خانم اخوت خودش به استقبال کتابخوانهای شهر کوچکش میرود و آنها را به شنیدن و خواندن قصه مهمان میکند. کلاسهای شاهنامهخوانی و سعدی و حافظ و منطقالطیر عطارخوانی هم که دیگر جای خود دارد. چند سالی است که شبها چراغ کتابفروشی برای آموزش الفبا به کارگران مهاجر سوسو میزند و کم نیست تعداد کارگران این حوالی که خواندن و نوشتن و حساب و کتاب را در همین کتابفروشی یاد گرفتهاند. این کتابفروشی چشمهای است که زندگی در دنیای قصه و کلمه را در رگهای اهالی لواسان جاری میکند و خود را به دورافتادهترین روستاهای کشور میرساند.
سفر به کتابفروشی اسرارآمیز
کتابفروشی قصه تنها کتابفروشی لواسان نیست اما اتفاقهای بزرگی که در این کتابفروشی نقلی رقم میخورد آن را به یکی از خاصترین کتابفروشیهای تهران تبدیل کرده است؛ یک کتابفروشی که پا گذاشتن به آن پنجرهای رو به جهانی تازه به روی اهالی لواسان و کارگران فصلیاش باز کرده است. «فرزانه اخوت» صبور و مهربان سری به کتابفروشی زده است تا کارهای روزمره را پیگیری کند. به سلام و احوالپرسی همسایهها جواب میدهد و برای بچههایی کهگاه و بیگاه سری به دنیای پرقصه کتابفروشی میزنند و حالا از مقابل کتابفروشی رد میشوند دستی تکان میدهد. سالها فعالیت و همکاری با شورای کتاب کودک و نویسندگان این حوزه بهانهای برای شروع برخی از فعالیتهای او در زمینه ادبیات بود. او میگوید: «سالها دوستی و ارتباط با فرهیختگانی که در حوزه ادبیات فعالیت میکردند مرا به این فکر انداخت که بین این گروه از جامعه و عموم مردم پل بزنم و فکر میکردم که چگونه میتوانم اندیشهها و محصول تلاش این گروه را به عموم مردم برسانم. گسترش کتابخانهها در سراسر کشور یکی از این راهها بود.» مزه نخستین کتابخانه عمومی که دایر کرده بود از سالهای نوجوانی زیر زبانش بود؛ قصه از روزهایی آغاز شد که لذت کتاب خواندن را کشف کرد: «خانواده اهل کتابی نداشتم. اما مزه قصههایی که هر دو مادربزرگهایم برای من تعریف میکردند همیشه زیر زبانم بود و بیشک تأثیر زیادی در علاقه من به قصه گذاشت.
پدربزرگم در میگون باغی داشت که آخر هفتهها همه اقوام در آن جمع میشدند و عصر به پیادهروی میرفتیم. این پیادهروی و کوهپیمایی خانوادگی خیلی لذتبخش بود. یک روز وقتی همه برای پیادهروی آماده میشدیم من داییام را دیدم که بیتوجه به این هیاهو، گوشهای نشسته و میدیدم که چه لذتی از خواندن کتاب میبرد. آنجا بود که احساس کردم این کتاب حتماً کشش قویتری برای او دارد که او را به دورهمی فامیلی هم ترجیح میدهد. وقتی به دبیرستان قدم گذاشتم در راه مدرسه متوجه یک کتابفروشی شدم. برایم بسیار عجیب بود که ویترین مغازهای سراسر پر از کتاب است و خبری از لباس و وسایل دیگر در آن نیست. به مغازه رفتم و نخستین کتاب را خریدم. از آن به بعد بود که دیگر درگیر کتاب شدم.» نخستین کتابخانه را با جمع کردن پول از همکلاسیهایش در مدرسه خوارزمی دایر کرد؛ مدیر مدرسه راهرو را قفسهبندی کرده بود. کتابهای خریداری شده با مشارکت دانشآموزان در این قفسهها جا گرفت. همان سال بود که کمکم پای ساواک به مدرسه باز شد؛ کتابها کار خود را کرده بودند.
سفره کتاب
گهگاه پولی را کنار میگذاشت تا با جمع کردن آن دست به کار راهاندازی کتابخانه در گوشه و کنار کشور شود. فرزندانش هم از همان سالها همراهش بودند و گاهی پول توجیبیهای خود را به مادر میدادند تا سهمی در ساخت دنیای پرقصه برای کودکان دیگر داشته باشند. زنانی که در کلاسهای خوانش متون ادبی شرکت میکنند هم در این راه سهیم هستند. اخوت میگوید: «این هفته، شصت و دومین کتابخانه را در تالش افتتاح میکنیم. تمرکز ما برای تأسیس کتابخانه روستاهای مرزی است و همیشه دلم میخواست کودکان این روستاها همان کتابی که کودکان پایتخت میخوانند را با همان کیفیت در دسترس داشته باشند و بخوانند. سیستان و بلوچستان، کردستان، گرگان، گیلان و استانهای دیگر در طول این سالها مقصد راهاندازی کتابخانههای ما بودند.» از مراکز کانون اصلاح و تربیت گرفته تا مدارس و کمپ ترک اعتیاد و... از همراهی اعضای خانوادهاش میگوید و قصه قفسههای کتابی را تعریف میکند که به دست پسرش ساخته میشود تا با خود به روستاها ببرند.
