این کتاب که نخستین اثر ترجمه شده از این فیلسوف دین شهیر همروزگار ما به فارسی است، مشتمل بر فصول پنجگانه زیر است: پرسشهای معرفتشناختی، براهین وجود خدا، تجربه خدا، مسئله شر و خلاصه مباحث.
بهزعم بسیاری از فیلسوفان دین، این اثر – که استاد مصطفی ملکیان نیز ترجمه آنرا مورد بازبینی قرار داده – مهمترین کتابی است که تا به امروز درباره صدق باورهای دینی نوشته شده است. خیرخواه از این نویسنده کتاب «وحی در باور دینی» را نیز ترجمه کرده که در دست انتشار است.
- پیش از ورود به مباحث کتاب، بفرمایید فلسفه دین و معرفتشناسی دینی چیست؟
زمانی فلسفه دین کلا بهمعنای تفکر فلسفی در باب دین یعنی دفاع فلسفی از اعتقادات دینی دانسته میشد، همچنین فلسفه دین بهعنوان ادامهدهنده نقش و کارکرد «الهیات طبیعی» (الهیات عقلی) که متمایز از «الهیات وحیانی» بود، شناخته میشد. غایت آن اثبات وجود خدا از طریق براهین عقلی بد و از این رو راه را برای مدعیان وحی / انکشاف هموار میکرد.
پس بهنظر میرسد بهتر است اثبات وجود خدا از طریق براهین عقلی را «الهیات طبیعی» و دفاع فلسفی از عقاید دینی را «مدافعه دینی» بنامیم. ازاینرو، میتوان اصطلاح فلسفه دین را در معنای اخص آن یعنی تفکر فلسفی در باب دین به کار برد.
بنا بر این تعریف، فلسفه دین شاخهای از الهیات (یعنی تدوین و تنسیق نظاممند عقاید دینی) نیست، بلکه شاخهای از فلسفه است. پس میتوان گفت فلسفه دین مفاهیم و نظامهای اعتقادی دینی و نیز پدیدارهای اصلی تجربه دینی و مراسم عبادی و اندیشهای را که این نظامهای عقیدتی بر آن مبتنی هستند، مورد مطالعه قرار میدهد.
در باب معرفتشناسی دینی نیز باید ابتدا مقدمهای ذکر کنم. معرفتشناسی یا نظریه معرفت، یکی از شاخههای فلسفه است که نقشی بنیادین در فلسفه معاصر ایفا میکند. معرفتشناسی شاخهای از فلسفه است که به مسائلی همچون ماهیت معرفت و امکان آن، انواع معرفت و اعتبار آنها، شکاکیت، توجیه و مسائلی اینچنین میپردازد.
یکی از مسائل عمده معرفتشناسی دین پرداختن به توجیه باورهای دینی است. پس اگر فلسفه دین را کوششی برای تحلیل و بررسی انتقادی باورهای دینی تعریف کنیم، معرفتشناسی دین میکوشد باورهای دینی را برپایه استدلال و اقامه برهان و دلیل، موجه سازد. اگرچه این شیوه تحلیل، یا به تعبیر دیگر الهیات عقلانی، مدافعان و منتقدان برجستهای چون توماس آکویناس و دیوید هیوم داشته است.
اگر بخواهیم در چارچوب اصطلاحات معرفتشناسی معاصر سخن بگوییم، پیشفرض اساسی الهیات عقلانی، پذیرفتن روایتی از مبناگرایی در ارزیابی معقولیت باورهای دینی است که برپایه آن، از آنجا که باورهای دینی پایه نیستند، برای موجه شدن نیاز به استدلال دارند؛ استدلالی که مقدمات آن به باورهای پایه منتج میشود.
اگرچه این نوع استدلال نیز از سوی پیروان «معرفتشناسی اصلاح شده» - که معتقدند هیچ دلیل الزامآوری مبنی بر اینکه باورهای دینی در باب خدا، باورهای غیرپایه باشند (آنگونه که مدافعان و مخالفان الهیات طبیعی میاندیشند) نداریم، بلکه میتوان این باورها یا دستکم برخی از آنها را باورهای پایه دانست که ذاتا موجهاند و معقولیتشان وابسته به استدلال و برهان نیست – مورد انتقاد قرار میگیرد. با این تفاسیر، باور و باور داشتن در معرفتشناسی موضوع بحثهای بسیار مهمی است.
