد.
- حالا و در این چند ماهی که تا المپیک مانده، برایش چه کار میکنید؟
من که همیشه حمایتش کردهام و باز هم به کارم ادامه میدهم. سارا هر روز صبح در پارک نزدیک خانهمان میدود و نرمش میکند، من هم برای اینکه تنها نباشد و خدای نکرده اتفاقی نیفتد، هر روز با او میروم. او میدود و من هم کنار او پیادهروی میکنم. من از بچگی از سارا و 3 فرزند دیگرم حمایت کردهام، آنها هم تکواندوکار هستند. خانه ما باشگاه تکواندو بود. همیشه سارا و برادرش با هم تمرین میکردند، من و پدرش هم تماشاچی بودیم. پدرش تایم میگرفت و تشویق میکرد.
- هیچوقت کار به کتککاری واقعی نمیکشید؟
نه، هیچوقت. برادر سارا با اینکه میتوانست سارا را شکست بدهد، بیشتر میباخت تا سارا خوشحال شود.
صبح تا شب روی فرشهای هال با هم مسابقه میدادند. این فرشها دیگر پرز ندارد. الان هم با هم مبارزه میکنند. ما خانوادگی دست به دست هم دادهایم تا سارا موفق شود. میدانید، من و همسرم معلم بازنشسته هستیم. من
30 سال به بچههای کلاس اولی درس دادم. فکر میکنم دعای خیر آن بچههای معصوم به سارای من کمک کرد و بعد از 30 سال ثمره خدمتم را دیدم.
- به نظر شما سارا در المپیک چه کار میکند؟
به امید خدا موفق میشود. خدا بزرگ است.