چه اینکه اولا، اسلام آیین فطرت است و هرگز با نیازمندیهای طبیعی بشر سرناسازگاری ندارد؛ و ثانیا، پیامبر اکرم(ص) به این نکته توجه داشت که با ایجاد جو دوستی و روابط مسالمتآمیز میتوان با مخالفان عقیدنی به گفتوگو و جدال احسن پرداخت.
یکی از ابعاد گسترده قرآن موضوع احتجاج با کافران، مشرکان و اهل کتاب است. برخی از این احتجاجها مربوط به پیامبران پیشین است که با مردمان عصر خود انجام دادهاند و برخی دیگر مربوط به پیامبر اکرم(ص) با مشرکان مکه و اهل کتاب یثرب و حومه آن.
این روزها که فتنه ای دیگر تحت شبه فیلمی با عنوان « فتنه» سعی در مخدوش نشان دادن تصویر اجتماعی و فکری مسلمانان و تعلیمات پیامبر(ص) دارد، نقبی تاریخی به سیره پیامبر و بررسی رفتار بزرگ منشانه ایشان حتی با مخالفان و دشمنان خود تأمل برانگیز می نمایاند.مطلب حاضر اختصاص دارد به نحوه ارتباط مسالمت آمیز پیامبر با مخالفان خود اعم از مشرکان، کافران و یهودیان.
سرزمین مکه، پایگاه شرک و مشرکان بود. اهل کتاب به دلیل قلت افراد، در این شهر جایگاهی نداشتند. اسلام در این پایگاه ظهور کرد. بنابراین، اولین تماس و دعوت پیامبر (ص) متوجه مشرکان مکه بود. این دعوت که به روش مسالمتآمیز و گفتوگو صورت میگرفت بر محور «توحید»و «معاد» بود.
رفتارپیامبر (ص) با کفار قریش
پیامبر اکرم(ص) با دلایل منطقی و با تلاوت آیات قرآن، روح و جان مشرکان را مخاطب قرار میداد، از آنان میخواست که تعقل و تفکر کنند و خود را از زنجیرهای اوهام و عقاید جاهلی نجات دهند. در مقابل، مشرکان زبان به انکار و سخنان ناشایست گشودند و انواع آزارها و اذیتها را نسبت به پیامبر اکرم(ص) و پیروان او اعمال کردند. به تدریج اسلام در قلبها جای گرفت و گروندگان به این آیین توحیدی روبه فزونی گذاشت.
تلاش کفار قریش برای جلوگیری از ایمان آوردن مردم به جایی نرسید و رویه ملایم و منطقی پیغمبر اکرم(ص) نیز آنان را بیش از پیش خشمگینتر ساخت و بر بدرفتاری و آزار آنان افزود. هر قبیله، به آزار افراد مسلمان خویش پرداخت؛ حبس، زدن، گرسنگی و تشنگی دادن از جمله این شکنجهها بود.
چون رسول خدا اصحاب بیپناهش را سخت گرفتار و در فشار دید و دانست که نمیتواند از ایشان حمایت کند به آنان گفت: کاش به کشور حبشه میرفتید؛ چه در آنجا پادشاهی است که نزد وی بر کسی ستم نمیرود و آنجا سرزمین راستی است، باشد که خدا از این گرفتاری برای شما فرجی قرار دهد. به دنبال آن، جمعی از مسلمانان که از فشار و آزار دشمن به ستوه آمده بودند، دیار غربت و دوری از وطن را اختیار کرده، رهسپار حبشه شدند و این نخستین هجرتی بود که در اسلام روی داد.
مسلمانان در سرزمین حبشه هم از آزار قریش در امان نبودند. فرستادگان کفار قریش به حبشه رفتند و از نجاشی پادشاه حبشه خواستند تا مسلمانان را به مکه بازگرداند، ولی نجاشی پاسخ رد به آنها داد.