- باتوجه به اینکه گفتید باور در معرفتشناسی موضوع بحثهای مهمی است، مفهوم باور را چگونه تعریف میکنید و نویسنده کتاب «باور به خدا» این موضوع را به چه نحو مورد بررسی قرار میدهد؟
باور داشتن در کلیترین تعبیر، بهگونهای از ارتباط بین شخص و گزارهای مانند P اطلاق میشود. اگر چنین ارتباطی در کار نباشد، شخص با گزاره P هیچ نسبتی، یعنی نسبتی که در مطالعه معرفت مورد نظر است، ندارد.
پس بنا بر شرط باور، خواهیم داشت: اگر S گزاره P را میداند، پس S گزاره P را باور دارد؛ اگرچه برخی از معرفتشناسان ترجیح میدهند در تحلیل معرفت، بهجای شرط باور از شرط پذیرش استفاده شود. برای مثال کیت لرر، معرفتشناس معاصر، از شاخصترین مدافعان این ایده است و اصرار دارد در معرفت، پذیرفتن گزاره P شرط است و نه صرفا باور داشتن گزاره P. زیرا او معتقد است پذیرفتن اخص از باور داشتن است.
افزون بر این میتوان گفت که باور یکی از سه مؤلفه سازنده معرفت است و براساس آن، باور شرط لازم برای معرفت بهشمار میآید. یعنی معرفت بدون باور امکان تحق ندارد. بنابراین، اگر شناسنده، گزاره P را باور نداشته باشد، نمیتوان گفت او گزاره P را میداند.
مبناگرایان، باورهای ما را به دو دسته متمایز تقسیم میکنند.
از یکسو باورهایی داریم که آنها را پذیرفتهایم چون باورهای دیگرمان، قرینهای برای تأیید آنهاست؛ این باورها را میتوان باورهای مستتج نامید. اما بهنظر میرسد باورهایی وجود دارند که ما آنها را بدون تمسک به سایر باورهایمان پذیرفتهایم، اینها باورهای پایه ما هستند و پایه و مبنایی فراهم میآورند که کل ساختمان باورها و معرفت ما نهایتا بر آن مبتنی است.
- شما در خلال بحث اشاره کردید که مشغول ترجمه اثر دیگری از موردوس هستید. آن اثر از چه ویژگیهایی برخوردار است؟
اگر «باور به خدا» مهمترین اثر موردوس در حوزه معرفتشناسی دین باشد، دیگر اثر او یعنی «وحی در باور دینی» که تقریبا 70 درصد آن ترجمه شده، مهمترین اثری است که تا به امروز درباره تحلیل «مدلهای» مختلف وحی الهی منتشر شده است.
موردوس در این اثر میپرسد؛ اگر ما الهیات وحیانی را مجموعهای از حقایق دینی تلقی کنیم که ورای طور عقل هستند، در آن صورت میتوان 3 مدل متمایز برای وحی یا انکشاف بهدست داد: نخست، «دل مبتنی بر علیت».
در این مدل لفظ «وی» بر آن چیزی اطلاق میشود که سنتا معرفت فطری نامیده میشود. دوم، «مدل مبتنی بر تجلی» است. به اعتقاد وی کلید فهم این مدل آن است که میان ادعای اینکه چیزی به فلان نحو است و نشان دادن یا آشکار کردن اینکه چیزی به فلان نحو است، تمایز قائل شویم.
سرانجام موردوس به بحث درباره مهمترین مدل وحی، یعنی مدل «بتنی بر گفتوشنود» میپردازد. در این مدل تلقی آن است که خداوند خویشتن را از طریق سخن گفتن با ما (دقیقا به همان معنا که ما با یکدیگر سخن میگوییم)، مکشوف میسازد.