خانه فیروزه‌ای > یاسمن رضائیان: بعد از رفتن تو اتفاق‌های عجیبی در دنیای من افتاده است. یکی از این اتفاق‌ها تکرار‌شدن زمان است. هرروز در میان لحظه‌هایی قرار می‌گیرم که حس می‌کنم آن لحظه‌ها را قبلاً از سر گذرانده‌ام.

دوچرخه شماره ۹۴۳

وقتي صداي نوحه‌اي را مي‌شنوم، وقتي لباسي مشكي بر تن شهر مي‌بينم و حتي وقتي بوي اسفند مي‌شنوم، حس مي‌كنم اين لحظه‌ها را قبلاً ديده‌ام. مي‌دانم آن زمان كه اين لحظه‌ها را تجربه كرده‌ام، روز عاشورا بوده است.

از عاشورا تا امروز هر روزِ من پر از لحظه‌هايي آشناست. انگار زمان متوقف شده است و در تمام اين چهل روز، در عاشورا به سر برده‌ام. براي من هنوز همه‌جا بوي واقعه مي‌دهد.

در رفتن تو بايد راز‌هاي بسياري باشد. راستي كدام رازت را در گوش قلبم زمزمه كرده‌اي كه از عاشورا به بعد ديگر لام تا كام حرف نمي‌زند؟ سكوت كرده است و با خودش ماجراي واقعه را مرور مي‌كند. و تنها زماني كه نوحه‌اي، تن‌پوش سياهي و يا بوي اسفند مي‌شنود، دست از سكوت مي‌كشد و به زبان خودش از تو حرف مي‌زند.

چهل روز نبايد زمان خيلي زيادي باشد. هنگام شادي مي‌تواند در يك چشم‌بر‌هم‌زدن تمام ‌شود، اما اگر از قلب عزادار بپرسي، اگر از كسي كه عزيزي از دست داده بپرسي، حتماً ماجرا‌هاي زيادي از چهل روز دارد كه بگويد. زمان عجيب است. در رفتن تو مقياسي ديگر يافته و حتي گاهي فراموش كرده كه بايد رو به جلو برود. من هنوز صداي نوحه را به بلندي روز عاشورا مي‌شنوم و مي‌دانم عطر اسفندي كه در فضاي سرم پيچيده، اسفندي است كه همين حالا دارد دود مي‌شود.

در رفتن تو بايد راز‌هاي بسياري باشد. مثلاً همين پرنده‌اي كه از روز بعد از واقعه در قلب من متولد شده، رازي بزرگ و سر به مهر است. حسي به من مي‌گويد كه اين پرنده، پرنده‌ي سوگ توست.

سوگ تو، پرنده‌اي كوچك است كه بر ديواره‌ي قلبم نشسته است. منتظر نيست باران بند بيايد تا دوباره پرواز كند و برود. اين‌جا، در قلب من، آشيانه ساخته است.

در اين‌روز‌ها بارها و بارها به تو فكر كرده‌ام. در وجود تو نيز رازهاي بسياري هست. چه‌طور آدمي مي‌تواند اين‌چنين ماندگار شود كه حتي بعد از رفتنش دنيا هم‌چنان او را به ياد بياورد؟ وقتي كه آب، تو را به يادم مي‌آورد، وقتي صداي نوحه‌ها تو را به‌يادم مي‌آورند، حتي وقتي درخت رو به‌روي خانه كه برگ‌هايش ريخته است و با اين وصف، هم‌چنان پابرجا و زنده است، تو را به يادم مي‌آورد، وقتي پرنده‌ات در قلبم نفس مي‌كشد، چه‌طور مي‌توانم بگويم تو رفته‌اي؟ رفتن تو با تمام رفتن‌هاي دنيا فرق دارد؛ پر از نشانه‌هاي بودن است.

پرنده‌ات با سوزي دنباله‌دار در سرم نوحه‌ي «مكن اي صبح طلوع» را مي‌خواند و قلبم دو‌مرتبه به پيشواز سوگ رفته است. زمان متوقف شده است و آواز غمگين پرنده تا ابد ادامه پيدا مي‌كند. هنوز بر مدار روز واقعه مي‌چرخم. همين حوالي مانده‌ام و از روز رفتن تو دور نمي‌شوم.

کد خبر 419933

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha