تا قصه شاعری ملی را به تصویر بکشد که داستان عاشقانهاش سال های سال در بین خوانندگان کتابش به افسانه عشقی اثیری بدل شده و حرمت و جایگاهی دیرینه دارد. سریال از آشنایی پدر و مادر شهریار آغاز شده و با حوادثی فرعی و گاه تاریخی پیش می رود.
بیوگرافی سازی و ساختن و حتی نوشتن فیلمنامهای بر مبنای زندگی استاد شاعری چون محمد حسین شهریار که هرکسی اگر کمی هم اهل کتاب باشد از چند و چون آن با خبر است، چندان کار سهل و سادهای نیست و در این امر چندین مسئله دخیل است : اول اینکه داستان شهریار هر جور هم که به تصویر کشیده شود ممکن است با ذهنیت و تخیل مخاطبانی که سال ها دل به او و شعرش سپردهاند همخوانی نداشته و حاصل کار هر چه که باشد با گله گذاریهای مخاطب همراه شود، ازسویی دیگر ساختن ماجراهایی بر مبنای زندگی انسان های بزرگ و به تصویر کشیدن داستانهایی که پایان آن از پیش معلوم است و تا به حال به هزار و یک شکل مکتوب روایت شده...هوشمندی و مهارت و هنری مضاعف میطلبد و در ساخت یا نوشتن این داستانها باید عمده توجه سازندگان به جزئیات و پیچ و خمها و کشمکشهایی باشد که در میانه، آغاز و پایان کار اتفاق می افتد و این روند و نحوه پرداخت آن باید آنقدر قوی باشد که بتواند مخاطب را درگیر دیدن ماجرایی کند که پایانش را از پیش میداند و طبیعتا در این موارد تعلیق خاصی برای رسیدن به پایان در کار نیست بلکه این چگونگی طی مراحل رسیدن به پایان است که کل مجموعه را دیدنی میکند.
از طرفی دیگر آنچه که قضاوت روی سریال شهریار را کمی سختگیرانه تر کرده و توقع مخاطب را بالا می برد امضای کمال تبریزی بر این سریال است. طبیعتا وقتی نام او به عنوان کارگردان یک سریال آورده می شود انتظار میرود با کاری کاملا حرفهای، خوش ساخت و حداقل کم نقص روبه رو باشیم.
سریال علاوه بر روایت زندگی شهریار از همان قسمت های ابتدایی راوی عشق های پی در پی شخصیتهای اطراف اوست؛ از همان آغاز که با بازی خوب فرهاد قائمیان ( در نقش پدر شهریار) عشقی پاک بین او و مادرش شکل می گیرد و ثمره آن این کودک خوش سخن است، تا روایت آن عاشق دلخسته و معشوقش که به عقد دیگری در می آید ( با نقش آفرینی منسجم بازیگر تلویزیون و تئاتر امیر کاوه آهنجان) و همه اینها مدخلی می شود که در کنار حوادثی فرعی و تاریخی – اجتماعی به داستان شیدایی شهریار در جوانی برسیم.
اما به موازات این عاشقانهها روند اتفاقات تاریخی و سیاسی و حتی اجتماعی بسیار کم رنگ است و روی هیچ کدام تمرکز خاصی نمیشود تا ماجرایی عمده حساب شوند یا تاثیر آن را در زندگی و شکلگیری شخصیت شهریار شاهد باشیم، شهریار به دارالفنون میرود و شعر می گوید و به تدریج آوازه این شاعر جوان آذری زبان فراگیر میشود و در حالی که دخترکی معصوم به او دلبسته است او دلبسته دخترکی دیگر به نام ثریا است اما در سیر تمام این وقایع آنچه ما از شهریار می بینیم گشت و گذارهای او با دوستش و قلیان کشیدنها در قهوه خانه و حمام و مات زدگیها و حرف زدن او با حالتی نه چندان همدردی بر انگیز و عمیق از ثریا است.
سریال چندان به افکار شهریار و درونیاتش نزدیک نمیشود و این نزدیک نشدن توأمان هم در دیالوگها و فیلمنامه و هم در نحوه بازی کاراکتر اصلی در تجسم بخشیدن به این شخصیت مشهود است.
