او در همان زمان در جلساتی که نواب با پدرش داشت، شرکت مینمود. محمد مهدی در دوران نوجوانی به تهران رفت و در بازار تهران مشغول به کار شد، در همان زمان به عضویت فدائیان اسلام در آمد، زمانی که نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام به دستور مصدق در زندان به سر میبرد، عبدخدایی به فرمان سید عبدالحسین واحدی مأموریت یافت تا دکتر فاطمی مشاور و رابط مصدق با دربار پهلوی را اعدام نماید.
عبدخدایی پس از اعدام انقلابی فاطمی که تنها به مجروح شدن او منجر گردید به علت سن کم به 20 ماه زندان محکوم شد. او پس از آزادی به تحصیل علوم دینی پرداخت و در تمام فعالیتهای فدائیان اسلام شرکت نمود.
پس از شهادت سید مجتبی نواب صفوی، تحت تعقیب مأموران رژیم شاه قرار گرفت و پس از دستگیری به 8 سال زندان محکوم گردید، که 4 سال آن را در زندان برازجان گذراند. وی پس از آزادی ازدواج کرد و در زمان اوج مبارزات مردم علیه رژیم پهلوی به خیل مبارزان پیوست.
9 سال و 8 ماه؛ از سال 30 تا 32 و از سال 35 تا 43 مجموع دوره زندانی بودن اش در دوران شاه است که «رمق را از جان او میبرد تا جایی که میترسد مبادا در زیر شکنجههای رژیم دوستانش را لو دهد »، پس دیگر محمد مهدی عبدخدایی راهی جز کناره گرفتن از مبارزه نمییابد.
- از گزارشهایی که در پروندهتان در ساواک ثبت شده است خبر دارید؟
براساس پروندهها و گزارشهایی که در ساواک درباره من ثبت شده است معلوم است که بدون اینکه خودم بدانم تحت نظر ساواک بودهام و البته در مواردی نیز غلط و اشتباه بوده است.
در یکی از این موارد اشتباه، گزارشی درباره من ثبت شده بود که غلط بود؛ برادرم که 2 سال از من کوچکتر است و به نام محمدهادی مجتهدزاده معروف است سخنرانی میکرده و مأمور ساواک گزارشی داده بود عبد خدایی با نام مستعار سخنرانی میکند و البته به خودش زحمت نداده بود که بررسی کند ببیند من هستم یا خیر.
یا اینکه به گرگان رفته بودم و گزارش شده بود که برای تهیه اسلحه به آنجا سفر کردهام تا فدائیان اسلام را تجدید کنم، ولی من به آنجا رفته بودم تا خویشاوندی را ببینم.
- پس از آزادی از زندان فعالیت سیاسی چشمگیری نداشتید، چه فعالیتهایی در سالهای پیش از انقلاب میکردید؟
در بین سالهای 53 تا 57 عمدتا در جلسات مسجد قبا، حسینیه ارشاد و هیأت انصارالحسین شرکت میکردم؛ دلیل انتخاب این بود که در مجامعی که ویژگی مخالفت با دولت و رویکردی نقادانه داشت شرکت میکردم.
- تشکیلات یا گروهی را ایجاد کرده بودید؟
بهطور سازماندهی شده گروهی را جمع نکردم، فقط به این جلسات میرفتم که حضور داشته باشم. در سال 54 که دستگیر شدم. بازجویم که کمالی یکی از شکنجهگرهای معروف بود پرسید که مخالف دولت و اعلیحضرت هستی؟ گفتم بله. پرسید کسانی که با آنها همکاری میکنی چه کسانی هستند؟ گفتم کسانی ندارم.
به ظاهر تشکیلاتی با کسی کار نمیکردم ولی باز هم براساس گزارشات و ذهنیتی که نسبت به من داشتند دستگیر میشدم و بعد از یکی، دو روز آزاد میشدم.
