این بشریت پرنبوغ، از یکسو، گامِ اندیشه به فضاهای بسیار دور نهاده و دستِ کاونده به ژرفای دریاها، سینه کوهها و گستره صحراها رسانده، ولی از دیگر سوی، چشم از خود پوشیده و زیباییهای زندگی را آرامآرام به فراموشی سپرده است!
بشریت، سرمست پیروزیهای علمیو تکنولوژیکی، بهراهی افتاده است که هستی خویشتن را به خدمت آفریده خود در آورده تا آنجا که اسیر زوائد مسموم آن شده است! زوائدی که گاه، نرم و نوازشگر، پاها را میبندند و گاه درشت و خشن، خونین و مالینکنان، میکوبند و ویران میکنند!در این میان کودکان و نوجوانان امروز، یعنی «سازندگان فردای جهان»، آسیبهای بسیاری میبینند!
دوران کودکی نسل باهوش امروز را با کودکی نسلهای پیش، مقایسه کنیم، با همه ناپیشرفتگی آن دوران، ما از صبح تا شب، در حیاط خانه، یا اگر نبود، در کوچههای خاکی، همه ورزشها را بازی میکردیم. از «گرگ گرگ» گرفته تا «عموزنجیرباف»، «طناب بازی»، «خرک»، «گوشه به گوشه»، «هفت سنگ»، «دسشده»و... .
همه آن بازیها، ورزشهایی بودند که روح جمعگرایی در آنها موج میزد. در «گرگ گرگ» گریختن از خطر را شادمانه یاد میگرفتیم. در «عمو زنجیرباف» دست در دست هم، با صداقت کودکانه میچرخیدیم، شعر میخواندیم و میخندیدیم. در «طناببازی» هماهنگی دست و پا و مغز را با هوش سرشار کودکانه فرا میگرفتیم و در «خرک» خیزبرداشتن و گذشتن از سختیها را تمرین میکردیم و... .
همه بازیهایمان فلسفهای در پشت و حرفی برای گفتن داشتند. نتیجهشان هم، روزی پراز مهربانی و نشاط برایمان به ارمغان میآورد.
با رفتن خورشید خانم به پشت کوه، به هنگام خداحافظی همه با هم میخواندیم:
« نخود نخود، هرکه به خانه خود/ لوبیا لوبیا فردا صبح زود بیا!»
فردا باز هم پس از انجام تکلیفهای مدرسه، میدویدیم توی کوچه و بازهم سرخ و عرقریزان، شاداب و خندان برمیگشتیم خانه.
سالهای سال است که آن نشاط و شادابی را همچنان در جان خود داریم. کودکان این دوران چه میکنند؟ وقتی که از مدرسه به خانه میرسند، پای تلویزیون مینشینند. نشستنی که بیشتر شبیه بند شده به پای تلویزیون! از این کانال به آن کانال، از این برنامه به آن برنامه! برنامههایی که برخی هیچ تناسبی با سن و احساس بچهها ندارند.
بیشترشان خشن و نامهربان، سرشار از هفتتیر و دشنه و دشمنی! هرگز نمیتوانم فراموش کنم به هنگام پخش کارتون «هاچ زنبور عسل»که در آن هاچ، ماهها بهدنبال مادر گمشدهاش میگشت! کودکان را با خود به درون ماجراهای خوش آب و رنگ و دلهرهآور میکشاند. این را از کودکان آن سالها که جوانان امروز هستند میشود پرسید.
از سالها پیش مشخص شد که هرچه نزدیکتر به تماشای تلویزیون بنشینند، زیان بیشتری میرساند! بارها کودکانی را دیده و میبینیم که در چند سانتیمتری تلویزیون نشسته، چشم و ذهن به ماجراها دارند و تند و تند پفک و... میخورند!
شما چهره کودکان را خوب نگاه کنید. آیا آنها را سرخ و سرحال میبینید؟ بیشتر آنها کمخون و رنگپریده هستند!
هیچ آدمی دیوارها را دوست ندارد! بچهها را از میان دیوارها و صحنههای خشن و نامهربان و خوراکیهای آسیبرسان نجات باید داد!
