یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۷ - ۱۴:۱۷
۰ نفر

حمیدرضا ابک: اصلی‌ترین آموزه اخلاقی حاکم بر جهان طنز این است که «به هم نخندیم، با هم بخندیم».

این توصیه روش‌شناسانه، در «آن واحد»  چند هدف را دنبال می‌کند؛ اولا قالبی اخلاقی دارد و در واقع لایه‌ای از معنویت روی شوخی‌های شما می‌کشد و به تعبیری، خنده‌های ناشی از آن شوخی را نیز ردایی استعلایی می‌پوشاند.

از سوی دیگر باعث می‌شود کسی احساس توهین و تحقیر نکند و همه در کنار هم، به خوبی و خوشی، لحظات مفرحی را تجربه کنند.

از همه مهم‌تر اینکه صاحب «شوخی» را از گزندهای احتمالی ناشی از آن احساس‌های توهین و تحقیر مصون می‌کند و از به در آمدن پدر صاحب بچه‌اش، جلوگیری می‌کند.

اتفاقا بسیار زیادند منازعات و جدال‌هایی که از به‌کار بردن طنز در جوامع مختلف پدید آمده‌اند و حالا که به آنها می‌نگریم، می‌بینیم که اگر این آموزه اصیل اخلاقی در آن منازعات و جدال‌ها رعایت شده بود، چنین اتفاقات ناخوشایندی پدید نمی‌آمد.

مثلا نگاهی به استدلال‌های منتقدان برنامه‌های تلویزیونی یا نوشته‌های طنز در سرزمین ما بیندازید! می‌گویند به فلان زبان و لهجه توهین شد، شخصیت فلانی تحقیر شد، فعالیت و حرفه فلان صنف کوچک شمرده شد.

تقریبا حرف همه منتقدان آثار طنز در سرزمین ما، گلایه‌ای از رعایت نکردن همان توصیه اخلاقی است؛ یعنی آنها مدعی‌اند که اصحاب طنز به جای رعایت الگوی «باهم بخندیم» از الگوی «به هم بخندیم» بهره جسته‌اند.

اما به راستی جهان طنز تا چه اندازه می‌توانسته و می‌تواند به این آموزه اخلاقی وفادار باشد؟ این آموزه از ابتدای تاریخ و به شکل و شمایل مختلف در عرصه طنز حضور و وجود داشته است.

کافی است نگاهی به سخنان منتقدان نمایشنامه‌های یونانی بیندازید و بیایید جلو تا مواجهه اخلاق‌گرایان را با عبید زاکانی و ایرج میرزا ببینید. تقریبا حرف همه‌شان یکی است؛ شاکی‌اند که چرا این افراد «به هم» یا به دیگران خندیده‌اند.

پس قضیه کاملا جدی است .اما آیا واقعا می‌شد جهان طنز را بدون اعضای حزب «به هم بخندیم» تصور کرد؟
«ابرها» مشهورترین نمایشنامه اریستوفانس یونانی است. اریستوفانس در این نمایشنامه سوفسطائیان و سقراط را دست می‌اندازد و بلایی به روزگارشان می‌آورد که هنوز هم کمتر کسی است که اهل فلسفه باشد و وقتی خطابه‌های مشهور و متعالی افلاطون درباره سقراط را می‌خواند، ناخودآگاه یاد «ابرها» نیفتد و از خنده ریسه نرود.

ابرها هجویه‌ای است علیه روشنفکری یونانی. این هم بماند که چرا نویسنده‌اش، سقراط را در کنار سوفسطایی‌ها قرار داده و همه را به یک چوب رانده اما به هر حال اریستوفانس، با همه عظمتش، متاسفانه الگوی خوبی برای رعایت آن اصل کلیدی اخلاقی در حوزه طنز نبوده است.

یک مثال دیگر؛ کوبنتوس هوراتیوس فلاکوس – شاعر و فیلسوف رومی - را «پدر طنز» نامیده‌اند.

35 سال قبل از میلاد مسیح به زبان لاتین طنز می‌نوشت و هنوز هم در تمام پژوهش‌های آکادمیک جهانی در عرصه طنز حضور دارد.

کتاب اصلی هوراتیوس «طنز»ها (satires) و البته بقیه کتاب‌هایش، سرشار است از انتقادات صریح و بی‌پرده یا بهتر بگوییم در پرده طنز، از اوگوستوس، امپراتور آن دوران روم و مجلس سنا.

کارشناسان معتقدند بسیار بعید به نظر می‌رسد که اگر هوراتیوس کاری به کار افراد نداشت و فقط دنبال «با هم بخندیم» بود، به جایگاهی دست می‌یافت که امروز صاحب آن است.

البته شواهد تاریخی نشان می‌دهد که انگار حاکمان روم آن زمان، استثنائا هیچ علقه و علاقه‌ای به آموزه‌های اخلاقی نداشته‌اند و نهایتا آموزه‌های اخلاقی را در حد کشک به حساب می‌آورده‌اند؛ چرا که امپراتور اوگستوس و سنا، هر کدام به ترتیب، هزینه انتشار یک و 2 کتاب طنز از هوراتیوس را متقبل شده‌اند.

