از سرزمینی به سرزمین دیگر میروند و در هرجا و میان هرقومی دگرگون میشوند و با نیازهای فرهنگی آن قوم و قبیله هماهنگ و با پسند و سلیقه آنان روایت میشوند.در این سیر و سفر، گاه افسانهها به هم میپیوندند و یکی میشوند، گاه از هم جدا شده، اجزای یک افسانه با افسانههای دیگر میآمیزند و رنگ و آهنگی نو مییابند.قصهها و افسانهها را مردم میسازند و میپردازند و هم آنان هستند که گاه با نام قصهگو و افسانهسرا در هرگوشه جهان، افسانههای پیشینیان را با روایتی نو صیقل میدهند تا آن را با دگرگونیهایی که در جهان روی میدهد، هماهنگ کنند.قصهگویانی که اگرچه به باور بعضی در دنیای صنعتی و پرشتاب امروز، جایی ندارند، اما کودکان هنوز هم نوای دلنشین آنان و دنیای خیال انگیز قصهها را از خاطر نبرده اند، چرا که به باور اسدالله شعبانی شاعر و نویسنده کودک و نوجوان، قصه، بهترین و قصه خوانی مناسبترین راه و شیوهای است که میتواند همه قشرهای جامعه و به ویژه بچهها را به فضایی خیالی برده و آنها را از روزمرگیها و دلمردگیها برهاند، به همین خاطر جمعآوری قصهها و انتشار آن به صورت کتاب یکی از کارهای بایستهایاست که باید به آن پرداخته شود.
اسدالله شعبانی، سراینده قصه امشب، افسانهها را گونهای بازسازی واقعیت میداند و معتقد است:قصهها و اسطورهها، واقعیت را به انسان نمایانده و بهتر زیستن را به او آموزش میدهند، همچنین دامنه تخیل مخاطبان خود را گسترش داده و با بردن آنها به جهانی خیالی و دیگرگون، حقیقت را به آنان نشان میدهند و ذهن و روحشان را تلطیف میکنند.
شعبانی با اشاره به قالب تمثیلی قصهها میگوید:قصهها با زبانی نمادین از نیازها و خواستههای درونی انسانها سخن میگویند و با آشکارکردن آرزوهای پنهان آدمیان، تخیل آنها را برمیانگیزند، اما مرز مشخصی میان افسانه، قصه، داستان و رمان وجود ندارد، جز آنکه داستانها از زبانی مستقیم و بیواسطه بهره برده و بر بستر واقعیت جریان دارند، اما قصهها در قالبی غیرمستقیم ریخته شده و به سمت سوررئالیسم یا فراواقعگرایی سیر میکنند.وی قصهها، افسانهها و متلها را جزو ادبیات شفاهی برشمرده و معتقد است:ادبیات و هنر را میتوان به ادبیات و هنر رسمی و غیررسمی تقسیم کرد، به این معنی که نخبگان، اشراف و ثروتمندان جامعه از ادبیات و هنررسمی برخوردار بودهاند و هنر و ادبیات غیررسمی نیز از آن توده مردم بوده است؛ ادبیاتی که به همت آنان شکل گرفته و سینه به سینه نقل شده تا به نسل حاضر رسیده است.
مدیر نشر توکا، دنیای کودکان امروز را متفاوت با دیروز میداند و میگوید:اگرچه امروز، همهچیز تغییر کرده و کودکان، آنچنان که باید و شاید قصه را نمیشناسند و وسایل دیگری چون تلویزیون، ماهواره و بازیهای نرمافزاری، جایگزین قصه و کتاب شدهاند و دیگر کمتر مادری است که برای بچههای خود قصه بگوید، اما هنوز قصهگویی، بهترین روش برای برقراری ارتباط با کودکان و آموزش دادن به آنهاست و به این خاطر است که جهان امروز به افسانهها روی آورده و توجهی ویژه به ادبیات شرق، چون هزارویکشب و داستانهای مثنوی داشته است.
شعبانی، افسانهها را متعلق به همه گروههای سنی میداند و براین باور است که همه انسانها میتوانند افسانه بخوانند و از خواندن آن لذت ببرند چراکه افسانهها چند لایه هستند و لایهای که برای کودکان درنظر گرفته شده در سطح میگذرد و لایه دیگر برای پدر و مادرهایی است که پاکی و زلالی خود را فراموش نکرده و با نگاهی متعهدانه به پیرامون خود مینگرند.
مژگان شیخی، نویسنده کودک و نوجوان نیز، قصه را نوشتهای تخیلی و سرگرمکننده میداند که روان، آموزشدهنده، جذاب و هیجانانگیز است و میگوید:قصهها در قالب تمثیل به بیان آرزوهای بچهها میپردازند و این امر، موجب میشود که کودکان در مورد پدیدهها و مسائل گوناگون فکر کنند و این اندیشیدن، تخیل آنان را برمیانگیزد و سازمانهای دولتی چون وزارت ارشاد، آموزش و پرورش و... باید از قصهگویان و قصهنویسان حمایت کرده و به گردآوری و انتشار قصههایشان بپردازند.