میگویند مادری فرزند 6 سالهاش را نزد اندیشمندی میبرد و شادمانه میگوید:«پسرم سختترین مسئلههای ریاضی را حل میکند! میخواهم به من بگویید آیا پسرم نابغه است؟»
اندیشمند چند مسئله به پسر میدهد و او همه را باسرعت حل میکند. مادر چشم به دهان اندیشمند دارد تا نظر او را بداند. اندیشمند به پسر میگوید: «برو تو حیاط» و خود از پشت پنجره، کودک را زیر نگاه میگیرد.
کودک بیلچهای برمیدارد با خاک باغچه کوهی میسازد. اندیشمند رو به مادر میگوید:
«حالا میگویم، این کودک، به درستی یک نابغه است!»
میخواهد بگوید، تنها، حل کردن مسئله ریاضی یا پاسخ دادن به پرسشهای علمینمیتواند نشانه رشد و تکامل حقیقی کودک باشد! کودک، باید کودکی کند! بازی و شیطنتهای کودکانه، نشانه سلامت جسم و روان کودک است.
هنگامیکه او ساعتها به تلویزیون میچسبد، از یکسو چشم و گوش و روانش به صحنههای خشن، خو میگیرد و خود را در درگیریها و جنگ و گریزها سهیم میبیند! این است که دوست میدارد به جای کسی باشد که میکشد و در خشونت پیروز میشود! تمایل پسربچهها به داشتن هفتتیر و تفنگ، خود یکی از آن نشانههاست! از سوی دیگر کودک خو میگیرد به رکود و تنهایی، به نشستن و تماشاکردن و ذهن را انباشتن از هر آنچه به او میدهند! اینها کودک را میبرد به سوی بیارادگی، زبونی و زورپذیری! و در نهایت با باری از ترس، اضطراب، بیباور به خود و ناراضی از خود و از جامعه بار میآید!
کودکانی که در فضای باز، بازی میکنند و از تغذیه مناسب جسمیو روانی در خانواده برخوردار میشوند، انسانهایی پویا، مهربان و آزاداندیش بار میآیند.
مادرها و پدرها در خانه و مربیان در مدرسه، با تشویق و ترغیب کودکان به بازیهای دستهجمعی و رهنمود دادن عملی به آنان و دولت با ارزش نهادن بر ورزشهای همگانی و بازیها و ورزشهای فولکلوریک و نهادینه کردن ورزش از کودکی و سرمایهگذاری جدی در این راه، میتوانند از کودکان امروز، جوانان جمعگرا، بانشاط، مهربان و رشد یافته بسازند.
بیشتر مادرهای امروز، برای گریز از پرسشهای کنجکاوانه و برای رهایی از جستوخیزها و شیطنتهای کودکان، ساعتها و ساعتها، بدون توجه به نیازهای واقعی جسم و جان فرزندان خود، آنها را با مشتی خوراکیهای بیهوده و حتی آسیبرسان، به پای تلویزیون نشستن ترغیب میکنند تا خود به کارهای تکراری، کمهوده و حتی بیهوده بپردازند!
بیشتر خانوادهها، سرمایههای ارزشمند زندگی خود و جامعه را، که همانا کودکان هستند؛ فراموش کردهاند! همین که فرزندشان تکلیفهای مدرسه را انجام داده باشد، رسالت خودشان را تمام شده میدانند! آنها تواناییهای خود و فرزندانشان را ندیده گرفته، به کارهای تکراری و بیتکامل بسنده میکنند و با دادن جایزه برای نمره «20»! با نگرانی از آینده و با وحشت از غول کنکور!
ارزشهای هستی فرزندشان را نادیده گرفته و تنها با شمردن20هایش، به او «آفرین» میگویند! اگر 17 بگیرد، به او اخم کرده و گاه او را نزد دیگران تحقیر کرده و حتی تنبیه میکنند! این است که کودک جمعگریز میشود و پناه میبرد به تلویزیون! و مادرها و پدرها با خیال آسوده، به «کار و زندگی!» خود میرسند! غافل از اینکه اصل، این چشمههای جوشان هستند که در خانهها چشم گشودهاند! آنها، پاک، پویا و سرشار از زندگی، میخواهند جاری شوند. از نوازش باران و مهر آفتاب بهره بگیرند و خروشان و پرنشاط به سوی دریای جامعه پیش بروند! کودکی و نوجوانی یعنی دوران جستوخیز، یادگیری و بالندگی!
