شغل این مردان خندان، ساده و آسان به نظر میرسد، اما وقتی پای درددلشان مینشینی، با شنیدن قصههای تلخ و شیرینی که از سر گذراندهاند، درمییابی آنها دشواریهای کارشان را پشت لبخندهای صمیمانه خود پنهان میکنند.
17مهر، روز جهانی پست نامیده شده است. با توجه به پررنگتر بودن جای پای پستچیها در خاطرات مردم جنوب شهر، این مناسبت را بهانه کردیم تا گوش شنوای ناگفتههای چند نامهرسان پرسابقه مناطق جنوبی شهر باشیم. «غلامعلیپرورش»، «محـمـدرضاســبحانی» و «حسـینملامــیرزایی» از پسـتچیهای نمونه شهر ما هستند.
- پستچی اکسپرس جنوب شهر
«حسین ملامیرزایی» زمانی که پست پیشتاز جایگزین پست اکسپرس نشده بود، تنها پستچی پست اکسپرس جنوب پایتخت بود. او تعریف میکند: «آن زمان بسیاری از محلهها مانند ابراهیمآباد و یافتآباد خاکی بودند و روزهای برفی و بارانی تا بستهای را به مقصد برسانیم، چند بار تا زانو در گلولای فرو میرفتیم.» ملامیرزایی جانباز دفاعمقدس است و مدت زیادی پستچی جبهههای خوزستان، ایلام و دشت عباس بوده است.
در این دوران وقتی نامه خانوادهای را به رزمندهای میرساند، از پوشیدن لباس نامهرسانی احساس شادی میکرد و روزهایی که بهعنوان مأمور بخش حمل ویژه، وظیفه جمعآوری و انتقال پیکر شهدا را برعهده داشت، لحظات تلخ و جانفرسایی را از سرمی گذرانده است. او تعریف میکند: «از لحظهای که پیکر شهدا را از محورهای جنگی جمعآوری میکردم، تا زمانی که به معراج شهدا میرسیدم، با آنها نجوا و درددل میکردم.» ملامیرزایی و بسیاری از همکارانش در سالهای دفاعمقدس رزمنده بودند و بهعنوان مأموریت، 45روز یا 3ماه به مناطق جنگی میرفتند.
در این دورهها آنها هم گاهی نامهای نوشته و دیگران به مقصد میرساندند. ملامیرزایی میگوید: «اسم پستچی محل ما آقای حصارکی بود. من پشت پاکت نامههایی که از جبهه یا بیمارستان برای خانوادهام میفرستادم، به جای نشانی کامل فقط مینوشتم: آقای حصارکی نامه من را به دست خانوادهام برسان!» ملامیرزایی و بسیاری از همکارانش به اقتضای شغلشان بارها امتحان امانتداری و درستکاری پس دادهاند.
او میگوید: «روزهایی که مردم خورد و خوراکشان را با کوپن تهیه میکردند، دفترچههای بسیج اقتصادی و کوپن ارزاق برای مردم ارزش زیادی داشت. یک روز که ساعت اداری تمام شده بود، متوجه شدم چند دفترچه بسیج اقتصادی گمشده را در صندوق پست انداختهاند. میدانستم اگر خارج از روش اداری دفترچهها را به صاحبانشان برسانم، ممکن است از طرف مدیرم مؤاخذه شوم، اما باز هم طاقت نیاوردم و دفترچهها را زودتر به صاحب آنها رساندم.
من و دوستانم بارها چک یا پول پیدا میکردیم و به صاحبانشان میرساندیم.» نخستین محمولهای که ملامیرزایی بهعنوان پستچی به مقصد رسانده یک نامه بوده و آخرین محموله وصولی، روز پایانی خدمتش یک فقره چک بوده است. پسرش فرهاد هم به تازگی در اداره پست مشغول به کار شده است.
ملامیرزایی میگوید: «وقتی فرهاد کودک بود، قبوض تلفن نامنظم به اداره پست و دست ما میرسید. من و او تا صبح بیدار میماندیم تا قبوض را برای توزیع منظم آماده کنیم. فرهاد حتی در توزیع این قبضها و نامههای دیگر هم به من کمک میکرد. این خاطرات روزهای کودکی سبب علاقهمندی پسرم به حرفه نامهرسانی شد و این شغل را انتخاب کرد، اما نامهرسانی امروزی دیگر حسوحال خوب روزهای گذشته را ندارد و پستچیهای جوان از چشیدن لذت دیدن لبخند کسانی که نامه یک دوست یا خویشاوند را دریافت میکنند، محروم هستند. البته این روزها هم از تعداد نامهها کم شده و مردم بیشتر اوقات با تلفن یا از طریق فضای مجازی احوال همدیگر را میپرسند.»
- مثل پستچی قدیمی محله
«محمدرضا سبحانی» از پرورش چند سال سابقه کاری کمتر دارد. او شکستهتر از سن خود به نظر میرسد و نیمی از عمر 51سالهاش را بهعنوان پستچی خدمت کرده است. سبحانی میگوید: «وقتی نوجوان بودم دوست داشتم مثل علیآقا پستچی شوم. علیآقا نامهرسان محله ما بود و اهالی همیشه از دیدن او خوشحال میشدند.
