باید بگویم این ناصرخان همچینها هم تقصیر خودش نبوده که در شعرهایش استعارهای، تشبیهی، گل و بلبلی چیزی به کار نبرده است. این ناصرخان اصلاً قصدش سرودن شعری نبوده که زیبا باشد و آدمها با آن ارتباط ذوقی برقرار کنند.
اصلاً قبل از اینکه برویم ته زندگی ناصرخان و شعرهایش را در بیاوریم، پیشنهاد میکنم که بیایید از این به بعد شاعرها را درک کنیم. ببینیم هرکدام چه چیزهایی در دلشان میگذشته، چه چیزی باعث شده شاعر از زیباییهای طبیعت و عشق و... بنویسد و چه چیزی کسی مثل ناصرخسرو را واداشته که اشعاری به زبری اسکاج بگوید.
حتماً باید چیزکهایی از خواب ناصر و تحول و این اتفاقها شنیده باشید. نشنیدهاید؟ خب، من برایتان میگویم.
ناصر خسروی دلبندمان چهل سال اول زندگیاش را در عیش و نوش و خوشگذرانی به سر برد و در همان روزها شعرهایی در مدح پادشاهان میسرود که به زبان امروزی خودمان میشود شعرهای چاپلوسانه!
اما آخ از روزی که آدم از آن خوابهای متحولانه ببیند. چشمتان روز بد نبیند، یک شب از شبهای چهلسالگی، ناصرخان به خواب عمیقی فرو میرود و اگر آن موقع شما بالای سرش میبودید لابد پرش پلک چشم چپش را از فرط فشار خواب میدیدید. بله، بالأخره ناصر خواب را میبیند و فرزندّ بِخرَد و خلف زمانهی خودش میشود.
ناصر تصمیم میگیرد سفری را آغاز کند که هفت سال طول میکشد. هدف اصلی ناصر خسرو از این سفر زیارت خانهی خدا بود. او پس از گذشتن از آسیای صغیر و شام و فلسطین وارد قاهره شد.
یکی از مذهبهای رایج آن روزگار، مذهب اسماعیلیه بود. خلفای فاطمی بر این مذهب بودند و مرکز قدرت فاطمیان هم شهر قاهره، پایتخت مصر بود.
ناصر خسرو به فاطمیان گرایش پیدا کرد و خیلی زود تعلیمات آنها را بهخاطر سپرد. (ناصرخسرو، بچه درسخوان هم بوده.)
بعد او با لقب «حجت خراسان» بهعنوان نمایندهی تبلیغاتی مذهب اسماعیلیه، به بلخ و خراسان میرود. اما دشمنی مخالفانش، مانع موفقیت او در تبلیغات شد و حتی جانش بهخطر افتاد و ناچار به درهی یمگان در بدخشان پناه برد. داریم به نقطهی اوج زندگی ناصر نزدیک میشویم. ناصر تا به دره رسید شروع کرد به ناله و زاریکردن و چون قلم دم دستش بود شروع کرد نالههایش را در شعر ریختن. پس اینطور شد که ناصرخسرو بهترین آثار فلسفی و کلامیاش را در همان درهی یمگان نوشت و سرود.
یکی از رفیق فابریکهای ناصر در ته آن دره، «زبان» بود. او از تمام ظرفیتهای زبان به بهترین شکل ممکن استفاده میکرد. گاهی در خلوتش کارهای جدیدی با زبان میکرد. مثلاً به جای اینکه در شعرش هر مصرع یک جملهی کامل باشد اجزای جمله را در کل بیت پخش میکرد، بهطوری که با خواندن تنها یک مصرع منظور رسانده نمیشد. مثلاً:
گیتی به مثل مادرست، مادر/ از مرد سزاوار ناسزا نیست
یکی از ویژگیهای جالب شعر ناصرخسرو این است که از قصهها و ضربالمثلهایی که بین مردم با یک نتیجهگیری خاص معروف است، نتایج جدید میگیرد.
ناصر تا آخر عمرش در درهی یمگان ماند و غصه خورد. خب، پس حق بدهید این همه فراز و نشیب زندگی روی زبان شعرش تأثیر بگذارد و فهم آن را دشوار کند. خواب ناگهانی ناصرخسرو او را تبدیل به یکی از ستونهای قرن پنجم در ادبیات فارسی کرده است. خدا به ما هم قسمت کند از این خوابها...
تصویر: مجسمهی ناصرخسرو در بوستان جوانمردان، تهران
نظر شما