پیش از حمله نیروهای آمریکایی به طبس هم جیمی کارتر و هم هارولد بروان رئیسجمهوری و وزیر دفاع وقت آمریکا در یک مصاحبه تلویزیونی شرکت کرده و از وجود یک عملیات نجات برای آزادی گروگانها خبر دادند.
به گفته هفته نامه آمریکایی تایم تیم نجات، متشکل از ۴ گروه کماندو بود، که به گروههای اقدام و نجات تقسیم شدند.
بیشتر آنها از ارتشیهای برگزیده و خشن بودند. تعلیمدهندگان آنها، آنطور که گزارش شده است، شامل افرادی از هنگ پلیس مخصوص سرویس هوایی بریتانیا، که بهطور بسیار فعال در سرکوب کردن جنبش چریکهای ایرلند شمالی وارد عمل شده بودند و همچنین نیروهای گرنز چوتز گروپ، از آلمان غربی بودند.
گروههای مشابه دیگری نیز در تعلیمات آنها سهیم بودند. نام رمز مأموریت برای آزاد کردن گروگانها پنجه عقاب بود.
بعدازظهر سهشنبه، ۶ هواپیمای سی -۱۳۰، از فرودگاهی در مصر پرواز کردند. طبق برنامه این هواپیماها که شامل سه هواپیمای ام.سی ۱۳۰ حامل نیروها و سه هواپیمای ای. سی ۱۳۰ حامل سوخت بودند در مقصد بعدی خود باید در جزیره مصیره، واقع در سواحل شیخنشین عمان فرود آمده و سپس به سوی ایران به پرواز درمی آمدند و در محلی در کویر طبس که کویر یک نامگذاری شده، منتظر ورود هشت بالگرد میشدند.
انور سادات، رئیسجمهوری وقت مصر، بههیچ وجه سعی نکرد که دخالت کشورش را در این عملیات انکار کند. سادات بعدها گفت:من به مردم آمریکا قول دادهام که تجهیزات و تسهیلات نجات گروگانها و نیز نجات هر کشور عربی دیگر را در خلیج فارس فراهم سازم.
هواپیماهای حملونقل حدود ۹۰ کماندو را بهطور مخفیانه به ایران حمل کردند و در ارتفاع بسیار پایین ۱۵۰ پایی، بهمنظور عبور، از نقطه کور رادارهای ایران گذشتند و در صحرای دور افتادهای به نام پشت بادام فرود آمدند.
برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر مینویسد: طرح عملیات که پس از هفتهها بررسی و تحلیل تهیه شده بود، نشان میداد که این عملیات جمعاً ۳ روز از ۲۴ تا ۲۶ آوریل ۱۹۸۰ برابر با ۴ تا ۶ اردیبهشت ۱۳۵۹ طول میکشد.
در شب اول، هشت هلیکوپتر و سه هواپیمای سی -۱۳۰ در عمق خاک ایران در وسط بیابان فرود میآمدند. بالگردها پس از سوختگیری شبانه به نقطهای در نزدیکی تهران پرواز میکردند و تمام روز را در انتظار فرا رسیدن شب در این نقطه توقف میکردند.
حمله به سوی سفارت که محل نگهداری گروگانها بود، در شب دوم با وسایط نقلیهای که پیشتر تدارک دیده شده بود، انجام میگرفت و یک گروه جداگانه هم برای نجات بروس لینکن کاردار سفارت و دو تن از همکارانش به محل وزارت خارجه ایران میرفتند.
برنامه دقیقی برای ورود به ساختمان سفارت و آزاد ساختن گروگانها پیشبینی شده بود و گروگانها پس از رهایی و شاید به همراه چند اسیر از اشغالکنندگان سفارت به استادیومی که در نزدیکی سفارت قرار داشت( استادیوم شهید شیرودی) منتقل میشدند و با بالگردها به یک فرودگاه مجاور پرواز میکردند.
قرار بود، این فرودگاه، شبانه به وسیله یک گروه کماندویی اشغال شود و گروگانها و کماندوها با هواپیمای مستقر در فرودگاه به پرواز درآیند. تمام مراحل عملیات در تاریکی شب پیشبینی شده بود و با تمرینهای مکرر برای این عملیات به وسیله گروه ورزیدهای که داوطلب انجام این مأموریت شده بودند، همه ما به نتیجه آن امیدوار بودیم.
