در واقع انسجام نوعی همبستگی است که جامعه را میسازد و به نوعی هویت جمعی را ایجاد میکند. برای برقراری بنای جامعه باید انواع همدلی و ارتباطات منسجم میان اجزای جامعه برقرار شود. اجزایی که با وجود اهمیت وجودیشان، به اهمیت دیگر اجزای جامعه واقفند و با ایشان متحد و همراه میشوند.
گاهی ازخودگذشتگی لازمه این انسجام میشود و گاهی فردگرایی مدرن. یعنی وضعیتی که افراد با تقسیم کار دقیق به هم وابسته میشوند و اعتماد میکنند. اما این فردگرایی در ارتباط با جامعه بهعنوان یک کل معنا مییابد و از این روست که هرنوع خودخواهی و منفعتطلبی میتواند مخل این انسجام شود. بخش زیادی از نهادهای مدرن در جوامع تنها برای پاسداشت این انسجام و همدلی شکل میگیرند. ازجمله موضوعاتی که میتواند باعث آسیب به این انسجام شود «بحران دوست داشتن» است؛ مسئلهای که اینروزها به کرات میبینیم و گزارش میشود.
آمارهای رسمی از دزدی، قتل، سرقت، کلاهبرداری و... موجود است که بخش زیادی از آنها شاکی و متشاکی آشنا هم دارند، مسائلی که به نوبهخود میتواندهرنوع اعتمادی را زیر سؤال ببرد. کافی است به هردلیلی گذرت به آگاهی، کلانتری یا انواع دادگاههای عمومی بیفتد. آنچه این روزها در این مراکز در جریان است، بحران بیعلاقگی ما به یکدیگر را نشان میدهد. حجم بالای شکایتهایی که با عنوان آزار و اذیت کلامی یا تهدیدهای تلفنی یا مجازی تبدیل به پرونده میشود، در اغلب این موارد شاکی از فرد نزدیک و آشنای خودش شکایت میکند.
حجم بالای خشونتی که در خیابان دیده میشود و نوع برخوردی که در قبال اشتباه دیگران حتی به شکل سهوی دیده میشود، همگی گویای این است که ما یکدیگر را دوست نداریم. درواقع بحران در روابط اجتماعی ما رخ داده و در آمارهای متعدد از طلاق تا همین شکواییههایی که ذکر شد، انواع بیعلاقگیهای ما نسبت به همکار، همسایه و.... دیده میشود.
این در حالی است که به لحاظ فرهنگی از خود تعریف دیگری داریم.به راحتی خط و مرزهایی برای علاقهمان ترسیم میکنیم. همیشه هم بهانههایی درخور و موجه برای شکلگیری این مرزهای دشمنی وجود دارد. یک روز خط و مرز ما از بینش سیاسیمان میآید و روز دیگر از نوع باور و عقاید. گاهی نیز به سبک زندگی و نوع ظاهر و پوشش هم بیعلاقهایم. اما این واقعی است که سلایق ما حتی در شرایطی که حریم دیگری را پاس میدارد، بازهم مورد بیعلاقگی و گاهی خشونت قرار میگیرد.
گاهی یک فیلم یا اتفاق میتواند موضوع خوبی باشد برای سنجش نوع ارتباطی که ما داریم. فیلم برخورد مأمور گشت ارشاد با دختری در تهران سوژه روز خانوادهها و حتی تریبونهای متعدد شد. جدای از محتوا و برحق بودن یا نبودن افراد مختلف در فیلم، این فیلم مصداق بزرگی از بیعلاقگیهای ما به یکدیگر است. فردی که پلیس را از خود نمیداند و او را در مقابل خود میبیند.
پلیسی که از نظرش فرد خاطی میتواند به بدترین شکل ممکن مورد خشونت قرار گیرد. ناظرینی که با هربار دیدن این فیلم خشونت جریان یافته و باورهایی که آن را شکل داده مورد تمسخر و خشونت کلامی قرار میدهند. و بازهم ناظرینی که به راحتی به واسطه نوع پوشش دختر جوان، پلیس را محق میدانند. جماعتی که کینه داخل تصاویر را نمیبیند.
کینهای که در آن اثری از علاقه دو شهروند به هم ندارد. عکسالعملهایی که هرچه بیشتر خطکشی میکند. در روز بارها و بارها میشود در مواجهه با این بیعلاقگیها قرار گرفت. در خیابان و کوچه، در ادارات دولتی و خصوصی، در مغازهها و فروشگاهها، در جاهایی که برای تفریح تجمع میکنیم و قرار است لحظههای خوشمان باشد. در همه این لحظهها بارها شده بیعلاقگی را دیدهایم و خودمان نیز فراموش کردهایم که انسجام اجتماعی از علاقه ما به هموطن ما جریان مییابد. نباید فراموش کرد که مهربان بودن خود سرمایهآفرین است.
نظر شما