ما مادرها و پدرها در خانه و مربیان در مدرسه و مسئولان در جامعه، باید مسیر را برایشان هموار کنیم، در کنار مسیرشان گل و سبزه بکاریم! نگذاریم آلودگیهای محیط از درخشندگیشان بکاهد!
با فرزندانمان مهربانانه گفتار، رفتار و کردار داشته باشیم! با آنها بازی کنیم، با آنها کتاب بخوانیم و به تماشای فیلم بنشینیم و در باره آنچه با هم میخوانیم یا میبینیم، گفتوگو کنیم تا آنها، نقد و بررسی پدیدهها را بهعنوان یک فرهنگ بالنده در جان خود نگه دارند. آنها را برای به نقد کشیدن گفتار و رفتار خودمان آزاد بگذاریم. با بردن کودکان به پارک، دامان طبیعت و کوه، آنها را مهربان به خود، خانواده و مردم و مهربان به گل ، سبزه، درخت و موجودات زنده بارآوریم!
با تهیه خوراکیهای سالم و مفید مانند سبزیجات، میوهجات ، لبنیات و تنقلات مفید مانند نخود و کشمش و مانند آنها، فرهنگ سالم خوردن را در خانواده جا بیندازیم.
با تشویق فرزندانمان به سوی ورزش و هنر، ارزشهای واقعی را به خود یادآور شده و به آنها راه ارزشمند بالیدن را یاد بدهیم!
کودکان و نوجوانان نه از مبلهای گرانقیمت خانه لذت میبرند، نه از طلای آویخته به گردن مادر و نه از سند ملک و حساب بانکی پدر!
آنها مهربانی میخواهند، فضای جستوخیز و بازی میخواهند. از سرسره و تاب بازی لذت میبرند. آنها توپ و طناب، دوست و همبازی میخواهند! تا پرشور و شادمان، نیروهای درونشان را آزاد کنند! نیازهایشان را بشناسیم و بگذاریم با نشاط و پویا رشد کنند. باور داشته باشیم که آنها سرشار از توان یادگیری دانش، هنر و ورزش هستند. دانش علمیرا در هر زمانی میشود به دست آورد، گیرم با سختی بیشتر! ولی هنر هنرمندانهزیستن و زیبازیستن را ما از هنگام کودکی و حتی در دوران رویانی و نوزادی در نهاد فرزندمان پایهگذاری میکنیم.
رسالت رسانههای گروهی این است که در سریالها، داستانها و نمایشهایشان زیباییهای انسانی و بالندگی جسم و جان را درون مایه قرار دهند.
تنها، گسترش هنر و ورزش میتواند از خمیدگی جسم و خمودگی جان جامعه پیشگیری کند. امروزه بشریت از دستاوردهای خود بهره فراوانی میبرد و با اشاره انگشت به کلیدی کوچک، میتواند قله کوهها و ژرفای دریاها و عمق جنگلها را به تماشا بنشیند! ولی نباید فراموش کنیم که اساس آفرینش بر حرکت است! اگر زمین از حرکت بایستد، نیمیاز آن میسوزد و نیمیدیگر میگندد!
این جنگلهای سبز و سربلند، این چشمههای جوشان و رودهای خروشان، این گلهای رنگارنگ، این زندگی سبز و طربناک، همه و همه مدیون گردش زمین است به گرد خورشید! با نهادینه کردن ورزش از هنگام کودکی، گردش زمین و درخشش خورشید را پاس بداریم! و با در برنامه قرار دادن ورزشها و بازیهای فولکلوریک از دوران دبستان و حتی کودکستان، زیباییهای فرهنگ وطنمان را زنده و پویا نگه داریم!