کتابهای کتابخانه که از راه میرسند کودکان روستایی به دست خودشان آنها را میچینند و با بازی خلاقانهای که اخوت طراحی کرده با ردهبندی دی. او. آی کتاب هم آشنا میشوند. بعد هم کتاب پارچهای دستدوزش را نشان میدهد که قصه زال و قصه هفت خان رستم را با آن، با مشارکت بچهها روایت میکند: «افتتاح کتابخانههای ما با برنامه خاصی همراه است که من نام آن را سفره کتاب گذاشتهام. در این برنامه همه کتابها را روی زمین مسجد یا راهرو مدرسه یا ساختمانهای دیگر میچینیم و بچهها دور آن مینشینند. سفره رنگینی از کتابها پیش روی ماست و ما کتابها را به کمک بچهها تفکیک میکنیم و بعد در قفسهها میچینیم. شور و شوقی در این جمع به وجود میآید که مرا به وجد میآورد. برای اینکه بچهها از چیدن کتاب و آماده کردن کتابخانه احساس خستگی نکنند این کتاب پارچهای را براساس دو قصه شاهنامه سفارش دادهام تا برایم بدوزند. هرکدام از این عروسکها را بچهها در دست میگیرند و همراه با روایت من از قصه، نمایش آن را اجرا میکنند.»
مدرسه مهاجران
کتابفروشی قصه چند سالی است به خانه امید کارگران مهاجر تبدیل شده است. ماجرا از روزی آغاز شد که کتابفروشی تأسیس شد و فرزانه اخوت ساعات زیادی از روز را در آن میگذراند. او میگوید: «وقتی برای خرید کتاب به ناشران و کتابفروشیها مراجعه میکردم از آنها میخواستم که تخفیفی معادل تخفیف فروش کتاب به کتابفروشیها به من بدهند. اما آنها روی خوش به این ماجرا نشان نمیدادند. به همین دلیل تصمیم گرفتم با آنها با زبان اقتصاد و بازار صحبت کنم. این شد که در گوشهای از خانه، این کتابفروشی را دایر کردم. با این کار ناشران، کتابها را به قیمت کمتری به من میفروختند. بماند که برای این کار با چه مشکلاتی مواجه بودم. تمام عایدی فروش کتاب در این کتابخانه هم صرف راهاندازی کتابخانه در روستاهای محروم میشود. بعد از تأسیس کتابفروشی باید ساعات زیادی از روز را اینجا میگذراندم. این شد که تصمیم گرفتم به کارگران مهاجر اینجا که در ساختمانها کار میکردند الفبا یاد بدهم. زبان اصلی آنها فارسی دری بود و برای اینکه بتوانم به آنها آموزش بدهم ۲ ماه مطالعه کردم و جزوهای برای آنها نوشتم.» اخوت از دایره واژگان کارگران مهاجر میگوید که او را مجبور کرد برای آموزش حروف و کلمات، از آنها استفاده کند: «مثلاً وقتی حرف آ را به آنها یاد میدادم نمیگفتم آ مثل آب. میگفتم آ مثل آجر! بقیه مثالها هم همینطور بود و با همین روش تدریس را ادامه دادم.»
سختیهای کار آموزش به نوجوانان و جوانانی که اغلب اهل افغانستان بودند و پیشینه فرهنگی متفاوتتری داشتند را از یاد نبرده است. اخوت بیش از هر چیز ارتباط با آنها را در کسب تجربهها و آموختههایش مؤثر میداند: «شاگردان کلاس عصرها از راه میرسیدند. هنگام آموزش به آنها میدیدم که سالها جنگ و خشونت در کشورشان چه بر سر آنها آورده است. مثلاً اگر کسی تکلیفش را انجام نمیداد یا اشتباهی مرتکب میشد خبری از تنبیه نبود. یک روز یکی از بچهها عصبانی شد و مدادش را زمین گذاشت و گفت: خانم! تا زمانی که شما ما را تنبیه نکنید ما چیزی یاد نمیگیریم! من گفتم به شما ثابت میکنم که بدون تنبیه و خشونت هم میتوان درس یاد گرفت. یا یک روز یکی از بچهها محکم به سر خود مشت میزد. از کارش تعجب کردم و وقتی دلیلش را پرسیدم گفت: چون شما ما را کتک نمیزنید من خودم را میزنم تا شاید درس را بهتر یاد بگیرم. تأثیر جنگ را در رفتارها و صحبتهایشان میشد دید. با این حال بعد از چند ماه به خوبی میدیدم که خواندن و نوشتن چه تأثیری در زندگی آنها گذاشته است. حتی در حساب و کتاب و کار روزانهشان هم این را احساس میکردند و به همین دلیل قدر آن را خوب میدانستند.»