می‌توان همین جور تاریخ را گرفت و پیش آمد و آثار تک‌تک طنزنویسان بزرگ جهان را با همین متد بررسی کرد؛

بلایی که نیچه بر سر واگنر یا منتقدان شوپنهاور آورد، کراواتی که وحشی بافقی از بخش‌های تحتانی لباس «کیدی» ساخت، پوستی که ایرج میرزا از عارف بینوا کند، جگری که بوخوالد در همین دوره و زمانه خودمان از سیاستمداران آمریکایی خون کرد، هیچ‌کدام اتفاق نمی‌افتاد، اگر این بزرگان می‌خواستند در حوزه طنز اخلاق‌گرا باشند و «به هم نخندند» و «با هم بخندند».

جالب اینکه اتفاقا طنزنویسان بزرگی چون عبید هم که برخی او را جزو دار و دسته «با هم بخندیم»ها در نظر آورده‌اند، بیشتر در لحظاتی به گوهر طنز نزدیک شده‌اند که یا مستقیم یا غیرمستقیم و به واسطه شخصیت‌پردازی، سمت و سوی «به هم بخندیم» گرفته‌اند.

شاید بتوان گفت طایفه «با هم بخندیم»های عرصه طنز، بیش از آنکه به طنز وفادار باشند، سوداهای دیگری در سر می‌پرورانده‌اند.

برتراند راسل، هر چقدر هم در عالم فلسفه تحلیلی از سرآمدان باشد و به خاطر مخالفت‌هایش با جنگ نوبل گرفته باشد، در عرصه طنز مکتوب، از آن لوس‌های بی‌‌برو و برگرد است.

نگاهی به نوشته‌های طنز او بیندازید؛ یک طنز سیاسی و اجتماعی آبکی که پای هیچ شخصیتی در آن به میان کشیده نشده. طبیعی است.

آقای راسل از اشراف و انساب مملکت بریتانیا بوده و احتمالا به هیچ وجه حاضر نبوده عرض و آبروی فراهم آمده در یک عمر را با یک طنز «به هم بخندیم» به تاراج بگذارد.

به هم بخندیمی‌های طنز، رحم و مروت ندارند. خیلی هم دنبال کسب آبرو و مال و مکنت و قدرت و نوبل نیستند.

آنها فروتنانه بر فراز جهان ایستاده‌اند و ملالی را به سخره می‌گیرند که جدیت رذیلانه منفعت‌طلبان به هستی افزوده است.

راسل و امثال راسل هم به فراست دریافته‌اند که اگر پای در این عرصه بگذارند، معلوم نیست بتوانند گلیمشان را از مردابی بیرون بکشند که امثال نیچه و ایرج میرزا برایشان گسترده‌اند.

به همین خاطر است که نه تنها صورتی لوس و بی‌معنا به طنز می‌دهند بلکه سریعا بیانیه و مانیفیست اخلاقی برای طنز صادر می‌کنند و هرگونه تخطی از آن را بی‌نزاکتی و بی‌شرافتی به‌شمار می‌آورند.

آدم‌ها- همه آدم‌ها- اگر لحظه‌ای با خود خلوت کنند، می‌بینند که نه تقیدی به این اخلاق‌گرایی‌های لیبرال دارند و نه حوصله‌‌ای برای حکایت‌های بی‌نمک انتزاعی که به هیچ «کس» و هیچ «چیز» گیر نمی‌دهند.

به خوبی هم در می‌یابند که تمام این شکوائیه‌‌نویسی‌ها و اعلامیه اعتراضی پخش کردن‌ها علیه طنزنویسان «به هم بخند»، روکش فرسوده و نچسبی است که بر تار و پود بی‌‌ظرفیتی‌شان می‌کشند تا مبادا جایی کسی نشان بدهد که بالاخره یک پای همه ما، می‌‌لنگد و این اتفاق دستمایه‌ای شود برای طنزهای «به هم بخندیم».

من نمی‌دانم نیچه عزیز درست گفته بود یا نه که «اگر طنز نبود، حقیقت ما را خفه می‌کرد»، اما می‌دانم که اگر قرار بود عالم طنز نیز چون سپهر سیاست، تن به قواعد اخلاقی مزورانه‌ای بدهد که در تمام تاریخ وجود داشته‌اند و در عمل هم کسی به آنها تن نمی‌داده، آن وقت «طنز»- طنز «با هم بخندیم»- فقط به کار دموکرات‌منشان ریاکاری می‌آمد که می‌خواستند طنز را هم مثل بقیه پدیده‌ها، مثل فرهنگ، مثل تمدن، فقط به عنوان آکسسوار صحنه سیاست‌ورزی در زندگی ابلهانه و احمقانه‌شان در نظر بیاورند. کاش بشود لااقل، به آنها بخندیم.

کد خبر 47034

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز