به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایبنا، علیاصغر سیدآبادی نوشته است:سوسن طاقدیس را سالهاست که میشناسم. قصههایش را خواندهام. با او در نشستهای قصهخوانی بودهام. دوره اول و دوم انجمن نویسندگان کودک و نوجوان با او همکاری نزدیک داشتم، اما هیچ گاه به او آن قدر نزدیک نبودم که بدانم پشت این شوخ طبعی و صراحتی که به خاطر آن شوخ طبعی از گزندگیاش کاسته میشد، چه رنجی پنهان است. من ندیده بودم از رنجهایش حرف بزند و غر بزند. در این سالها که بیماری امانش را بریده بود، باز هم اگر جایی بود، با همان شوخ طبعی بود.
این جور چیزها را در همه سوگنوشتهها البته میتوان یافت. وقتی آدمها میمیرند، آشناتر میشوند، اما سوسن طاقدیس یک سال پیش برای من آشناتر شد. وقتی زندگینامهاش را برای پروژه پرونده بینالمللی نویسندگان، یک نفس خواندم، زندگینامهای که هنوز فکر میکنم منتشر نشده باشد.
صراحت و شوخ طبعی در آن زندگینامه هم بود. او گفته بود و دوست جوانی نوشته و تنظیم کرده بود. نمیدانستم که چرا آن همه آگاهی از زندگیاش را روی دایره ریخته است، آگاهیهایی که جزو رازهای مگوی بسیاری از ماست، اما دقیقا همانها، همان آگاهیها بود که او را به ما میشناساند و به درد نویسندگان جوانتر میخورد که نشان میداد نوشتن چه ارزشی در زندگی او دارد و برای نوشتن چه رنجی کشیده است و تا کجاها پیش رفته است و از چه چیزها گذشته است.
در نشست رونمایی کم حرف بود، از آن خندهها و شوخ طبعیها دیگر خبری نبود. گفتم: خانم طاقدیس! زندگی شما یک رمان جذاب نوجوان است، اسمش را هم بگذارید دختری که به خاطر نویسنده شدن از خانه فرار کرد. خندید و تشکر کرد. حتی نگفت خستهام، اما خسته بود، مثل کسی که تمام عمر دویده باشد.
نظر شما