پیاده به محل میآمد تا ضمن رساندن نامهها، با اهالی گپ بزند و احوالشان را بپرسد. همیشه وقتی سروکلهاش در محله پیدا میشد، همسایهها با یک استکان چای به استقبالش میآمدند. او هم بعد از سرکشیدن چای، کیف پارچهای آبیرنگش را باز میکرد و سراغ کسانی میرفت که از فرزند، دوست یا فامیلشان نامه داشتند.»
سبحانی هم مانند علیآقا در محلههای منطقه10 مثل بریانک، تیموری، سلسبیل و... که محدوده خدمتش بوده محبوب است و هربار که به محل دیگری منتقل شده، با پیگیری اهالی دوباره بهعنوان نامهرسان به این محلهها بازگشته است. خطرات کار در کف خیابان دامن بسیاری از پستچیها را گرفته و به بیماریهای مختلف و حتی نقص عضو مبتلا شدهاند یا در مواردی به فوت نامهرسان منجر شده است.
پستچیها به خوبی حادثه تصادف دلخراش رانندگی سال پیش همکارشان مرحوم افتخاری را به یاد دارند. سبحانی بر اثر دود و آلودگی هوا و فشارهای عصبی شغلش به ناراحتی قلبی دچار شده است. پستچی مهربان از ساعتها موتورسواری در سرمای زمستان و گرمای تابستان شکوهای ندارد و از توقف و حرکت چندباره برای رسیدن به نشانیهایی که روی نامهها نوشته شده خسته نمیشود، اما رفتار و برخورد نامناسب بعضی ازشهروندان او را دلگیر میکند. سبحانی میگوید: «بعضی از افراد با کار ما آشنا نیستند و اگر از محتویات بسته یا فرستنده نامه خود ناراحت میشوند، با پستچی رفتاری ناشایست میکنند.»
- رساندن لنگه کفش به خواستگار
گرم و صمیمانه صحبت میکند. چهره آفتابسوختهاش آشنا به نظر میرسد و انگار بارها همدیگر را دیدهایم. پیش از آنکه حافظه خود را برای پیداکردن تصویری از او زیر و رو کنیم، بریده روزنامه همشهری محله منطقه17 در سال1385 را بیرون میآورد و میگوید: «آن زمان جوان بودم.
به خاطر اینکه لنگه کفش یک داماد را به خانوادهاش رساندم، در همشهری محله با من مصاحبه کردند!» 12سال از آن روز گذشته و «غلامعلی پرورش» یکماه دیگر بازنشسته میشود. رساندن کفش داماد یکی از خاطرات خوش پرورش است که به یادآوردن آن لبخند بر لبش مینشاند. او تعریف میکند:
«آن زمان بستهای را به محله فلاح رساندم که نشانی گیرنده و فرستنده فقط یک پلاک با هم تفاوت داشت. وقتی از گیرنده دلیل پست کردن این بسته را پرسیدم، متوجه شدم فرستنده برای خواستگاری به منزل همسایهاش رفته، اما بر سر مهریه با هم اختلاف پیدا کردهاند.
داماد پابرهنه به خانه برمیگردد و خانواده عروس برای احترامگذاشتن به همسایه، کفش داماد را پست میکند!» پرورش در طول 30سال خدمت در اداره پست از این ماجراهای خوش و ناخوش بسیار دیده است. او تعریف میکند: «قبلاً مردم لوازم مهم مانند کارت عروسی، دارو یا حتی شیرخشک را پست میکردند. در محله فلاح خانوادهای زندگی میکرد که نوزاد بیماری داشت و شیرخشکی خاص مصرف میکرد. وقتی برای آنها شیرخشک میبردم، از خوشحالی اشک میریختند. یکبار نامه پسری را که بیخبر به ژاپن رفته بود، به مادرش رساندم.
مادر چشمانتظار با دیدن نامه آنقدر گریه کرد که از هوش رفت. گاهی خانوادههای باغدار هم برای اطرافیانشان میوه پست میکردند.» پرورش این قصهها و خاطرات را به سادگی تعریف میکند، اما وقتی نوبت حکایت زندگی خودش میرسد، با لحنی آمیخته با شرم و نجابت صحبت میکند. میگوید:
«من با علاقه وارد این حرفه شدم تا مثل پستچی محلمان که به قاصد خوش خبر معروف بود، برای مردم خبرهای خوب ببرم. در 30سال خدمتم هیچوقت بسته برگشتی نداشتم و اگر نشانی گیرنده عوض میشد، آنقدر میگشتم تا نشانی جدید او را پیدا کنم. من حتی لحظه سال تحویل و عید نوروز به اداره میآمدم تا اگر کسی برای نزدیکانش شیرینی محلی مخصوص عید فرستاده خراب و فاسد نشود. ما پستچیها عاشق شغلمان هستیم و هر روز ساعتها بدون خستگی کار میکنیم.»
2میلیون و 300هزار تومان، جمع مبالغی است که پرورش در آستانه بازنشستگی بهعنوان حقوق و مزایای ماهانه دریافت میکند. او میگوید: «یکماه دیگر که بازنشسته شوم این حقوق نصف میشود و من میمانم با هزینه یک زندگی 5نفری و دختر و پسرهای دمبخت...» پستچی مهربان منطقه13 پستی، قدبلند و قویهیکل نیست، ولی در رشتههای ورزشی آمادگی جسمانی، دو سرعت و طنابکشی مدالهای قهرمانی زیادی دارد.
نظر شما