خود پیامبر اکرم(ص) نیز مدتی در مخفیگاه به سر برد و به شهر طائف رفت و بدینسان، بتپرستان قریش و مکه بیشتر به هیجان آمدند و حس کینهتوزی و انتقامجویی آنان نسبت به پیغمبر و مسلمانان تشدید شد. به دلیل فشار روزافزون مشرکان، پیامبر(ص) مجبور شد از شهر طائف خارج شود.
40 تن از سران قریش پیمانی را با امضای خود مورد تاکید قرار دادند. در این پیمان، قریش تعهد کردند که از هرگونه داد و ستد و پیوند سببی با بنیهاشم و بنیعبدالمطلب خودداری کنند. با محاصره سیاسی و اقتصادی قریش، مسلمانان دورهای سخت را در محلی به نام «شعب ابوطالب»گذراندند.
پیامبر اکرم(ص) که منطقش انساندوستی و مسالمت و احترام به تعهدات بود، برای رفع خصومت و ایجاد محیط صلح و آرامش حاضر شد از تمام حقوق مشروع خود بگذرد. این پیمان که به «پیمان حدیبیه» معروف شد، بعدها توسط مشرکان نقض شد. پیامبر(ص) نمیتوانست بیش از این زورگویی را تحمل کند.
باید مکه آزاد و کعبه از پلیدی شرکت و خرافه پاک شود؛ چه اینکه پیامبراکرم(ص) و یارانش در آرزوی زیارت آزادانه کعبه لحظهشماری میکردند. سپاهیان 10هزار نفری مسلمانان، بدون خونریزی و با امدادهای الهی، شهر مکه را فتح کردند. سعد یکی از یاران پیامبر(ص) «شعار خشونت» را فریاد کرد که: «الیوم الملحمه! الیوم تستحل الحرمه! الیوم اذل الله قریشا!»؛ امروز روز برخوردهای خونین است! امروز حرمتها شکسته میشود! امروز خدا قریش را خوار میکند!
اما پیامبر رحمت(ص) در رد شعار خشونت و انتقام فرمود: «الیوم یوم المرحمه، الیوماعزالله قریشا»؛ امروز روز مهر ورزیدن است، امروز خداوند قریش را عزیز میکند.
بدینوسیله، پیامبر شعار انتقامجویانه مسلمانان را به شعار محبتآمیز تبدیل کرد و عفو و گذشت را نسبت به دشمنان سرسخت اسلام اعمال کرد.
پیامبر اکرم(ص)، به کنار خانه کعبه آمدو دستگیره در خانه را گرفت، در حالی که مخالفان به کعبه پناه برده و در انتظار صدرو دستور پیامبر(ص) درباره خود بودند.
در اینجا پیامبر(ص) فرمود: «الحمدالله الذی صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده»؛ شکر خدای را که وعدهاش تحقق یافت و بندهاش را پیروز کرد و احزاب و گروههای دشمن را منهزم ساخت. سپس رو به مردم کرد و فرمود: چه گمان میبرید ای جمعیت قریش که درباره شما فرمان بدهم؟ آنها در پاسخ گفتند: ما از تو جز خیر ونیکی انتظار نداریم؛ تو برادر بزرگوار و بخشنده و فرزند برادر بزرگوار ما هستی و الان قدرت در دست توست.
پیامبر(ص) فرمودند: و من درباره شما همان میگویم که برادرم یوسف درباره برادرش به هنگام پیروزی گفت: امروز روز سرزنش و ملامت و توبیخ نیست! آنگاه پیغمبر(ص) با جمله «اذهبو فانتم الطلقاء» (بروید و همه آزادید) همه را مورد عفو و گذشت خود قرار داد. همین عمل، طوفانی در سرزمین دلهای مشرکان به پا کرد که به گفته قرآن (یدخلون فیدین الله افواجا) (نصر:2) فوج فوج مسلمان شدند و آیین اسلام را با جان و دل پذیرا گشتند.