شهرام اقبالزاده، منتقد و مترجم ادبیات کودک و نوجوان نیز، قصه را جذابتر از هر رسانه تصویری و نوشتاری میداند و میگوید:ارتباط زنده، عاطفی و دوسویهای که قصهگو با کودک برقرار میکند، آنقدر گیرا و تأثیرگذار است که هیچ چیز دیگری را نمیتوان جایگزین آن کرد و از اینروست که هیچ کدام از رسانهها قادر به برقراری این ارتباط دوجانبه با کودک نبوده و به این خوبی نمیتوانند بر ذهن و عاطفه کودک تأثیر بگذارند.
این منتقد کودک، فاصلهگذاری را یکی از ارکان قصهگویی میداند و معتقد است: نمایشنامهنویس برجستهای چون برتولت برشت با الهام از قصههای شرقی، فاصلهگذاری را ابداع کرده و این همان چیزی است که ارتباط را دوجانبه میکند و منطق گفتوشنود را بنیان مینهد، به این معنی که قصهگو، گاهی در خلال قصه، مکث میکند و از کودکان میخواهد تا داستان را کامل کنند.اگرچه این ارتباط همیشه کلام به کلام نیست و میتواند حس به حس باشد و درواقع، راوی با کمک گرفتن از لحن، میمیک صورت و حالت دست و بدن خود، آنچه را که باید، به بچهها منتقل میکند و کودکان هم با نگاه و حالت صورت خود با او گفتوگو میکنند و این همان چیزی است که آنان را برای زندگی در جمع آماده میکند.
افسانه را افسانه نپنداریم
کودکان با شنیدن و فکر کردن به قصههایی که برای آنها خوانده یا تعریف میشود میتوانند با اشیا، حیوانات، موقعیتها، زمانها و مکانهای مختلف آشنا شوند؛همچنین داستانها، قدرت تمرکز و دقت خوانندگان را افزایش داده و به رشد عاطفی و کلامی آنان یاری میرسانند، علاوه بر این قصهها به تخیل کودکان پروبال داده و به او کمک میکنند تا با منطق و درک خاص خود به کشف و شناخت دنیا بپردازند و از اینروست که انیشتین میگوید:من ریاضی را از داستایوسکی آموختم.
شهرام اقبالزاده معتقد است که افسانهها قدرت تخیل بچهها را افزایش میدهند و آنها را به اندیشیدن واداشته و با یک دنیای خلاق آشنا میکنند.او همچنین، افسانهها را جزو ادبیات عامه و نه عامیانه برمیشمرد و معتقد است متأسفانه آنچنان که باید و شاید به ادبیات شفاهی و قصهها و افسانهها اهمیت نداده و آن را در شمار ادبیات عامیانه گنجاندهایم، در حالی که افسانهها و داستانها، جزو ادبیات عامه مردم به شمار میروند و به همه مردم تعلق دارند، بنابراین باید این گونه ادبی را جدی بگیریم و کودکان را با قصه آشتی دهیم.اقبالزاده همچنین براین باور است که غربیان در سالهای اخیر به قصه و افسانه روی آورده و به اهمیت آن بر ذهن و روان مخاطب پی بردهاند پس بهتر است ما ایرانیان نیز به بازنویسی قصههای خود برای کودکان پرداخته و از جادوی قصه غافل نشویم.
اسدالله شعبانی هم معتقد است که افسانهها، انسان را روانه جهانی خیالی میکنند و ذهن او را به کشف تازگیها وامیدارند، همچنین ابعاد انسانی را در کودکان گسترش داده و آنان را به فطرت حقیقی خود نزدیکتر میکنند. اما مژگان شیخی براین باور است که اگر قصهها خوب و پرکشش باشند، همیشه جایگاه خاص خود را حفظ میکنند، برای مثال هنوز هم داستانهای هری پاتر به چاپهای پیاپی میرسد و این بیانگر علاقه کودکان به قصه است. اگرچه در شرایط امروز و با وجود امکانات گسترده ارتباطی، قصه نوشتن برای کودکان مشکلتر شده و کسانی میتوانند موفق عمل کنند که طرحی نو داشته باشند و داستانهای جذاب و خواندنی بنویسند و به زمینههایی بپردازند که کمتر به آن پرداخته شده و مورد علاقه بچههاست.
نویسنده مجموعه 30 شب، 30 قصه، نحوه بیان و سرمایهگذاریهای کلان روی داستانهای هریپاتر را یکی از دلایل موفقیت این اثر دانسته و میگوید:وقتی داستانی به چندین زبان ترجمه میشود، بچههای بیشتری آن را میخوانند و با آن آشنا میشوند درصورتی که کتابهای ما، پخش خوبی ندارند و در شمارگان بسیار پایینی منتشر میشوند.از یک طرف، کتابهای شناخته شده، بیشتر به داستانهایی مربوط میشوند که به فیلم و کارتون تبدیل شدهاند. اما در کشور ما نهتنها در این زمینه سرمایهگذاری نمیکنند بلکه به نویسندگی نیز بهعنوان یک کار مستقل توجه نکرده و از نویسندگان حمایت نمیکنند وگرنه ما ایرانیها نیز درباره جادو و جادوگری بسیار گفتهایم.