- دلیل اینکه فعالیت جدی نداشتید چه بود؟
سال 43 که از زندان آزاد شدم، شهید عراقی گفت شرایط با شرایط زمانی که ما بودیم تغییر کرده، اگر از مرجعی، ترسان و لرزان میخواستیم مجوز بگیریم الان آن مرجع حاجآقا روحالله است که خودش وارد میدان شده است.
صادقانه گفتم زندان توان فیزیکی من را گرفته، اگر چند تا شلاق بخورم همه را لو میدهم و لذا بهتر است وارد جریانات نشوم.
سال 46 ازدواج کردم و سال 47 بچهدار شدم، در جلسات بودم و سلام و علیک داشتم، یک روز شهید باهنر در سخنرانی که من هم بودم گفت مجاهدی در جلسه حضور دارد.
- دلیل حضورتان در هیئت انصارالحسین و حسینیه ارشاد چه بود؟
انصارالحسین جلسه معروفی بود که روحانیون مبارز را دعوت میکرد ولی حسینیه ارشاد با آنجا تفاوت داشت؛ در انصارالحسین سنتیها بودند و در حسینیه ارشاد دانشگاهیها و البته از میان سنتیها تیپهای خاصی شرکت میکردند ولی در کل شرکتکنندگان این دو جمع متفاوت بودند.
مسجد جلیلی که آقای مهدی کنی بودند نیز بهعنوان حلقه اتصال حسینیه ارشاد و هیأت سنتی بود که من از نگاه خودم میگویم. آنجا شبهای شنبه عدهای از دانشجویان و اهالی محل حضور داشتند و آقای مهدوی کنی تفسیر آیه حق المعلوم را میکردند و نقدی بر مارکیسم و سرمایهداری داشتند.
من در این جلسه از مستشکلین بودم؛ مارکسیم را در زندان آموخته بودم و براین اساس در آن جلسه ایراداتی را مطرح میکردم که به جلسه کمک میکرد.
در مسجد قبا و جلساتی که آقای مهندس بارزگان آفات توحید را مطرح میکرد از مستعمان آن جلسات بودم؛ اصلا مهم نبود که جلسه مربوط به کجاست هر جا آوای مخالفی بود شرکت میکردم.
- در جلسات دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد هم شرکت مداشتید؟
پای سخنرانیهای دکتر شریعتی میرفتم، چون تحصیل کرده فرنگ بود و استنباطهای جدیدی داشت؛ آیتالله مطهری هم در حسینیه ارشاد سخنرانی میکرد ولی بهدلیل اختلاف فکری که با شریعتی پیدا کرده به آنجا نیامد.
- بهنظر شما دلیل اختلافات شریعتی و مطهری در چه بود؟
من که مارکسیسم خوانده بودم و تحلیل آن دو را میدانستم اختلافشان را درباره اختلاف در نگاه تاریخ میدانم؛ دکتر شریعتی در جامعهشناسی تاریخ، جامعه شناسی سوسیالیستی را قبول داشت و شاگرد سارتر بود و نگاهش به تاریخ با نگاه مطهری مغایر بود.
نگاه مطهری به تاریخ، فراتر از زنجیره پیوستهای که مارکس مطرح میکرد و آن نگاه را به انسان داشت بود و به آن قائل نبود. اگر تشیع صفوی و تشیع علوی دکتر شریعتی را بخوانیم، دقیقا برداشتی براساس جامعهشناسی سوسیالیستی است.
بسیاری از کسانی که مارکسیسم نخوانده بودند از اختلاف این دو اطلاع نداشتند برای من شریعتی متفکر و نه فیلسوف، یک جامعهشناس تاریخ و نه کارشناس مذهبی بود.
شریعتی آهنگ مخالف با حاکمیت میزد و دانشجویانی که با آرای مارکس سر و کار داشتند را جذب کرده بود؛ تاریخ گویی شریعتی با نگاه مارکس حلقه اتصالی بین روحانیون مبارز و دانشگاهیانی که با استبدار مبارزه میکردند بود.
چون آخر خط هر دو در مقابل حاکمیت بودند، لذا حاکمیت تلاش میکند روحانیت را وادار کند علیه حسینیه ارشاد صفآرایی کنند.
