شب گذشته برایش آیین نکوداشت برگزار شد اما جایش میان تمام مهمانان و خیرین خالی بود؛ مراسم بدون حضورش بیلطف بود و کسلکننده؛ نبود تا با شور کلامش، میداندار مجلس شود و آنچنان با انرژی و جذاب از کار خیر مدرسهسازی بگوید که دلها بلرزد و شوق کار خیر ایجاد شود.
آرام بود و در پشت این چهره آرام، غم از دست دادن فرزند جوان و نوعروس خانواده را پنهان میکرد؛ هرچند گاهی روایت روزهای سخت هجران را به زبان میآورد و این خاطره تلخ را سرآغاز زندگی دوبارهاش در مسیری سبز عنوان میکرد.
او سالها در مسیر جدید زندگیاش، گامهای بلند و مؤثر برداشت و ایجاد محیطی امن و استاندارد برای تحصیل دانشآموزان کشور، آرمانش شد و در راه این آرمان، عاشقانه کوشید.
* تلخترین تحویل سال پدر
هوای کشور بهاری بود و هوای دل پدر بهاریتر؛ خوشحال و شاد از اینکه ثمره زندگیاش، سر و سامان گرفته است و حالا دیگر خیالش راحت شده است؛ در این مدت نگران امیرحسینش بود چرا که میدید هر چه پول به زندگی فرزندش تزریق میکند، همه آنها خرج میشود و نگران این بود که مبادا فرزند در مسیر دوستان ناباب قرار گرفته است.
اما ورود «مریم» به زندگی «امیرحسین» و ازدواج آن دو، خیالش را راحت کرده بود؛ احساس شعف و سبکی میکرد؛ لحظه تحویل سال بود و او در این لحظه، شادمانیاش را با همسرش سهیم شده بود تا آنکه صدای زنگ تلفن، رشته افکارشان را از هم گسیخت.
صدای زنگ تلفن در لحظه شیرین تحویل سال، حکایت از دلتنگی یک عزیز است اما این تماس، غم را به خانه دلشان مهمان کرد؛ مگر میتوان باور کرد که دیگر امیرحسن و مریم نیستند؛ آنها که برای ماه عسل راهی شمال کشور شده بودند، در تصادف با کامیون، جان خود را از دست دادند.
پدر احساس میکرد در سن ۶۷ سالگی دیگر توانی برای ایستادن ندارد؛ تمام امیدش به این بود که امیرحسین عصای دستش میشود و حالا او دیگر نیست.
* مهمانان ناآشنا در مراسم تشییع پیکر بیجان فرزند
غم وجودش با هیچ چیز آرام نمیگرفت؛ در مراسم خاکسپاری و ترحیم با خود میاندیشید چرا باید سرنوشت فرزند جوانش، اینگونه رقم بخورد؛ به مهمانانی که در مراسم حضور داشتند، مینگریست و فکر میکرد چرا چهرهها آنقدر ناآشنا هستند. اصلا چرا انقدر این مراسم شلوغ است؟
پاسخ این سؤال را چندی بعد گرفت؛ تازه متوجه شد که فرزندش با پولهایی که از او گرفته بود، چه کرده است؛ انگار تازه فرزندش را شناخته بود؛ امیرحسین در این مدت به نیازمندان رسیدگی میکرد و او چقدر از فرزندش دور بود...
انگار در وجودش انقلابی ایجاد شده بود؛ درونش پر از آتش بود؛ آتش یک حسرت از خوب دیدن فرزند؛ آتش خوب بودن مثل فرزند... اینجا بود که مسیر زندگیاش تغییر کرد و گام اول این تغییر، مدرسهای بود که در پی فروش منزل امیرحسین و مریم، بنا شد.
* مدرسهسازی؛ آغاز راهی جدید
محمدرضا حافظی همان پدر داستان ماست؛ پدر دلشکستهای که بعد از گذشت بیش از ۶۰ سال از زندگی، دوباره متولد شد؛ در گفتوگوهایش همیشه به خاطره اولین مدرسهای که ساخته بود، اشاره میکرد و جملهای که حسین مظفر وزیر وقت آموزش و پرورش به او گفته بود و قلب او آرامش یافته بود.
«مشیت الهی تعلق گرفت که تو با مرگ فرزندت این کار خیر بزرگی را انجام دهی و اگر یک فرزند از دست دادی امروز ۱۲۰۰ فرزند به دست آوری».
خودش همواره میگفت: «اکنون در دوره دوم عمرم هستم؛ در تمام سطح کشور حضور دارم و این حرکت مقدس را تا جایی ادامه خواهیم داد که هیچ فرد بازمانده از تحصیلی در کشور نباشد».
* فعالیت خیرین مدرسهساز از ۲۳ سال پیش در کشور
روایت مرگ فرزند و ساخت اولین مدرسه، موجب شد که محمدرضا حافظی ۲۳ سال پیش، با همراهی چند نفر از دوستانش در مشهد مقدس، نهادی را ایجاد کنند که جامعه خیرین مدرسهساز نام گرفت؛ جامعهای که با تعداد انگشتشماری آغاز شد و اکنون حدود ۶۵۰ هزار خیر به امر مدرسهسازی میپردازند و نکته جالب اینکه یکسوم مدارس کشور هماکنون توسط خیرین ساخته شدهاند.
* ترویج مدرسهسازی
حافظی بعد از ساخت چهاردهمین مدرسهاش تصمیم گرفت، در مسیر مدرسهسازی، نوآوری انجام دهد و آن هم هزینهکردن برای جذب خیر بود؛ او در این راه، تمام هزینههای برگزاری یک مراسم را تقبل میکرد و در آن مراسم از خیرین دعوت میکرد که مدرسهسازی کنند.
تمام هزینههای یک مراسم از صفر تا صد آن توسط آقای حافظی پرداخت میشد که البته هزینه کمی هم نبود مثلا گاهی ۱۰۰ تا ۲۰۰ میلیون تومان هزینه میکرد و در ازای آن، خیرین برای مدرسهسازی پیشقدم میشدند.
البته آقای حافظی در این مدت، تعهدات ساخت مدرسه هم داشت؛ او به استانها سفر میکرد و در جلسات حضور مییافت و با آنچنان هیجانی از مدرسهسازی و خیرین تعریف میکرد که همه را شیفته مدرسهسازی میکرد.
* پدر چشمانش را برای همیشه بست
کمکم در سال گذشته، بیماری به سراغ آقای حافظی آمد اما او همینکه مقداری بهبود پیدا میکرد، دوباره برای مدرسهسازی و برگزاری همایش برنامهریزی میکرد تا آنکه اردیبهشت ماه امسال، شرایط جسمانی او بهگونهای شد که دیگر توانش را گرفت. ریهها و کلیهها را گرفتارش کردند و در نهایت صبح امروز چشمانش برای همیشه بسته شد و به فرزندش پیوست. روحش شاد.
- خبرگزاری فارس ـ مریم عابدینی
نظر شما