مارک فورستر آن را براساس فیلمنامه دیوید بینیوف کارگردانی کرده است. ایوان مک کرگور، نائومی واتس و رایان گوسلینگ بازیگران اصلی فیلم هستند.
مک کرگور در فیلم در نقش دکتری به نام سام فوستر ظاهر میشود که میخواهد مانع از خودکشی یکی از بیمارانش به نام هنری شود. این نقش توسط رایانگوسلینگ بازی میشود. فیلم با طول زمانی 99 دقیقه تلاشهای سام برای نجات بیمارش را به تصویر میکشد.
هنری یک دانشجوی رشته هنر است که سخت تحت تأثیر منبع الهام خود است؛ منبع الهامی که یک نقاش بدنام بوده و در روز تولد بیست و یک سالگیاش خودکشی کرده است. حالا هنری هم میخواهد مثل او در روز تولد بیست و یک سالگیاش خودش را بکشد.
سام قبل از این هم با مورد مشابهی روبهرو بوده و نامزدش لیلا (نائومی واتس) را از فکر خودکشی کردن بازداشته است. حالا او از لیلا کمک میخواهد تا با همفکری با هم به هنری کمک کنند. سام توانایی محبوس کردن هنری را ندارد و فردا روز تولد هنری است. سام برای نجات جان هنری مجبور میشود وارد دنیای درونی و ذهنی او شده و وسوسهها، نیازها و خواستههایش را شناخته و درک کند.
وقتی در حال کارگردانی فیلمی نیستید، روزگار را چگونه میگذرانید؟
- تقریباً هیچ کاری نمیکنم. در خانه میمانم و کتاب میخوانم. بعضی وقتها هم به سراغ مکانهایی میروم که میشود در آن صلح، آرامش و سکوت را پیدا کرد.
آیا فرصت کافی دارید تا بهجز ساختن فیلم کار دیگری هم انجام دهید؟
- در چهار سال گذشته فقط کار کردهام و بس. دلیل اصلیاش هم جشنواره ساندنس 2000 بود. بعد از آن که درام اجتماعی «ماشتریال» به نمایش عمومی درآمد و مورد توجه قرار گرفت، همیشه درگیر کارهای مختلف بودهام. بعد از آن هم نوبت «در جستوجوی ناکجاآباد» و «بمان» رسید.
پس از پایان فیلمبرداری «بمان» احساس کردم که به یک استراحت کلی نیاز دارم. در همین اوقات بود که پیشنهاد کارگردانی «غریبهتر از خیال» به من ارائه شد. به این ترتیب میبینید که در طول چند سال گذشته فرصت سر خاراندن نداشتهام.
اما زمانی بود که کار زیادی برای انجام دادن نداشتم. بعضی وقتها بیکاریام را با نوشتن قصه سر میکنم و سعی میکنم تا چیزی تازه خلق کنم. مدتهاست که حسرت یک تعطیلات خوب به دلم مانده است.
شما اهل سوئیس هستید. وقتی آن جا میروید در کوچه و خیابان کسی شما را میشناسد؟
- نمیدانم. خیلی به این مسئله توجهی ندارم. تا به حال نشده که کسی داخل خیابان جلویم را بگیرد و آشنایی بدهد.
در لسآنجلس چطور؟
- میدانید که لسآنجلس شهری مرموز و ناشناخته است. میتوانید در یک رستوران ناهار را با هالی بری، برادپیت و یا جانی دپ بخورید و کسی کاری به کارتان ندارد و خیره نگاهتان نمیکند. همین شیوه را میپسندم.
در کل، فکر نمیکنم کسی در کوچه و خیابان توجه خاصی به من بکند یا اصلاً متوجه حضورم شود. یادتان باشد که من یک بازیگر نیستم که چهرهام برای عموم مردم شناخته شده باشد.
فیلمهای شما- و از جمله همین «بمان»- با مسائلی مثل ناامیدی، حسرت، از دست دادنها و چیزهایی از این قبیل احساسات سرو کار دارد. این دیدگاه از کجا میآید؟
- تصورم این است که در تمدن غربی ما یک سری چیزها را از دست دادهایم. از سوی دیگر نمیدانیم که مرگمان چه زمانی فرا میرسد و در این رابطه هم هیچ حق انتخابی نداریم.
موضوعی مثل مرگ- که مضمون اصلی «بمان» است- کمی شبیه یک چیز تابو است. فکر میکنم نیازمند آن هستیم که به این موضوع بیشتر فکر کنیم و سعی داشته باشیم به روشی منطقی و نرمال به آن نزدیک شویم.
من با خودم یک تاریخ خانوادگی را حمل میکنم. پدر و برادرم را در یک فاصله بسیار کوتاه از دست دادم و این در شرایطی بود که خیلی به آنها نزدیک بودم. اما حتی قبل از مرگ آنها هم موضوع مرگ چیزی بود که خیلی به آن فکر میکردم. ما تولد را میفهمیم و برایش جشن میگیریم و در همان حال حاضر نیستیم مرگ و مفهوم آن را درک کرده و بفهمیم. این موضوعی است که باید برای همه- و به ویژه بچهها- توضیح داده شود. جامعهای که درک درستی از مرگ داشته باشد، جامعه بهتری است.