آموزش را با قصه همراه کنیم
امروزه قصه گویی یکی از بهترین و سادهترین شیوههای آموزش است و معلمان در همه جای دنیا از این الگو برای انتقال دانستنیها به کودکان بهره میبرند اما آموزش و پرورش ما همچنان از همان روشهای قدیمی استفاده کرده و قصه گویی و قصه خوانی برای کودکان را کاری بیهوده و بینتیجه میداند.شعبانی معتقد است که نظام آموزشی ما همگام با تحولات روز نبوده و مطالبی را در کتابهای درسی بچهها گنجانده که بسیار کهنه و بدون جذابیت و اندیشه نو است، در حالی که لذت، اصل مهم شعر و ادبیات کودک است که کمکم به فراموشی سپرده میشود.وی درنظر گرفتن ساعتی را برای قصهگویی و قصهخوانی دانشآموزان ضروری میداند و میگوید:معلمان باید دورههای قصهخوانی ببینند و با داستانها و افسانهها آشنا شوند زیرا قصه را نمیشناسند و نمیدانند چگونه میتوان کودکان را از طریق قصه با گوهر وجودیشان آشنا کرد.
همچنین ناشران دولتی از جمله انتشارات کانون پرورش فکری باید به انتشار کتابهای قصه برای بچهها و آموزش قصهگویی و قصهخوانی برای مربیان و بزرگترها بپردازند.، چرا که این مملکت، جایگاه قصه و روایتپردازی بوده اما متأسفانه قصه در این سرزمین در حال نابودی است و همه میپندارند که در دنیای امروز، دیگر مجال و فرصتی برای قصه و قصهگویان باقی نمانده است درصورتی که بچهها در هر زمان و مکانی به قصه احتیاج دارند.
ضرورت گردآوری ادبیات شفاهی
متأسفانه، امروزه قصههای عامیانه ایران، کارکردهای اجتماعی و فرهنگی خود را تاحد زیادی، بهویژه در جوامع شهری از دست دادهاند و یکی از دلایل اصلی آن، به پدیدآمدن رقیبان قدرتمندی برای اینگونه هنرهای قومی چون سینما، پویانمایی و... برمی گردد و یکی از راه حلهای اساسی برای حفظ این گونه هنرهای محلی و شفاهی، تبدیل این گونهها به ژانرهای ادبی و هنری و با زبان معاصر است، همچنان که بازنویسی قصههای عامیانه برای کودکان و نوجوانان و تبدیل قصههای محلی اقوام مختلف ایرانی به فیلم یا انیمیشن، از دیگر روشهای مؤثر برای پاسداری از افسانهها و ادبیات عامیانه است تا آنجا که امروز بسیاری از شخصیتهای فیلمها و داستانهای غربی، قهرمانان افسانههای قدیمی هستند که امروزی شدهاند.
مرتضی رضوانفر، رئیس پژوهشکده مردمشناسی سازمان میراث فرهنگی، همچنین به گردآوری قصههای عامیانه مردم ایران در قالب طرح ادبیات شفاهی اشاره میکند و میگوید:پژوهشکده مردمشناسی، تاکنون تعدادی از قصههای عامیانه موجود در ایران را در قالب 10 جلد کتاب منتشر کرده و بسیاری از این قصهها و افسانهها به صورت گزارشهای تحقیقی در آرشیو پژوهشکده نگهداری میشود از سوی دیگر، بازنویسی متون کهن ایران برای کودکان و نوجوانان در دستور کار این مرکز قرار دارد.
سردبیر پیشین کتابماه هنر، با اشاره به ضرورت بازنویسی زنده و جذاب قصههای عامیانه میافزاید:برخی سازمانهای دولتی از جمله پژوهشکده مردمشناسی به گردآوری گونههای مختلف ادبیات شفاهی پرداخته و از پژوهشگران در زمینه انتشار آثارشان پشتیبانی کردهاند، اما گردآوری قصههای عامیانه، بدون بهروز کردن و تبدیل آن به متنهای جذاب برای کودکان و نوجوانان، چندان بهکار نمیآید و ما تلاش میکنیم تا به نقد و بررسی افسانهها و روزآمد کردن آن بپردازیم.روزها از پی هم میگذرد، کودکان بزرگ میشوند، بدون آنکه با پیشینه فرهنگی و تاریخی خود آشنا شوند و قصهها و افسانههای خود را بشناسند، در حالی که همین کودکان، هریپاتر و مرد عنکبوتی را به خوبی میشناسند.
به راستی کاستیهای کارمان کجاست؟چرا ما ایرانیان نتوانستهایم فرهنگ غنی خود را آنگونه که باید و شاید، نه به جهانیان که به کودکان خود بشناسانیم ؟ اگر کودکان امروز، مخاطب فیلم، سیدی و بازیهای رایانهای هستند، چرا ساعتها به انتظار مینشینند تا ترجمه تازه هریپاتر را تهیه کرده و با ذوق و شوق بخوانند؟ و هزاران چرای دیگر که پاسخ به آن عزمی ملی را میطلبد... .