پیامبر(ص) و یهودیان شبه جزیره
قوم یهود در ابتدا در کنار یکدیگر زندگی میکردند، اما بر اثر عوامل گوناگون از جمله اختلافها و خیانتها، این یکپارچگی از بین رفت. عده زیادی سرزمین اصلی خود را ترک کردند و برخی از آنان به سرزمین یثرب مهاجرت کردند.
آنان در این شهر و اطراف آن به ساختن ساختمانها و قلعههای محکم اقدام کردند و در آنجا مسکن گزیدند. قبایل معروف یهود عبارت بودند از: «بنیقریظه»، «بنی قینقاع» و «بنی نضیر». این قبایل برای حفظ موجودیت خود، با قبایل عرب، پیمان عدم تعرض بسته و با دادن باجها، مالیاتها و هدایا رضایت خاطر آنان را جلب می کردند.
پیامبراکرم(ص) پس از مهاجرت به مدینه، برای برقراری امنیت و آرامش، پیمان دفاعی مشترکی منعقد ساخت که در آن «اوس» و «خزرج» و «یهود مدینه» شرکت داشتند. حتی پیامبر(ص) با یهودیان خارج مدینه نیز پیمان دفاعی جداگانهای منعقد ساخت.
براساس این پیمان، یهود متعهد شدند که علیه مسلمانان اقدام خرابکارانه انجام ندهند و در صورت لزوم از مدینه و مسلمانان دفاع کنند و در مقابل، پیامبر(ص) متعهد شد که از حقوق آنان حفاظت کند و با آنان مانند افراد یک ملت واحد رفتار شود. بدین وسیله، همگان مسئول حفظ و حراست حقوق یکدیگر شدند. یهودیان آزادانه به داد و ستد پرداخته، کالاهای خود را در بازار مسلمانان به فروش میرساندند.
گسترش اسلام در میان انصار و قبایل اطراف، حسادت یهود و برخی از منافقان را بر ضد پیامبر(ص) برانگیخت؛ زیرا آنان هرگز فکر نمیکردند که کار محمد(ص) تا این حد بالا بگیرد و تمام قدرتهای محلی را تحتالشعاع قرار دهد. عبدالله بن سلام از دانشمندان یهود، پس از مذاکره با پیامبر(ص) به آیین اسلام گروید و خبر اسلام آوردن او موجی از خشم در طوایف یهود پدید آورد. پس از مدتی مخیریق یکی دیگر از دانشمندان یهود، به جمع مسلمانان پیوست و حتی پیامبر(ص) را وصی و صاحب اختیار اموال خود قرار داد.
یهود به علل گوناگونی در ابتدا به پیامبر(ص) و مسلمانان روی خوش نشان دادند و در پیمان دفاعی مدینه شرکت جستند. آنان میخواستند از تشکیلات مسلمانان به نفع خود و در مقابل رقبایی که همواره از آنها در هراس بودند، سود جویند. از پیامبران یهود در قرآن به نیکی و خوبی یاد شده بود.
نیز، در ابتدا «بیتالمقدس» قبله اول مسلمانان بود. گسترش روزافزون اسلام، موجب شد که این همکاری و همراهی یهود با مسلمانان ادامه نیابد و به روشهای مختلف در تضعیف روحیه مسلمانان کوشش کنند؛ پیمان منعقده با مسلمانان را نقض کردند و پنهان و آشکار با دشمنان اسلام همکاری کردند.
مسلمانان در برابر اقدامات خرابکارانه و شایعهسازی یهود، هیچگونه تعرضی نسبت به آنان روا نداشتند و همواره در حفظ صلح و امنیت مدینه کوشش میکردند و اعمال و رفتار تحریکآمیز یهودیان را نادیده گرفته و با عفو و اغماض پاسخ میدادند.
پیامبر اکرم(ص) شخصا در مراسم اجتماعی آنان شرکت میکرد، از آنان قرض میگرفت، از بیمارانشان عیادت میکرد، در مراسم تشییع جنازه یهودیان شرکت و با آنان ابراز همدردی میکرد و مانند یک مرد عادی با آنان معامله میکرد. سایر مسلمانان نیز یهودیان مدینه را همپیمان خود و جزو ملت خود میدانستند و رفتارشان براساس همین اصل محکم استوار بود.
یهودیان علاوه بر اینکه در تجارت، داد و ستد و فعالیتهای اجتماعی آزاد بودند، در مراسم عبادی و فعالیتهای مذهبی آزادی کامل داشتند. پیامبر اکرم(ص) دعوت اسلامی و پیام الهی را به همه و از جمله یهودیان ابلاغ میکرد ولی هیچگاه آنان به ترک دین و عقاید خود مجبور نبودند.
پیامبر اکرم(ص) خواهان ابلاغ رسالت جهانی خودبود. طبیعی است که چنین امری در محیط آرام و بدون جنگ و خونریزی ممکن میشود. پیامبر(ص) دراولین فرصت با انعقاد پیمان صلح حدیبیه، که باید آن را شاهکار و نقطه عطف سیاست جهانی و- به اصطلاح- دیپلماسی پیامبر(ص)، به حساب آورد، کار دعوت و ابلاغ رسالت جهانی خود را آغاز کرد. رسول اکرم(ص) بعداز بسته شدن «پیمان صلح حدیبیه» با کفار مکه و تحکیم پایههای داخلی قدرت، در سال هفتم هجرت، کار دعوت و ابلاغ رسالت جهانی خود را آغاز کرد.
حضرت با اعزام سفرا و مبلغان تعلیم دیده، مجرب، دنیا دیده، مؤمن و مجاهد، همراه با ارسال نامههایی سرشار از نکتههای دقیق سیاسی و تبلیغی، در مدت کوتاهی توانست قلب میلیونها انسان جاهر، ظالم، بتپرست، مادهپرست و کافر را متوجه خدا کند و این موفقیت در دنیا از بسیاری جهات بینظیر است.
توصیه پیامبر(ص) در مورد یهود و نصارای یمن: پیامبر در یک دستورالعمل حکومتی به عمروبن حزم که او را به یمن فرستاد تا مردم را به تعالیم اسلامی فراخواند، نوشت که نسبت به همه اقشار مردم یمن، حتی یهود و نصارا، دستورات اسلام را پیاده کند. در فقره 21 این عهدنامه آمده است: هر یهودی یا نصرانی (مسیحی) که مسلمان شود و اسلام پاک و خالصی اظهار کند، از جمله گروه مؤمنان و مسلمانان است، هر آنچه مسلمانان دارند شامل او نیز میشود و در نفع و ضرر با آنها شریک است و هر که در یهودیت یا نصرانیت خود باقی بماند هرگز مجبور به ترک دین خود نمیشود.
صبر و مدارای پیامبر بر بدرفتاری یهود: پیامبر(ص) در مقابل بدرفتاری یهودیان صبور بود و از نفاقشان چشم میپوشید و آنها را با مسلمانان برابر میگرفت و به آداب و رسوم دینی آنان احترام میگذاشت. بر پیمانهایی که با یهودیان بسته بود، استوار بود و اگر یکی از یهودیان برخلاف پیمان رفتار میکرد، تنها به مجازات او اکتفا میکرد و دیگران را به گناه او نمیگرفت، چنان که درباره کعببن اشرف و سلامبن ابی حقیق که به مسلمانان خیانت کرده بودند، همین روش را به کار بست و متعرض یهودیان دیگر نشد.
پیامبر با یهودیان مدارا میکرد و وقتی پیمان خود را میشکستند و بر آنها دست مییافت، در مجازاتشان حد اعتدال را نگه میداشت و یا به حکم کسی که یهودیان او را به داوری انتخاب کرده بودند، رضایت میداد. درواقع، رفتار پیامبر با یهودیان بسیار ملایمتر از رفتار وی با مردم قریش و دیگر قبایل عرب بود.
