شکل خانه، وسایلش و از همه مهمتر آدمهایش؛ رفتارهایشان، اخلاقشان و همین طور روابطشان با هم؛ قوانین آن خانه هم با قوانین خانه تو فرق میکنند. آنجا دنیای تازهای را تجربه میکنی و شکل تازهای از زندگی را. آنوقت شروع میکنی به نگاه کردن دوباره به آن چیزی با آن بزرگ شدهای و به آن خو گرفتهای. خیلی از آن چیزها را تغییر میدهی، خیلیها را هم همانطور نگه میداری چون حالا بهتر متوجه ویژگیهای مثبتشان میشوی و خیلی چیزها را هم که به نظرت اشتباه میرسند، به کلی کنار میگذاری، اینجوری میشود که که میبینی دنیایت دارد بزرگتر میشود. از این اتفاق، حس خوبی میکنی و هر وقت هم که یاد آن میافتی این حس خوب برایت تازه میشود.
حالا فکرش را بکن آلبومی به تو بدهند که از هر بار که به خانه دوستی رفتهای، عکسی در آن گذاشته باشند که حال و هوای آن تجربهها را برایت زنده کند.
***
من هم که وارد نمایشگاه شدم، همین حس را داشتم، انگار چنین آلبومی را پیش رویم باز کرده بودند. نمایشگاه «25 سال پوستر تئاتر ایران» را میگویم؛ مجموعهای از پوستر تئاترهایی که 25 سال گذشته در ایران روی صحنه رفتهاند. آخر میدانی، دیدن هر تئاتری مثل رفتن به خانه یک دوست تازه میماند، آنجا تو دنیای تازهای را تجربه میکنی، آدمهایی متفاوت با نگاههایی متفاوت را، و حس میکنی که دنیایت بزرگتر میشود. حالا فکرش را بکن چه حس خوبی داشتم همینطور که از برابر این پوسترها رد میشدم و حال و هوای یکییکی تئاترهایی برایم زنده میشد که قبلاً دیده بودمشان؛ خاطره همه آن جهانها و زندگیهای متفاوت. پیش خودم فکر کردم چه پوسترهای خوبی، چون فقط دیدن اسم نمایشها روی پوسترها مرا به یاد آنها نمیانداخت، این پوسترها طوری طراحی شده بودند که دقیقاً همان حسی را در من زنده میکردند که با دیدن آن تئاترها تجربه کرده بودم.
همینطور که جلو میرفتم و از دیدن کارهای نمایشگاه لذت میبردم، متوجه شدم من در این حس تنها نیستم، آدمهای زیادی را دور و برم میدیدم که محو تماشای پوسترها شده بودند. از خودم پرسیدم: یعنی همه اینها همه این تئاترها را دیدهاند؟ و بعد فکر کردم اصلاً نمایشگاه برای کسی که این تئاترها را قبلاً ندیده هم جذابیتی دارد؟ همان موقع چشمم به کاری افتاد که خیلی جذبم کرد. ناخودآگاه جلو رفتم و نام نمایش روی آن را خواندم. آن را قبلاً ندیده بودم. خیلی جذاب بود، آنقدر که به خودم گفتم: «حتماً میروم این کار را میبینم!» بعد از حرف خودم خندهام گرفت، وقتی که تاریخ اجرای نمایش را روی پوستر دیدم ... مربوط به خیلی سال پیش بود! از روی نام کارگردان، نمایشنامهنویس و بازیگرها که روی پوستر چاپ شده بودند، میتوانستم حدس بزنم که نمایش، نمایش خوبی بوده است، حتی میتوانستم حدس بزنم که نمایش چه حال و هوایی داشته. اما خود طرح پوستر میتوانست اطلاعات بیشتری در این زمینه به من بدهد. مثل خیلی از پوسترهای دیگر که با دیدنشان میتوانستم خیلی چیزها را درباره نمایشی که معرفی میکردند بفهمم. مثلاً این که برای چه گروه سنی کار شده بودهاند، نوجوانها، کودکان یا بزرگسالان، در چه دوره زمانی اتفاق میافتادهاند، دوره قاجار، زمان جنگ جهانی یا دوران باستان، این که فضای شاد و مفرح داشتهاند یا فضایی جدی؟ آیا فقط آدم را سرگرم میکردهاند یا مسائل مهمی را درباره معنای زندگی مطرح میکردهاند و ... و با خودم گفتم چه پوسترهای خوبی که میتوانند اینقدر من را با نمایشهایی آشنا کنند که آنها را ندیدهام.
پس پاسخ سؤالم را هم گرفتم. این نمایشگاه میتوانست برای کسانی هم که این نمایشها را ندیدهاند و اصلاً اهل نمایش هم نیستند، جذاب باشد. اگر نه به همه این دلیلها، به یک دلیل ساده دیگر: این که این پوسترها، گذشته از این که چه نمایشی را معرفی میکنند، میتوانند آثار هنری مستقلی به حساب بیایند، آثار بصری خیلی خوبی که هم ترکیببندیهای خیلی خوبی دارند، هم پر از خلاقیتاند و هر کسی که به آثار هنری بصری علاقهمند باشد میتواند از تماشای آنها لذت ببرد.
عکسها از مسعود خامسیپور
و باز پیش خودم گفتم که واقعاً که چه پوسترهای خوبی؛ این بار به دلیلی که راستش نخواستم اول برایت بگویم. آخر میدانی، بعضی از این پوسترها کار هنرمندهای خیلی مشهوری اند که آثار دیگرشان را هم قبلاً دیده بودم و میشناختم، از هنرمندهای گرافیست و نقاشی مثل مرتضی ممیز، آیدین آغداشلو، ابراهیم حقیقی، قباد شیوا گرفته تا هنرمندهای تئاتر مثل آتیلا پسیانی، رضا کیانیان و ... برای همین هم حتی اگر به تئاتر هم علاقهای نداشتم، کنجکاو بودم و دلم میخواست حتماً کارهای این هنرمندان را ببینم.
خب، به نظرم بهتر است دیگر من چیزی نگویم و خودت بروی و درباره کارهای نمایشگاه خودت قضاوت کنی؛ تا 16 اسفند هم وقت داری.
این نمایشگاه در مرکز فرهنگی هنری صبا(خیابان برادران مظفر پایینتر از خیابان طالقانی، رو به روی سینما فلسطین) به جز روزهای تعطیل، از ساعت 10 صبح تا 7 بعد از ظهر منتظر شماست.