برای من مسئله این بود که کجا آهنگ مخالف سرمیدهند، مسجد جلیلی، جاوید، هیأت قناتآباد، انصارالحسین، حسینیه ارشاد.
- چرا به سمت فعالیتهای سازماندهی شده نرفتید؟
اگر بهطور سازماندهی شده کار میکردم زود دستگیر میشدم، لذا سازماندهی شده کار نمیکردم، تا اینکه اوایل سال 57، 3 نفر به من مراجعه کردند بهنظرم اردیبهشت 57 بود.
آقای انوار، جلیل گنجبر و محمدعلی نجفی سازنده سریال سربداران که پس از انقلاب ساخته شد و گفتند شما بیایید خاطراتتان را بگویید تا فیلم کنیم چون میخواهیم در خارج از کشور فیلمی درباره مبارزات بسازیم. من هم اعتماد کامل کردم و هرچه میخواستم گفتم. اول انقلاب فیلمی شد بهعنوان للیهالقدر که نمایش داده شد.
- پس ورود مجددتان در کوران مبارزه پس از این فیلم بود؛ در جریان انقلاب از چه زمانی بهطور جدی وارد میدان شدید؟
در سال 57 که در خیابان مولوی زندگی میکردم، در جمع مردمی که راه میافتادند و همچنین در جلسات خانگی صحبت میکردم و در میدان شاپور آن زمان نیز در جمع مردم صحبت کردم، تبدیل به سخنرانی کوچه – بازاری شده بودم. قبل و بعد از شهریور 57 تظاهرکنندگان در خانه ما میایستادند تا من را با خودشان ببرند.
در مسیر انقلاب بودیم ولی ارتباط نزدیکی با بچههایی که تدارک انقلاب را میدیدند نداشتم. چندباری در مسجد قنات آباد، زمانی که منبریشان نیامده بود سخن گفتم و نگاهی نقدآمیز داشتم و آنچه از تاریخ نقل میکردم توضیحی از شرایط آن روز بود.تا اینکه 17 شهریور شد.
پسری دارم که 39 سال دارد و آنجا 10 سال داشت، اشعاری پیدا کردم و اشعاری هم خودم تهیه کردم که بخواند؛ در آن روزها ادبیات عامیانه و فولکلور خاصی وجود داشت و هر روز شعاری میساختند.
بچهام را وادار میکردم که این اشعار را بخواند. مهرماه 57 در بهشت زهرا پسرم یکی از این شعرها را خواند، شهید مهدی عراقی هم آمده بود و زود کتش را انداخت روی صورتش که کسی او را نشناسد؛ همانجا بود که در دهان پسرم به خاطر اشعاری که خواند 200 تومانی گذاشتند. در آن شرایط خیلی نشاط پیدا کرده بودم و میخواستم بال دربیاورم.
- براساس شناختی که از فضای سیاسی سالهای منتهی به انقلاب داشتید، چه تصوری درباره انقلاب وجود داشت؟
در زمانی که زندان بودیم اغلب آنها کمونیست بودند و جو دانشگاه هم به انقلاب سوسیالیستی فکر میکرند. سوسیال دمکراتها نگاهی کودتایی داشتند و براساس نگاه جواهرلعلنهرو فکر میکردند؛ معتقد بودند وقتی تکنولوژی و عصر علم پیشرفت میکند انقلاب غیرممکن است و باید به کودتای انقلابی پناه برد.
آن روزها چون جمال عبدالناصر نوعی سوسیالیسم را پیریزی کرده بود و با کودتا فاروق را از کار انداخته بود، لذا عدهای معتقد بودند باید بچههایمان را به گونهای تربیت کنیم که به ارتش بروند، ارتقا بیابند و زمینههای شکلگیری کودتا را اینگونه درآینده فراهم کنیم.
کودتای جمال عبدالناصر و احمدسکوتره زمینههای این تفکر را ایجاد کرده بود و طرز تفکر روشنفکری نیز بود.