بیتالمدارس یهود: مدارس و دیگر مکانهای متعلق به یهودیان مورد احترام پیامبر و مسلمانان بود. یهودیان آزادانه در این مدارس به فعالیتهای تبلیغی و دینی خود مشغول بودند و مسلمانان متعرض آنان نمیشدند و حتی پیامبر در مدارس یهود حاضر میشد و با استفاده از استدلال و منطق روشن، با علمای یهود به گفتوگو مینشست. خانههایی را که آیین یهود در آنجا تدریس میشد و کودکان و جوانان در آنجا درس دینی فرا میگرفتند، «بیتالمدارس» یا «بیتالداراس» مینامیدند.
روزی پیامبر(ص) به یکی از این مدارس وارد شد و همه کسانی را که در آنجا بودند به آیین خود دعوت کرد. 2 نفر از بزرگان یهود به نامهای نعمان و حارث گفتند: بر چه آیینی دعوت میکنی؟ فرمود: روش ابراهیم و آیین او. آنان گفتند: آیین ما اصیلتر از آیین توست؛ زیرا ابراهیم خود یهودی بود.
پیامبر(ع) فرمود: تورات را بیاورید تا در این موضوع میان من و شما داوری کند. آنان از آوردن تورات خودداری کردند و وحی الهی (آل عمران: 23) در سرزنش این عده نازل شد. نیز، در وقت ورود پیامبر(ص) به یکی از این مدارس یهودی، گروهی از دانشمندان مسیحی نجران در آنجا حضور داشتند.
در این میان، جدال تاریخی میان علمای یهود و مسیحی درگرفت و هر دو گروه کوشش میکردند که حضرت ابراهیم را از پیروان آیین خود بدانند، اما خدای متعال دراینباره فرمود: [ما کان ابراهیم یهودیاً و لا نصرانیاً ولکن کان حنیفاً مسلماً و ما کان من المشرکین] (آل عمران: 67) ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه موحدی خالص و مسلمان (تسلیم حق) بود؛ و هرگز از مشرکان نبود.
این موارد و نمونههای شبیه به آن بهخوبی نشان میدهد که پیامبر(ع) در سیره عملیاش نسبت به پیروان مذاهب، از گفتوگو و جدال احسن برای پیشبرد اهداف مقدسش سود میجست و زبان به الحاد، تکفیر و بیارزش بودن ادیان دیگر نمیگشود و بلکه به عکس، از آنان میخواست که به مفاد تورات و انجیل عمل کنند و داوری تورات را میپذیرفت.
علاوه بر آن، پیامبر پیروان ادیان دیگر را از اینکه یکدیگر را بیارزش و فاقد اعتبار میخواندند سرزنش میکرد. در قرآن میخوانیم: [و قالت الیهود لیست النصاری علی شی و قالت نصاری لیست الیهود علی شی و هم یتلون الکتاب] (بقره: 113)؛ یهودیان گفتند: مسیحیان هیچ موقعیتی (نزد خدا) ندارند و مسیحیان گفتند: یهودیان هیچ موقعیتی ندارند (و بر باطلند)؛ در حالی که هر دو دسته کتاب آسمانی را میخوانند (و باید از این گونه تعصبها برکنار باشند)...
این مشاجره و ضدیت بین مسیحیان و یهودیان در حضور پیامبر صورت پذیرفت. در گفتوگوی بین ادیان، آنگاه که سخن، بدون استدلال و ادعا، بدون دلیل و برهان باشد، نتیجهاش چیزی جز انحصارطلبی و تضاد نخواهد بود.
پیامبر(ص) و مسیحیان
قرآن کریم، موضع مسیحیان را نرم و ملایم توصیف میکند، در حالی که موضع مشرکان و یهود نسبت به مسلمانان خشن بود: «یهود و مشرکان را دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان و مسیحیان را مهربانترین آنها مییابی. این بهخاطر این است که در میان مسیحیان، کشیشان و راهبهایی هستند و در برابر حق کبر نمیورزند. وقتی آنچه را که بر پیامبر نازل گردیده بشنوند، میبینی که اشک (شوق) میریزند، به خاطر حقی که شناختهاند، میگویند: خدایا ما را با شاهدان و گواهان بنویسید.»(مائده: 82-83)
مسیحیان جزیرهالعرب و مناطق دیگر، مثل شام، شیفته اسلام شدند و آن را از صمیم دل پذیرفتند و آنهایی که همچنان مسیحی باقی ماندند هیچگاه از سوی پیامبر و مسلمانان به تغییر عقیده و پذیرش آیین اسلام مجبور نشدند.
