همه غر میزنند؛ از کسب و کار و درس و مشق و روزمرگی. از بد شدن هوا و خشکسالی و بالا و پایین رفتن قیمتها و ناعادلانه بودن همهچیز.
شاید من خیلی خوشباور و خوشبینم. من راضیام که اثر انگشت خورشید صبح را روی گلهای قالی ببینم، هر روز دلیلی برای خندیدنهای الکی و راستکی پیدا کنم و گاهی که دلسرد میشوم و ابرهای بداخلاق بارانزا به دلم هجوم میآورند، با خودم بخوانم:
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نبود و چنین نیز هم نخواهد ماند...
سارا نجفی
خبرنگار افتخاری از سروستان
- قایق کاغذی من
دوست کاغذی من، قایقم را به بیکرانه بردهام و در بیکرانهی دنیای نوجوانی پارو میزنم. موجهای زندگی بالا میروند و بزرگم میکنند؛ باتجربهتر و آبدیدهتر. دست نمیکشم. بیخیالشان نمیشوم. میخواهم با قایق کاغذیام کل دنیا را بگردم. با موجها همسفر و روی بادها سوار میشوم و دلم را به دریا میسپارم، حتی اگر سهمم هشت صفحه از کاغذهای رنگی تو باشد، باز هم با جان و دل کنارت میمانم. قایقم را رها نمیکنم، آن هم بعد از این همه سال، بعد از این همه خاطره. دلم میگوید که در دنیای نوجوانی رنگ و بوی تازهای سراغم خواهد آمد، ولی دریا همیشه آبی خواهد ماند.
#کنارم_بمان
#کنارت_می_مانم
ملیکا نادری
خبرنگار افتخاری از تهران
- از یاد نمیبرم
دوچرخه را از یاد نمیبرم. حتی اگر دکههای روزنامهفروشی توی دل زمین فرو بروند، دوچرخه را از یاد نمی برم. حتی اگر باد تمام روزنامهها را در آسمان بکشد، دوچرخه را از یاد نمیبرم، چون دوچرخه هست، چون شعر هست، چون داستان هست، چون گنجینهی اسراری از چشمههاست. دوچرخه از یاد نمیرود، چون با او زندگی میکنم.
سمانه منافی
خبرنگار افتخاری از اسلامشهر
تصویرگری: سارا نجفی
خبرنگار افتخاری از سروستان
نظر شما