در زمان انقلاب شعاری داده شد که برای حفظ قرآن ارتش توکودتاکن، امام خمینی فرمودند کودتا مردود است.
این تفکری بود که منتج از تفکرات سوسیالیستی جواهر لعل نهرو بود و نهاد آن را در حکومت جمال عبدالناصر میدیدند ولی اینکه او سید قطب را اعدام کرده بود و روش او سرانجامی نداشت را ندیده بودند.
- در این میان جای تفکرات اسلامی کجا بود؟
تفکرات انقلاب مذهبی و دینی در برابر مارکسیسم بود، چرا که مارکسیستها دین را مسئلهای ارتجاعی میدانستندو پشتوانه آن را امپریالیسم فرض میکردند و اینگه گروهی مذهبی و هماهنگ با سنتهای اجتماعی به صحنه بیاید و در عین احترام و پاسداشت هویتهای دینی و ملی در مقابل حاکمیتی که باستانگرایی فکری را تبلیغ میکند بیاستند به فرک کسی نمیرسید.
در منطقهای که ترکیه لائیک شده بود، افغانستان به سوسیالیسم نزدیکتر بود و کشورهای آسیای میانه در دامان کمونیسم بودند و اعراب نیز دچار نوعی ناسیونالیسم به رهبری جمال عبدالناصر و خالد بکتاش بودند.
اصولا تفکر امام خمینی که شاید روزی این تفکر در عالمان بزرگی چون علامه شیخ محمد کاشفالغطاء و علامه امینی دیده میشود، تفکری نو و زندهکننده سنتهای دینی بود.
- کمونیستها و دولت پهلوی تصوری درباره وقوع انقلاب در ایران نداشتند؟
روشنفکران ایرانی که چپزده بودند 4 کتاب مارکس و دفترچههای لنین و یادداشتهای استالین و تضاد مائو را خوانده بودند و در این جهات فکر میکردند و از این جهت رخ دادن انقلاب برای حاکمیت متصور نبود.
اینکه شاپور بختیار نخستوزیری را میپذیرد دررؤیای سوسیال دمکراتیک خودش بود، به فکرش نمیرسید که انقلابی دینی که در دنیا سابقه ندارد میخواهد رخ دهد و برای شاه که با اطمینان میگوید اینها حرکتهای زودگذر است هم باور کردنی نیست.
- شاه چه چیزی را نمیدانست؟
به درون ملت نرفته بودند و از مبانی تشیع بیاطلاع و راجع به مبانی فقهی چیزی نمیدانستند.
شاه فکر میکرد با کشتن 47 افسر تودهای که حزب آنها را منحل کرد یا با اعدام نواب صفوی غائله حرکتهای اسلامی تمام شده و همه چیز به پایان رسیده است.
جهل شاه و آمریکاییها و عدم اطلاع عمدهای از رهبران جبهه ملی و حتی دکتر مصدق از نیروهایی که به صورت علیوار حضور دارند و رهبری آگاه و توانمند که نکات ضعف حاکمیت را میشناسد و ضربات را لحظاتی میزند که حاکمیت توان مقابله را ندارد مسائلی بود که دربار و شاه نمیدانست.
پذیرفتن این شرایط برای نیروهای چپ غیرممکن بود که به قول خودشان ارتجاع مذهبی حرکت کند و چهار شاخ حکومت را بلند کند. برای شاپور بختیار هم این باور سخت بود، حتی ملی، مذهبیها چنین باوری نداشتند که دروننگری جامعه شناسانهای انجام دهند.
- پس چگونه در شرایطی که اسلام گرایی ظاهراً در جغرافیای سیاسی منطقه جایگاهی ندارد انقلاب اسلامی در ایران رخ میدهد؟
باید تحلیل شود که چطور شد ایران که از نظر جغرافیایی منطقهای با حرکتهای سوسیالیستی انقلابی، ناسیونال سوسیالیست یا سوسیالیست مسیحی هممرز است و در غوغایی که مارکسیسم نماد روشنفکری دنیا است جریانی به وجود میآید که کاملا هماهنگ با دین و بازگشت به فرهنگ اسلامی و رجعت به گذشته دینی است که استقلال ملی را نیز موردتوجه دارد.
