همشهری آنلاین - روناک حسینی: داستان مرشد و مارگاریتا، در روسیه استالینی روایت میشود. در دورهای که بسیاری از مردم به خدا و البته شیطان، اعتقادی ندارند. شیطان از اینکه مردم فکر میکنند وجود ندارد، ناخرسند است و ساکت نمینشیند. داستان با بحث دو روشنفکر مسکوی دهه ۱۹۳۰ آغاز میشود. در میانه بحث آنها، غریبهای به نام ولند دخالت میکند و گفتگوی آنها را تبدیل به بحثی فلسفی میکند. او میگوید استاد جادوی سیاه است و برای اجرای یک نمایش جادویی دعوت شده است. او در آخر با پیشگویی سرنوشت آن دو روشنفکر در بهت و حیرت رهایشان میکند.
بعد از آن داستان به اورشلیم قرن یکم میلادی میرود و قصه پونتئوس پیلاطس را تعریف میکند که با سردرد عجیب خود دست به گریبان است و برخلاف میل باطنیش عیسی ناصری را به مرگ محکوم میکند. چیزی که به موازات روایت شیطان در مسکو روایت میشود.
شیطان یا همان استاد ولند با دستیارانش عزازیل، کوروویف، هلا و گربه غولپیکری به نام بهیموث، مسکو را به هم میریزد و مردم را دچار آشفتگی و سردرگمی میکند. او با اجرای نمایش جادوییش نشان میدهد که حرص و آز و بدبینی تا چه حد در میان آنها فراگیر است که میتوان آن را انتقاد بولگاکف به شوروی استالینی تلقی کرد. اینکه بر خلاف آرمانهای شوروی، چطور پوچی، روزمرگی و طمع در میان مردم همهگیر شده است.
او در کنار داستان جادویی شیطان، قصه عشق مرشد و مارگاریتا را روایت میکند که از هم دور افتادهاند. مرشد، نویسندهای بینام است که اثرش را از ترس رد شدن از سوی ناشر میسوزاند و مارگاریتا، با فداکاری، ورق را به نفع او برمیگرداند.
داستان نویسنده بینام، گویی روایت قصه خود بولگاکف است. او با منتشر نکردن اثرش تا زمانی که زنده بود، هم زندگی خودش را نجات داد و هم رمان مرشد و مارگاریتا را از تیغ سانسور و طرد شدن. در آن زمان، خطر مرگ و تبعید، نویسندگانی را تهدید میکرد که کارشان به زیان حکومت شوروی تلقی شود. بولگاکف، ده سال روی این رمان کار کرد. مرشد و مارگاریتا تا سال ۱۹۴۰، یعنی زمان مرگ نویسنده، منتشر نشد و تا آن رمان تنها همسر و دوستان نزدیک بولگاکف از وجود آن خبر داشتند. در دهه ۱۹۶۰ نسخه سانسورشدهای از این اثر منتشر شد، اما همزمان، نسخه اصلی به صورت زیرزمینی میان علاقمندان دست به دست میشد. سرانجام نسخه کامل مرشد و مارگاریتا در سال ۱۹۷۰ منتشر شد. کتاب سالها پنهان شده بولگاکف به مخاطبان رسید و پیشگویی بولگاکف درباره اثرش درست از آب درآمد؛ همانطور که استاد ولند در آخر داستان به مرشد، نویسنده بینام، میگوید: «دستنوشتهها نمیسوزند.»
مرشد و مارگاریتا، آمیزهای سوررئال از طنز سیاسی و روایتهای تاریخی است و در لایهای پنهان میتوان گفت که از هنر، عشق و رستگاری سخن میگوید. این رمان، یکی از بهترین آثار قرن بیستم و از عجیبترین آنها است. بهمن فرزانه، عباس میلانی، پرویز شهدی سوفیا جهان، سالومه مهوش، منیژه آشنایی، محمدامین فقیه و حمیدرضا آتشبرآب مترجمانی هستند که تا امروز این اثر را به فارسی ترجمه کردهاند.
نظر شما