اعضای دلتا بارها و بارها عملیات را بهطور آزمایشی تکرار و تمرین کردند. طراحی استادیوم شیرودی در نزدیکی سفارت و تمرین عقبنشینی از سفارت برای سوار شدن به بالگردها در استادیوم، دست کم یکصد بار انجام شد، یکصد بار سفارت ساختگی مورد حمله قرار گرفت و صدها و صدها بار افراد از دیوار ۹ فوتی که ساخته شده بود، بالا رفته و پایین پریدند.
طراحی دیوار سفارت و انفجار آن به نحوی که به آسانی، کامیونها از آن عبور کنند، بارها و بارها توسط یک متخصص انفجار انجام شد.
هواپیماهای آمریکا یکی پس از دیگری در صحرای پشت بادام فرود آمدند. این درحالی بود که هشت هلیکوپتر برای رسیدن به مقصد، راه سختی در پیش داشتند.
زمانی که آنها از دریای عمان بدون چراغ و در نور ماه گذشتند و در ایران پرواز کردند، ۲ تا از هلیکوپترها، بهعلت طوفان شدید شن، با نقص فنی روبهرو شدند. یکی از آنها بهدلیل اشکالات هیدرولیکی، نتوانست بالا بماند و در صحرای بیکران و بیپناه نزدیک کرمان فرود آمد.
یک هلیکوپتر دیگر، سرنشینان هلیکوپتر از کارافتاده را با خود برد و هلیکوپتر دوم بهعلت نقص فنی به ناو نیمیتز که در نزدیکیهای ساحل جنوبی ایران قرار داشت بازگشت؛ بالاخره شش هلیکوپتر به منطقه فرود نزدیک شدند.
لحظهها سنگین و سنگینتر میشدند. بعد از نشستن هلیکوپترها، یکی دیگر از هلیکوپترها خراب شد؛ باز هم سیستم هیدرولیکی، بهطوری که اصلاً قادر به پرواز نبود.
برای این ماموریت حداقل شش هلیکوپتر پیشبینی شده بود. فرماندهان شروع به بحث کردند؛ آیا این مأموریت با ۵ هلیکوپتر انجام داده میشود یا خیر؟ سرهنگ چارلز بک دیث با آن قد دو متری و کله تراشیده و پوست پر چین و چروکش الان مثل یک بشکه باروت آماده انفجار است.
چارلی در ویتنام فرماندهی گروه طرح دلتا را بهعهده داشت. این گروه فوق سری از میان نیروهای ویژه، انتخاب شده بود و با بودجه «سیا» نگهداری میشد. بعد از آن بود که گروه نور آبی تشکیل شد.
گروهی که خطرناکترین و ناامیدانهترین ماموریت ها، به آنها محول میشود و حالا این گروه در کویر یک در نزدیکی طبس، در خاک ایران به زمین و زمان فحش میدهد.
خبر خرابی سومین هلیکوپتر، تیر خلاص استقامت بک ویث است. لحظات غم انگیزی است. با احتمال شکست عملیات آبرو و مقام تمام فرماندهان به خطر خواهد افتاد. ساعت به وقت تهران از یک صبح گذشته است. فرماندهان با هم مشورت میکنند.
بک ویث طرفدار ادامه عملیات است. فرمانده گروه دلتا شخصی نیست که با چند اشکال فنی، از میدان به در برود. او معمولا افرادش را به مشکل ترین عملیات تا حد غیرممکن وا میدارد. بنابراین، در این شرایط بهنظر او پنج هلیکوپتر باقیمانده باید با کمی بیشتر از ظرفیت معمول، عملیات را ادامه دهند.
زمانی که هوپیماهای آمریکا تصمیم گرفتند که هلیکوپترها سوختگیری کنند، رهبران و فرماندهان مأموریت نجات، در این اندیشه بودند که آیا عملیات باید متوقف شود یا خیر؟ یک سرلشکر ارتش که فرمانده عملیات بود، پیغام را به مرکز فرماندهی ارتش ملی پنتاگون رسانید.
تصمیم نهایی با کارتر بود که در اتاق مطالعهاش در کاخ سفید نشسته بود. کارتر سخنان هارولد براون را درباره وضعیت مأموریت شنید.