اخوت این روزها سر شلوغی دارد و اداره کلاسها برعهده همسرش است. «عزیزالله آزادکیا» میگوید: «گاهی درس دادن به نوجوانان و جوانان مهاجر که به اینجا میآیند خیلی سخت میشود. ممکن است ماهها طول بکشد تا چند حروف الفبا را آموزش ببینند. با این حال وقتی چیزی را یاد میگیرند بسیار خوشحال میشوند و قدردانی میکنند. دایره واژههای اغلب آنها بسیار کم است و در حد رفع نیازهای اولیه از کلمات استفاده میکنند. وقتی حروف را یاد میگیرند و خواندن و نوشتن میآموزند مثل کسی که تازه چشم باز کرده و بینا شده از دیدن کلمهها روی تابلوهای خیابان یا خواندن نوشته کتابها ذوقزده میشوند.» وقت سفر به وطن یا مهاجرتشان که میشود به سراغ خانم و آقای معلم میآیند و خداحافظی میکنند. کسانی که به ولایت میروند کتاب و دفتر و نوشتافزار با خود سوغات میبرند تا به کودکان افغانستان بدهند و شوق آموزش را با آنها تقسیم میکنند؛ توشه راهی که فرزانه اخوت از کتابفروشی قصه همراهشان میکند.
- همیشه دلم میخواست کودکان این روستاها کتابی که کودکان پایتخت میخوانند را با همان کیفیت در دسترس داشته باشند و بخوانند
دورهمی به صرف متون کهن
«همزمان به فضایی برای تدریس فکر میکردم اما محیط دانشگاه را برای این کار مناسب نمیدانستم. به زنانی فکر میکردم که به هر دلیلی نمیتوانستند از سد کنکور عبور کنند. چه باید میکردند؟ ۱۳ سال خانهنشینی من در جوانی برای نگهداری از ۳ فرزندم باعث شده بود تا شرایط این زنان را به خوبی درک کنم. » جرقه کلاسهای آموزشی از سال ۱۳۸۵ زده شد و نتیجه آن همراهی بیش از ۸۰ نفر از زنان شهر در هر دوره در این کلاسها است. اخوت میگوید: «برای آموزش در این کلاسها به سراغ شاهنامه و مثنوی و منطق الطیر و خسرو و شیرین و گلستان و حافظ و کلیله و دمنه رفتم. ما در این دورهمیها تک تک ابیات این کتاب را میخوانیم و آن را با هم معنی میکنیم و نشانههای آن را در زندگی خودمان جستوجو میکنیم و درباره آن با هم حرف میزنیم. این کلاسها اکنون در بوستان مادران، خانه فرهنگ حورا برگزار میشود. برای مدتی کلاسها در کتابخانه حسینیه ارشاد برگزار میشد و در همان دوره تصمیم گرفتم برای اینکه کمی از حال و هوای قرن ۴ تا ۸ بیرون بیاییم و کمی بهروز باشیم به سراغ نقد ادبی و معرفی کتابهای روز هم رفتیم.»
گوشهای از کارنامه تخصصی خانم کتابدار
«فرزانه اخوت» کارشناس ادبیات عرب و کارشناسی ارشد ادبیات فارسی را در کارنامه خود دارد. بعد هم تحصیل در رشته ویراستاری، تاریخ، و روانشناسی را در پیش گرفت. شرکت در کلاسهای آزاد رشته کتابداری را دنبال کرد. او از سال ۱۳۷۶ به عضویت شورای کتاب کودک درآمد و علاوه بر نوشتن مقاله و ویراستاری مقالههای مختلف، هماهنگکننده گروه ادیان و اسلام فرهنگنامه کتاب کودک را برعهده داشت و کار داوطلبانه خود در این شورا را آغاز کرد. سال ۱۳۵۸ بود که برای نخستین بار کنکور رشته الهیات از سایر رشتههای علوم انسانی تفکیک شد و اخوت در همان سال در کنکور دانشکده الهیات اول شد. فرهنگنامه کتاب کودک که تاکنون ۱۸ جلد آن به چاپ رسیده حاصل تلاش و همکاری ۲۲ ساله او و گروهی از پژوهشگران دیگر با شورای کتاب کودک است.
نظر شما