همزیستی مسالمتآمیز مسلمانان و مسیحیان به نحو بسیار بارز و آشکار بود. لحن خطاب قرآن و نامههای پیامبر اکرم(ص) با مخاطبان مسیحی همراه با عطوفت و ملایمت بود. تعالیم حضرت مسیح(ع) نیز در دعوت یاران خود به محبت و بردباری تأثیر فراوانی در برخورد مسیحیان بر جای گذاشته بود.
مسیحیان حبشه عدهای از مسلمانان را پناه دادند و از آنان در مقابل آزار و اذیت کفار قریش حمایت کردند. وقتی پیامبر گروه مهاجران نخستین را به حبشه گسیل میداشتند از نجاشی به نیکی یاد کردند و فرمودند: «ولو خرجتم الی اراض الحبشه فأن بها ملکاً لا یظلم عنده احد و هی ارض صدق حتی یجعلالله لکم فرجاً مما انتم فیه»؛ اگر به سرزمین حبشه سفر کنید در آنجا زمامداری وجود دارد که نزد او کسی ستم نمیکند و آنجا خاک درستی و پاکی است و شما میتوانید در آنجا بهسر برید تا خدا برای شما فرجی پیش آورد.
در نامه پیامبر به سران مسیحی، از جمله نجاشی، از حضرت مسیح(ع) و مادرش حضرت مریم(ع) به نیکی یاد شده است. پیامبر در آخر نامه بهعنوان خیرخواهی نسبت به او تأکید میکند: همانا من تو را به سوی خدای بزرگ میخوانم و من ابلاغ رسالت کرده و تو را نصیحت کردم، پس اندرز مرا بپذیر؛ درود بر پیروان هدایت باد.
قبایل و دستههای مسیحیان در زمان حیات پیامبر و پس از آن، پیوسته از حمایت آن حضرت و مسلمانان برخوردار بودند و مسلمانان براساس پیمان صلحی که با مسیحیان بسته بودند از منافع و حقوق آنان حمایت میکردند.
تنها در زمان خلیفه دوم، عمر، در سرزمینهای اسلامی به جز زنان، اطفال و پیرمردان مسیحی، تعداد 500 هزار نفر مسیحی زندگی میکردند و در مصر، 15میلیون مسیحی در کمال آرامش و امنیت تحت حکومت مسلمانان بودند.
پس از آنکه مسیحیان نجران از مباهله با پیامبر به دلیل عظمت شأن و مقام رسول اکرم و همراهانش مأیوس شدند و گفتند که محمد و فرزندانش و علی(ع) شخصیتهای وارستهای هستند، صلحنامهای با پیامبر امضا کردند. طبق این صلحنامه، در برابر پرداخت مالیات و خراج، مسیحیان نجران در انجام دستورات آیین خود از آزادی برخوردار بودند.
در فرازی از این صلحنامه آمده است: مردم مسیحی نجران و حاشیه آن در سایه خداوند و ذمه محمد رسول خدا میباشند به اینکه دارایی، جان، دین، افراد غایب و حاضر، خانواده آنان و تجارت و آنچه از کم یا زیاد در اختیار دارند، همه محفوظ و در امان است؛ هیچ اسقف یا راهب یا کاهنی از آنان، از مقام خود عزل نمیشود و به آنان اهانتی نخواهد شد.
براساس این صلحنامه، روشن میشود که حکومت اسلامی مانند قدرتهای زورگو نیست که از ضعف و بیچارگی طرف مقابل سوءاستفاده کند، بلکه در تمام لحظات روح مسالمتآمیز، دادگری و اصول انسانی را در نظر میگیرد.