آنچه که تا به حال از کمال تبریزی در مجموعه کارهایش دیدهایم انسجام و پیوستگی وقایع است اما در شهریار این انسجام چندان قوی نیست و هر کدام از وقایع فرعی یا کاراکتر های فرعی را که حذف کنی لطمه چندانی به کل کار وارد نمیشود. انتخاب بازیگران در کل کار مناسب و بجاست اما شخصیت محوری کار و نحوه بازی او در حد متوسط است و نمیتواند همراهی چندانی در مخاطب ایجاد کند و در مرکز توجه مخاطب قرار گرفته و خاطره حیدر بابای معروف را در یاد او زنده کند و شاید به جز شباهت صرف چشمها به استاد شهریار باید ویژگیهای دیگری در بازیگری و یا حتی بازی گیری مد نظر قرار می گرفت.
سریال به کاراکتر اصلی چندان نزدیک نمیشود، از عشق شور انگیز او که در کتابها و اشعارش که حتی به روایت کارگردان در واقع بیشباهت به عشق حافظ نیست، تنها نگاهی مات زده و دیالوگهایی سرد را می بینیم. کنش و واکنش های کاراکتر اصلی که قرار است بیانگر عشقی سوزان باشد اصلا باور پذیر نیست و آنقدر قوی پرداخت نشده که شمایل شهریار را در اذهان زنده کند او حتی آنقدر آدم عمیقی تصویر نشده که زودتر عشق لاله و موضع انفعالی او را( که بسیار خوب توسط الهام حمیدی اجرا شده است) در برابر خود دریابد و رابطهاش با دوستش آن هم در دوران جوانی رابطه ای کودکانه است و چنان در دیالوگ های مختصر و کتابی پیچیده شده که به درک خاصی از رفیق همراه و میزان تاثیرش در خلقیات شهریار نمی رسیم. ریتم کار به رغم گنجاندن حوادث فرعی بیشمار بسیار کند است و میزانسن بازیگران گاه به تله تئاتر نزدیک میشود.
تصاویر به خاطر نشان دادن قدمت سریال اغلب در فضاهایی تیره و تارند، البته شاید این نوع تصاویر به خاطر مشکلاتی از قبیل کپی کشیدنها و یا اصرار افراطی در قدیمی نمایی باشد وگرنه نام بلند آوازه محمد رضا سکوت در تصویر برداری مجموعه به تنهایی می تواند راه را بر هر انتقادی ببندد . از سویی این نوع پرداخت شخصیت را می توان به نوعی احتیاط و تلاش در تطبیق عینی روایت با متون مربوط به شهریار و حتی محدودیتهای کار در تلویزیون نسبت داد اما هر چه که هست کاراکتر محوری در هر کاری باید آنقدر جذاب باشد که سرنوشت او( حتی در صورتی که هیچ پیشینهای از او در ذهن نداشته باشیم)برای مخاطب جذاب باشد.
اما در این چند قسمت اخیر حضور چند کاراکتری که نمی توان نام فرعی بر آنها گذاشت، جذابیت خاصی به سریال بخشیده است کسانی مثل سعید نیکپور که با آن ابهت و جذابتی که در امیر کبیر داشت این بار در نقش ملکالشعرای بهار ظاهر شده و با حضور و بازی و صدای گرمش علاوه بر ایجاد حسی نوستالژیک از کارهای به یادماندنی او در گذشته، فضای سریال را رونق بخشیده است هر چند گریم او آنقدر متفاوت است که ابتدا و در نماهای دور تنها صدایش و نحوه بازی با طمانینهاش معرف حضور اوست .
البته این نکته را نباید نادیده گرفت که سریال هنوز به طور کامل وارد واقعه اصلی زندگی شهریار نشده چون عمده شهرت شهریار به شاعرانگی او بر میگردد که آنهم حاصل دلسوختگی و عشق آسمانی اوست و شاید با پیشرفت سریال و نزدیک شدن به کاراکتر اصلی و روایت شور انگیز عاشقانه او و به تصویر کشیدن این شیدایی و گذر از دوران خامی شهریارو یا ورود کاراکتر هایی نظیر نیک پور به زندگی اش در قسمت های آتی، حال و هوای مجموعه تغییر یافته و روندی جذاب و دیدنی پیدا کند . به نظر میرسد هنوز برای قضاوت قطعی درباره کل مجموعه کمی زود است و چندان بعید نیست که کمال تبریزی در بخش های بعدی ترفند هایی را رو کند که مخاطب را بیشتر مجذوب کار سازد .