شکی نیست که در سالهای اخیر موسیقی مجموعههای تلویزیونی به خصوص تیتراژ آغازین و تیتراژ پایانی از سوی مردم مورد استقبال فراوانی بوده و چهبسا در نهایت آن موسیقی ماندنیتر از مجموعه روایت و قصه اصلی شده است.
چنین برداشتی نشان میدهد که موسیقی از ارکان یک مجموعه تصویری است و باید هم شأن سایر عوامل برایش تصمیم گرفت. از سوی دیگر نباید فراموش کرد که مخاطبان تلویزیون به موسیقی علاقه دارند و این هنر بیش از هر چیز دیگری در ذهن آنها رسوب و رسوخ میکند. با وجود این، موسیقی متن و تیتراژهای تلویزیونی در مراحل آخر تولید و ساخته میشود و گاهی اوقات بعد از شروع پخش و با تغییرات فراوان عرضه میشود.
این تعجیل و تاخیر سبب میشود که آهنگسازهای ما دچار یک شتابزدگی در ساخت شوند که با اندکی دقت میتوان ردپای آن را به خوبی دید. از طرفی دیگر یک معضل بزرگ دامنگیر این حوزه است که همانا شناخت طرفین (آهنگساز و کارگردان) از یکدیگر است. سلیقههای متفاوت و درنهایت خواست برتر کارگردانها- البته بعضی از کارگردانها، نه همه آنها- موجب میشود که ناهمگونی عجیبی میان موسیقی و تصویر به وجود بیاید که در القای معناهای مورد نظر کارکرد هنری خود را از دست میدهد.
این نقصان را البته همیشه نمیتوان متوجه کارگردان دانست که گاهی اوقات موزیسینها نیز در این ناهمگونی نامتوازن شریکند.
موسیقیهای تیتراژها به دلیل پسند مردم و خوشامد آنها از عملکرد برخی آهنگسازها و خوانندهها به طور ناخواسته به یک شبکه و تیم محدود ختم میشود که کمتر نشانی از تازگی و نوآوری دارد و در نهایت سلیقه مخاطب به کژراه میرود.
اگر این رویکرد وارد مجموعههای تلویزیونی تاریخی شود چه برسر موسیقی تلویزیون خواهد آمد؟ در چنین شرایطی به تدریج یک سلیقه خاص حاکم میشود که نفعی به غیر از تنبلی ذهن مخاطب نخواهد داشت.
موسیقی متن و تیتراژ یک مجموعه تلویزیونی در کنار سایر عناصر مکمل آن مجموعه، منتقلکننده بخشی از اندیشهها و معانی و پیامهای مورد نظر نویسنده و کارگردان است که باید از ابتدا در پروسه تعامل قرار بگیرد و به محض تصمیمگیری برای ساخت، آهنگسازی هم شروع شود و موزیسین از ابتدا با حضور در لوکشینها و قرار گرفتن در اغلب مراحل ساخت، دست به ساخت موسیقی بزند.