من ظاهرا اشتباه گرفتم.
با کی کار دارین؟
با سعدی.
کدام سعدی؟
با شیخ مصلحالدین سعدی شیرازی.
مثل اینکه خط روی خط شده.
چطور؟
آخه من حافظم.
خواجهشمسالدین محمد؟!
بله.
عجب تصادفی... قبول میکنید یه مصاحبه با شما بکنیم؟
ولی تو که میخواستی با سعدی گفتوگو کنی!
شرمنده!
دشمنت شرمنده باشه، ولی من مصاحبه نمیکنم.
اشکالی نداره، حالا میشه شماره محل کار سعدی رو به من بدین.
زنگ بزن به همراهش.
دو ساعته دارم همین کار رو میکنم، هر دفعه یکی جواب میده.
خب یادداشت کن، شماره خونهش اینه...
***
الو ...
بفرمایین.
سعدی شما هستین؟
بله خودمم.
شیخ مصلحالدین؟
آره دیگه.
منت خدای را عزوجل... باورم نمیشه.
حالا بشه.
ما از ستون عصرانه همشهری مزاحمتون میشیم.
ولی من مصاحبه نمیکنم.
ای بابا.
من همه حرفام رو تو گلستان و بوستان زدهام.
ببین آقای سعدی، اگه ما با شما گفتوگو نکنیم و مفاخر ملی رو روی سرمان نگذاریم، این عربها دو روز دیگه مدعی میشن سعدی وحافظم «عرب» بودنها!
باشه اما من مصاحبه نمیکنم. فقط مال شما نیستم که مصاحبه اختصاصی کنم.
آخه سرد بیرمون گفته اگه با سعدی مصاحبهنگیری اخراجی!
خب بابا ، منم مشکلات خاص خودم رو دارم.
اگه من از روزنامه اخراج شم تو میآی حقوق منو بدی؟
میتونم برات وام جور کنم.
چه وامی؟
مسکن.
از کجا.
از یه بانک.
شرایطش چیه؟
هیچی؛ اول 500هزار تومان افتتاح حساب میکنی، بعد از 6ماه، 3تا ضامنمیآری، همه شون باید حقوقبگیر بانک باشند، بعد یه سری فرمه که باید اونارو تکمیل کنی.
اما بانک مرکزی دستور داده غیر از بانکمسکن، بقیه بانکها وام پرداخت نکنن.
جدی میگی؟
باور کنین جناب سعدی.
پس منت خدای را عزوجل که در دوران شما زندگی نمیکنم.
از اینکه وقت تونرو به من دادین ممنونم.