میگم یه جای دور. میگه آخر ساله، خیابونا شلوغ؛ خسته میشی. میگم نمیشم، میخوام برم. میگه پس بشین که رفتیم. میشینم رو صندلی. خیابونا ناهمواره. هی اتوبوس بالا پایین میشه. پلیس جلوی اتوبوس رو میگیره. به راننده میگه کجا با این عجله؟ میگه آخر ساله، مسافرا راهشون دوره؛ این یهبار رو کوتاه بیا. میگه نمیشه؛ مسافرا رو پیاده کن. مسافرا پیاده میشن. میرم لب جدول کنار خیابون میشینم. یه پیرمرد با دوچرخهاش جلوم میایسته. میگه جوون آخر ساله، خیابونا شلوغ؛ میرسونمت. میگم واقعاً؟ میگه آره. میگم واقعاً؟! میگه آره جوون، بیا بالا. میرم بالا، پشت دوچرخهاش میشینم. آروم رکاب میزنه. میگم یکم تندتر برو. میگه چی؟ میگم تندتر برو. میگه صداتو نمیشنوم، بلندتر بگو. داد میزنم میگم تندتر برو. میگه چرا داد میزنی؟ میگم ای بابا، سرکارمون گذاشتی؟ میگه جوون این دوچرخه به سن خودم رسیده، بالأخره میرسیم. میگم خونهت کجاس؟ میگه همین نزدیکیا. میگم من میخوام... میگه میدونم. میگم چیو میدونی؟ میگه اینکه کجا میخوای بری؟ میگم از کجا فهمیدی؟! میگه از چشات. میگم چشام چی میگن؟ میگه، میگن که دلتو زدی به دریا. میگم شاید. میگه رسیدیم، اینم خونهمون. میگم مرسی، من دیگه خودم میرم. میگه چی؟ میگم من دیگه میرم، خدانگهدار. میگه آخر ساله، خیابونا شلوغ؛ بمون. براش دست تکون میدم و میگم راه صدام میزنه، باید برم. برام دست تکون میده و میره سمت خونهشون. منم میرم سمت راهم... بوی نون تازه میآد. گرسنهام شده. میرم سمت نونوایی. به نونوا میگم آخر سالی نون دارین؟ میگه چرا نداریم، خوبشم داریم. میگم پس دوتا تازه شو بهم بده. میگه ای به روی چشم. میگم چهقدر میشه؟ میگه مسافری، مهمون من. میگم از کجا فهمیدی؟! میگه قیافت جدیده، اهالی این محل رو میشناسم. نون رو بهم میده. میگم ممنون بابت نون؛ خیلی خوشمزهاس. دیگه باید برم. میگه حالا میموندی؟ آخر ساله، خیابونا شلوغ. میگم نه دیگه، راه صدام میزنه باید برم. میگه هرچی خودت صلاح میدونی. از اون محل میآم بیرون، میرسم به جاده. منتظر ماشینم. یه ماشین جلو پام نگه میداره. میگه کجا میری؟ میگم یه جای دور. میگه اونجا کجاس؟ میگم نمیدونم. میگه نمیدونی؟ میگم نه. میگه واقعاً نمیدونی؟! میگم نه نمیدونم. میگه پس چهجوری جایی رو که نمیدونی کجاس میخوای بری؟! میگم راه بهم میگه. میگه چی بهت میگه؟ میگم، بهم میگه کدوم سمتی برم. میگه این سمتی میخوای بری؟ میگم آره. میگه تا کجا؟ میگم چی تا کجا؟ میگه تا کجا میخوای بری؟ آخر ساله، خیابونا شلوغ. میگم پیداش میکنم. میگه مطمئنی؟ میگم آره. میگه پس سوار شو. سوار میشم. تو ماشین از خستگی خوابم میبره. شب میشه. راننده صدام میکنه. میگه دیگه این آخرشه، پیاده شو. میگم اینجا کجاس؟ میگه مگه نمیخواستی بری یهجای دور؟ اینجا همون جای دوره؛ پیاده شو که آخر ساله، خیابونا شلوغ. باید برگردم خونه. میگم دمت گرم که رسوندی. میگه قربانت. پیاده میشم. میرم سمت مسافرخونه. میگم یه اتاق میخوام. میگه آخر ساله، اتاقا پر. میگم اینجا بازم مسافرخونه داره؟ میگه نه، فقط همین یه دونهاس. میگم پس الآن کجا برم؟ میگه صبر کن، یهجوری برات جورش میکنم. میگم چهجوری؟ میگه تو بمون میفهمی... اتاق رو بهم نشون میده. میگم اینه اتاقی که میگفتی؟ میگه آره. میگم واقعاً اینجا بخوابم؟! میگه آخر شبی اومدی، چه انتظاری داشتی؟ میگم ولی بوی نم میده. میگه بخوابی نمیفهمی. میگم خیله خب، من صبح میرم. میگه میموندی؟ میگم نه، برم که راه صدام میزنه. میگه عجب! میگم اینجا اتوبوس داره؟ میگه آره، میخوای با اتوبوس بری؟ آخر ساله، خیابونا شلوغ؛ خسته میشی، بمون. میگم نمیشه، میخوام برم. میگه باشه، سفر به سلامت. میگم ممنون... صبح که پا میشم، میرم سوار اتوبوس میشم. میرم پیش راننده. میگه کجا میخوای بری؟ میگم یهجای دور...
نگار حسینی: قرار گذاشتم آخر سالی برم یه جای دور. همون دوردورا که نمیدونم کجاس. داره صدام میزنه. میگه بیا این سمتی. راه رو میگم... سوار اتوبوس میشم. میرم پیش راننده. میگه کجا میخوای بری؟
کد خبر 446276
نظر شما