شریعتی کتاب بازگشت به خویش را نوشت و شاید جرقهای در ذهن اش زده شده بود ولی بهطور کلی نگاه او به تاریخ سوسیالیستی بود و اگر جرقه زده شده ناشی از تعلیمات شیعی پدرش و کانون نشر حقایق مشهد بود.
- رژیم شاه چه تصوری درباره جریانهای مذهبی داشت و چه جریانی در مسیر وقوع انقلاب اسلامی متولد شده بود؟
رژیم پهلوی با مرگ نواب صفوی بساط حرکتهای دینی را جمع شده فرض میکرد، هر چند پس از مرگ او در سال 34 زمینه رشد جوانانی طلبه که نه میخواستند از حاکمیت ارتزاق کنند و نه از مردمی که به خاطر آنها محافظهکار شوند و میخواستنددر مسیر روشنفکری دینی عمل کنندفراهم شده بود؛ روحانیون معترض و روشنفکری که نه وجوهات تاجران را میگیرند و نه حقوق حاکمیت را.
- دلیل موفقیت روحانیون چه بود؟
یکی از عوامل موفقیت روحانیون ارتباط با مردم بودکه به منابر رفته و ارتباط تنگاتنگی با مردم و دانشگاهیان داشتند.
پیدایش دبیرستانهای دینی و قبولی دانشآموزان آن در دورهای که سوسیالیستها در اوج بودند آنها را مهجور کرد و جبهه جدیدی تشکیل داد و با پیدایش امام خمینی فضای دانشگاهها 80 درصد به نفع نیروهای مسلمان تغییر کرد؛ دانشگاهی که توسط رضاخان پایهگذاری شده بود که خروجی آن عقاید ناسیونالیستی داشته باشند تا سال 34 در دست ناسیونالیستها بود و با شهادت نواب صفوی یخهای حاکمیت سلطنتی شکست و به ذوب شدن آن کمک کرد و تفکرات وابسته به چپ را زیر سؤال برد.
در حوزهها تحولی ایجاد شد و نشریات مکتب اسلام و مکتب تشیع منتشر شد و کتابهای شهید مطهری جایگاه ویژهای یافت.
برای من که ضربه دیده بودم مطالعه این کتابها صحت عقایدم را اثبات کرد، روحانیت به عرصه مبارزه فکری آمده بود و از سال 40 که آیتا... بروجردی رحلت فرمودند، با منابر و انتشارات حوزوی و پیدایش جایگاههایی چون حسینیه ارشاد از درون زمینههای شکست حاکمیت دیکتاتوری فراهم شد.
لذا دیگر شکنجههای ساواک تأثیر چندانی نداشت. روحانیت با توده و اکثریت طبقات متوسط و محروم جامعه ارتباط داشتند، لذا وقتی شاه میگوید کورش آسوده بخواب ما بیداریم، نقد روحانیون به علت ارتباط مستقیم با مردم تبلیغات شاه را خنثی میکند.
شاه از این جریان بیخبر است و نمیداند در هیأتها چه میگذرد، اگر شاه روزنامه و رادیو و تلویزیون را دارد ولی از اینها اطلاع نداشت.
- ادامه نیافتن حمایتهای آمریکا از شاه هم در سقوط سلطنت پهلوی مؤثر بود؟
اینکه میگویند برداشتن حمایت آمریکا از شاه باعث سقوط او شد غلط است، چرا که انقلاب به وجود آمده بود و آمریکاییها وقتی در اواخر روزهای سلطنت پهلوی فهمیدند حمایت از شاه بیفایده است تا روزی که اطمینان از سقوط نیافته بودند حمایت را ادامه دادند و زمانی که فهمیدند حمایت بیفایده است به شاه فهماندند که جز کشتار وسیعی که در تاریخ سابقه نداشته است راهحل دیگری وجود ندارد و این در شرایطی بود که هیچ کاری نمیتوانستند انجام دهند.