واقعیت امر این است که همه ما روزی خواهیم مرد، به همین دلیل چه خوب است که از فکر کردن دربارهاش وحشت نداشته باشیم و برای تمام عمر خود یک کابوس و ترس خلق نکنیم.
با فیلم «بمان» متوجه این نکته میشویم که شما فقط روی مضامینی کار میکنید که واقعاً خود شما را تحت تأثیر قرار داده باشند. آیا طی این سالها فیلمنامهای هم به شما پیشنهاد شده که مضمون کلی آن را دوست نداشته باشید؟
- حقیقت این است که فقط فیلمهایی را کارگردانی میکنم که شیفتهشان باشم. اگر میخواستم برای پول کار کنم، پیشنهادات خیلی خوبی داشتم. برای مثال از من خواسته شد تا فیلمهای ترسناک بسازم، اما من «ماشتریال» را کارگردانی کردم که قصهاش درباره تبعیض نژادی است. بعد از موفقیت این فیلم پیشنهادات خیلی زیادی برای کارهای دیگر شد.
مثلاً یکی از آنها «هریپاتر» بود. اما چیزی مثل «هریپاتر»مرا جذب خودش نمیکند، زیرا دنیای آن قبل از حضور من خلق شده است و من نمیتوانم این دنیا و تصورات آن را تغییر دهم. در عین حال حتی نمیتوانم دید و تصور درونی آنها را گسترش دهم. همین موضوع در ارتباط با فیلمنامههای دیگر هم مطرح است.
اگر تو یک کارگردان باشی میتوانی یک قصه خوب بنویسی یا یکی از آنها را پیداکنی، اما پذیرش قصه دیگران سخت و مشکل است، زیرا تو دیگر نمیتوانی در آن دخل و تصرف کنی و چیزی را بسازی که خودت میخواهی. من فیلمهایی مثل «هویت بورن» مت دیمون را- که مدتی قبل از تلویزیون ایران پخش شد- دوست دارم این فیلم یک کار اکشن و بسیار سرگرم کننده بود. در کنار آن فیلمی مثل «نفوذی» (مایکل من) را داریم که در کنار اکشن و سرگرم کننده بودن، حرفی هم برای گفتن دارد.
شنیدهایم که کار با جانی دپ جزو رویاهایتان بوده است. او در فیلم «در جستوجوی ناکجا آباد» بازی کرد. این رویا چگونه به واقعیت پیوست؟
- وقتی فیلمنامه را مینوشتم، جانی دپ را برای نقش اصلی در ذهنم داشتم. دلیلش هم این است که احساس میکردم او بازیگری مناسب برای بازی در سکانسهای دراماتیک فیلم است. او قدرت انعطاف خیلی زیادی دارد و در درون خودش یک کورک بیغل و غش دارد.
فیلمهای شما در رشتههای مختلف اسکار- و از جمله بهترین فیلم و کارگردانی- نامزد شدهاند. در مورد جایزه اسکار چه نظری دارید؟
( بعد از یک مکث کوتاه میخندد و طوری نگاه میکند که انگار مطمئن نیست چه چیزی میخواهد بگوید. و او جوابی به این سؤال نمیدهد.)
شما بازیهای خوبی از بازیگرانتان میگیرید و آنها عموماً نامزد دریافت جوایز بهترین بازیگر زن و مرد مراسمها و جشنوارههای مختلف میشوند. براین اساس آیا بازیگران خودشان با شما تماس میگیرند و برای بازی در فیلمهایتان ابراز تمایل میکنند؟
- خب بله، اما از من نخواهید که نامهایشان را برای شما در این جا تکرار کنم. همیشه دلم میخواست با جانی دپ کار کنم و متوجه شدم که او هم همین احساس را دارد. میدانید که «در جستوجوی ناکجا آباد» اولین فیلم او بعد از مدتها دوری از دنیای سینما بود.
قرار بود «بمان» را زودتر از اینها بسازید. علت تأخیر در ساخت آن چه بود؟
- من در رویا زندگی میکنم و تلاشم این است که به آنها رنگ واقعیت بزنم. این نظریه را رد نمیکنم. نمیخواهم با فیلمهایم الکی مردم را سرگرم و سرخوش کنم و گولشان بزنم. از برخی جهات خودم این فیلم را چیزی شبیه «باشگاه مشتزنی»میدانم، که البته سیاهتر از آن است.
با این فیلم به ریشههای «ماشتریال» برگشتهام، اما این دیدگاه را قبول ندارم که در «بمان» خبری از امید و امیدواری نیست. امید نقطه محرکه فیلم است.