دراین میان، دوستان به 2 گروه تقسیم میشوند؛ یک گروه به طرفداری این سر دعوا وگروه دیگر طرفدار آن سر دعوا به میدان میآیند، همه قیافههای حق بهجانب میگیرند و سعی میکنند تقصیر را به گردن گروه مقابل بیندازند.
شاید مدت این جنگ و دعوا و در نهایت قهر به یک ساعت نرسد یا حداکثر تا یک روز ادامه یابد و وقتی که نور خورشید دوباره زمین را روشن وگرم میکند، دلهای کوچک با یک دنیا بزرگی وبخشش دعوا را فراموش میکنند وهمه در صلح با هم درس میخوانند و دوباره بازی میکنند.
تمام این دعوا و جنجالها سازنده شخصیت آنهاست و باید اجازه داده شود بهطور طبیعی حلوفصل شود اما متأسفانه بعضی وقتها با دخالت بیجای بزرگترها این دعواها تبدیل به یک جدال بزرگ میشود. بهطور مثال در زنگ تفریح بچهها مشغول بازی هستند که بهعلت کوچک بودن حیاط مدرسه با دویدن با یکدیگر برخورد میکنند، یکی سرش را میگیرد و از درد آن گریه میکند و دیگری با ترس بینی خونآلود خود را در دست میگیرد و با چهرهای رنگ پریده به دوستانش نگاه میکند، در این میان ناظم خیلی زود بچهها را به صلح و دوستی فرامیخواند و قضیه تمام میشود.
اما وای از آن موقع که این 2 بچه از محیط مدرسه به خانه برمیگردند؛ مادرها با دیدن خراشها و آسیبها یا لباسهای خاکی بچههای خود عصبانی میشوند و هرکدام به زبان خود شروع به آه و نفرین میکنند که خدا فلان بچه را لعنت کند که مسبب زخمی شدن بچه ما شده است.
مدرسه که قانون نداشته باشد همین میشود و این قبیل حرفها که تا صبح روز بعد ادامه دارد. صبح فردا والدین عصبانی برای شکایت به مدرسه آمده و دراین میان بیچاره مسئولان مدرسه! فقط سعی میکنند صلح برقرار کنند. دوستان نزدیک نیز برای نظر دادن پیش میآیند و به زبان وفهم کودکانه خود ماجرارا برای والدین عصبانی تعریف میکنند. اما گاهی پیش میآید که کار به پلیس نیز کشیده میشود و بعد از آن مدتها بچهها به تبعیت از والدین در برابر هم جبههگیری کرده و روزهایی که میتواند به خوشی در کنار هم بگذرد به خشم و کینه ادامه مییابد، اگر این دخالت نبود....!
گاهی این دعوا طور دیگری پیش میآید، به این صورت که بین بچهها دعوا میشود وآنها گلایه کنان پیش مادران خودکه بیرون از مدرسه به انتظار ایستادهاند میآیند وچون رابطه بین مادران دوستانه است، پس نمیتوانند طرف بچه خود را بگیرند، در نتیجه با بالا رفتن گلایهها از جانب بچه مقابل وخاتمه یافتن ماجرا مجبور به شماتت فرزند خود میشوند یا بعضی وقتها کار به سیلی زدن هم میرسد و دل بعضیها خنک شده و اعصاب بعضیها خراب میشود.
واقعا چرا باید ما بزرگترها وارد دنیای زیبا اما کوچک بچهها شویم؟ چرا از بچهها توقع داریم بزرگتر از سنشان عمل کنند. آیا اجازه دادن برای شکلگیری شخصیت و بالا رفتن اعتماد بهنفس کاری اشتباه است. بیایید با یک درستاندیشی، آینده را برای بچههای موفق فردا تضمین کنیم.