یکی از هلیکوپترها که از یک هواپیمای سی ـ ۱۳۰ سوختگیری کرده بود، بلند شد تا هلیکوپتر دیگری برای سوختگیری آماده شود؛ اما در این لحظه خلبان هلیکوپتر، 53D- RH را به سرعت به طرف جلو راند بهطوری که پروانه هلیکوپتر با قسمت بدنه هواپیما برخورد کرد. در یک لحظه آتش هر دوی آنها را در بر گرفت.
۳ آمریکایی در هواپیمای سی ـ ۱۳۰ هرکولس کشته شدند و ۵ نفر در هلیکوپتر سوختند! مرگ کماندوها و نیاز فوری به رساندن زخمیها به بیمارستان، تصمیم بسیار دشواری را پیش رو قرار میداد؛ آمریکاییها باید هر چه زودتر صحرا را ترک کنند. وقتی باقی نمانده بود تا بدنه درهم پیچیده هواپیما، خنک شود و آنها بتوانند اجساد را بیرون بکشند.
نجات دهندگان باید در مرحله اول خود را نجات میدادند؛ آنها سوار هواپیماهای سی ـ ۱۳۰ باقی مانده شدند و پا به فرار گذاشتند؛ اما در ساعت ۶:۲۰ به وقت واشنگتن بود که کارتر از حادثه وجزئیات آن با خبر شد.
در ساعت ۷:۳۰ بعدازظهر به وقت واشنگتن کلمه رسید دریافت شد؛ یعنی تیم عملیات در خارج از ایران در حال پرواز بودند.
بک دیث در خاطراتش مینویسد: در تمام راه بازگشت احساس پوچی و پژمردگی میکردم. یأس بر وجودم سایه افکنده بود، گریهام گرفت. ما واقعا باعث شرمساری کشور خودمان شدیم، خودم را بسیار حقیر احساس میکردم. نمیخواستم صحبت کنم یا هیچ کاری انجام دهم. فقط احساس میکردم که دیگر آبرویی برایم نمانده بود.
در ساعت ۲ بامداد جمعه به وقت واشنگتن کارتر از کارمندانش تهیه یک کپی از اظهارات
جان. اف. کندی درباره اشغال نافرجام خلیج خوکها درکوبا را تقاضا کرد!
اولین شهید حمله نظامی مستقیم آمریکا به ایران
پس از اطلاع از حادثه طبس از مرکز سپاه یزد ۵ نفر به سرپرستی محمد منتظر قائم، فرمانده سپاه این ناحیه عازم محل حادثه شدند، در همان هنگام چند فانتوم در ارتفاع زیاد در حال پرواز بر فراز منطقه بودند.در یک سوی جاده ۲ فروند و در سوی دیگر ۴ فروند بالگرد قرار داشت که یکی از آنها در حال سوختن بود.
از میان افراد اعزامی منتظر قائم و یک نفر دیگر به محل نزدیکتر شدند تا بهخودرو جیپ باقی مانده که حامل مقداری اسلحه و مهمات بود رسیدند، آن را روشن کرده و به کنار جاده آوردند.
سپس شهید محمد منتظر قائم و یکی از پاسداران با احتیاط داخل یکی از بالگردها شدند که داخل آن یک تیربار کالیبر ۵۰ سوار شده و روی ۳ پایه نوار فشنگ به آن وصل شده و کاملاً آماده شلیک بود.
ناگهان ۳ یا ۴ فانتوم از روی بالگردها عبور کردند، چرخی زده و به سوی آنها بازگشتند و به سمت بالگردی که دستگاه راداری در آن روشن بود شلیک کردند. در یک لحظه آن بالگرد منهدم شده و از بین رفت.
فانتومها که دور شدند ۲ پاسدار به سرعت حدود ۱۰۰ متر از آنها فاصله گرفتند و روی زمین دراز کشیدند، اما فانتومها همچنان در حال پرواز بودند و به سوی ۲ پاسدار و دیگر نیروهای اعزامی از سپاه یزد که داخل جیپ کنار جاده بودند، تیراندازی کردند.
سرانجام در اثر انفجار یک راکت،محمد منتظر قائم به شهادت رسید و ۲ نفر دیگر زخمی شدند. این حمله به دستور بنی صدر رئیسجمهوری وقت و برای از بین بردن اسناد به جا مانده از حمله نیروهای آمریکایی به طبس ترتیب داده شده بود.