با این حال قرارگذاشتن به سرعت انجام میشود، به دلایل کاری و تنگنای زمانی، قرار میشود توی ماشین گفتوگو کنیم. زمان گفتوگو متوجه می شویم که توی ماشین گرم است، بنابراین یک گوشه از پارک را برای این کار انتخاب میکنیم، به همین سادگی. در مدت گفتوگو «مهران رجبی» یا با بچهها عکس می اندازد و قربون صدقهشان می رود، یا با مردم سلام و احوالپرسی می کند و یا حواسش به آسمان و پرندههاست البته خندیدن را هم از یاد نمی برد. گفت وگو با او ناخودآگاه آدم را به دوران مدرسه و معلمها میبرد. در تمام مدت گفتوگو این حس را داری که سر کلاسی که مهران رجبی معلمش باشد چه قد رخوش میگذرد.این گفت و گو هم به بهانه روز معلم با این بازیگر - معلم انجام شده است:
- همیشه مسائل را ساده و راحت میگیرید؟
یک مثل عربی هست که میگوید:«کار را از این چیزی که هست راحتتر تصور کنید.» دلیلی هم ندارد که ما کارها را سخت بگیریم. مگر ما کمتر از کاریم؟ قرار است که ما کار را به انجام برسانیم. اگر فکر کنیم کار سخت است گرفتار میشویم. اگر سخت گرفتن به ما کمک کند خیلی خوب است، اما حرف سر این است که به ما کمک نمیِکند.
- موقع تدریس در دانشگاه و در مدرسه به همین اندازه آسان میگیرید؟
بسیار آسان. بچهها خیلی این فضا را دوست دارند. چون جوان هستند و نمیتوانند پنهانکاری کنند، احساساتشان را نشان میدهند. شاگردانی که نمیتوانند احساساتشان را نشان بدهند، ممکن است طعنه بزنند که ما خیلی رفیقیم. من هم میدانم که این طعنه خیلی معنی خاصی دارد، معنی دوستی و رفاقت میدهد. به همین دلیل من هم با آنها خیلی راحتم.
- اگر بگویند امروز امتحان نگیرید، میپذیرید؟
زیاد.خیلی اهل گذشت هستم. خیلی وقتها تحویل کارها را عقب انداختم. به آنها گفتم که آخرین روزی که میتوانید، کارتان را تحویل بدهید. بههر حال دانشآموز هستند و جوانی میکنند، ماها باید از آنها کار بکشیم؛ به زور که نمیشود از آنها کار گرفت؛ باید شرایط را برایشان مهیا کرد.
- حتی اگر کارهایشان را انجام ندهند؟
درباره پسگردنی که شنیدهاید؟ از این مورد کمک میگیریم.
- شوخی میکنید؟
اصلا. رفاقت سر جای خودش، کار و درس جای خودش. اگر کار انجام ندهند از کلاس بیرون میکنم. یکی دو موردی که سعدی خیلی تاکید کرده؛ مالیدن گوش و گوشمالی کردن است.
- این کار را چه قدر انجام میدهید؟
خیلی کم. مثلا یکدرپانصد ممکن است این اتفاق بیفتد.
- این خلق خوش شما باعث نمیشود که بچهها سوءاستفاده کنند؟
بچهها چون تجربهای برای عدم سوءاستفاده ندارند، سوءاستفاده میکنند. به هرحال آنها نوجوانند و ما باید کاری کنیم که با توجه به میزانی که آنها سوءاستفاده میکنند مهربان باشیم و از آنها کار بگیریم. درسی که من با آنها دارم، ریاضی و فیزیک نیست، بلکه واحد کارگاهی گرافیک است. بچهها هم به دلیل رقابت با هم کارهایشان را درست انجام میدهند.
- به تدریس خیلی علاقه دارید؟
خیلی اهل خالیبندی نیستم، خیلی عشق به تدریس ندارم. تدریس کار سختی است. خیلی فسفر و انرژی مصرف میکند. ولی از آنجایی که در این رشته فوق لیسانس گرفتم، از نظر شرعی برای من هزینهای شده و من باید ذکات علمم را بدهم. تدریس را تا حد توانم رها نمیکنم، چرا که یک کوچکتری و بزرگتری در دنیا و آخرت هست که باید برای آن جوابگو بود. این انگیزه باعث شده است که از تدریس لذت ببرم و یک نان حلال در بیاورم.
- با کار بازیگری تداخل ندارد؟
خیلی جاها دارد. یک جاها دستیار برنامهریزها گذشت میکنند و یک جاهایی آموزش و پرورشیها بزرگواری میکنند.
- زمانی که به شما تلفن زدم گفتید که سهشنبه و چهارشنبه نمیشود گفتوگو کرد، چون تدریس دارید. زمان تنظیم قرارداد این نکته را هم قید میکنید که این روزها برایتان فیلمبرداری نگذارند؟
بله، البته آنها هم میپذیرند. اما یک جاهایی نمیشود، مثلا نور و وسایل لوکیشن (محل فیلمبرداری) را چیدهاند و پنج روز کار دارند و طبیعتا نمیتوانند منتظر من بشوند.
من هم یکی به نعل و یکی به میخ میزنم، گاهی کلاس را تعطیل میکنم، گاهی هم فیلمبرداری را، یک کاریاش میکنم.
- زمانی که کلاس را تعطیل میکنید، شاگردانتان خوشحال میشوند یا ناراحت؟
بسیار بسیار خوشحالند. تعطیلی چیزی است که هم شاگردان خوششان میآید و هم معلمها، یعنی همه خوششان میآید. اگر کسی بدشان بیاید به قول ابوعلی سینا:« مریض را باید معالجه کرد.»
- اگر من یک معلم خوشخلق داشتم که لبخند از لبش نمیافتد و مدام هم شعر و حکایت تعریف میکند، حتما از تعطیلی کلاسش ناراحت میشدم.
اگر تعطیلی به این دلیل باشد که معلم نیاید، بله. اما یک وقتی هست که طرف یک گرفتاری دارد، آن وقت ناراحت نمیشوند، چون میدانند دوباره معلم میآید.
- کلاس جبرانی هم میگذارید؟
بر گردن بنده هست که این کلاس را برگزار کنم.
- با توجه به همان حرف بوعلی سینا، در اینصورت کلاسها چطور برگزار میشود؟
در عمرم برگزار نکردم.(میخندد) نیت مهم است. اگر میخواستم برگزار کنم که غیبت نمیکردم.
- برای دانشآموزان و دانشجویانتان چه بازتابی دارد که شما بازیگرید؟
عکسهای گفت وگو از غزل مفاخری
اصولا چون کم بازیگر میبینند، خصوصا دانشجویان شهرستانی، برایشان خیلی جذاب است که معلمشان بازیگر است. البته به این معنی نیست که من مهم هستم، بلکه صورت مسئله جذاب است. خیلیها عکس میاندازند تا به خانوادههایشان نشان بدهند.
-
برخی از بازیگرها میگویند که ما از اطرافمان برای بازی کردن خیلی الگو میگیریم. شما از دانشآموزانتان الگو میگیرید؟
ما از زندگی الگو میگیریم. ممکن است از پیرمردی در روستا تاثیر بگیریم. اینکه در دیالوگی در«روزگار قریب» میگویم سه ماه طول میکشد که دم شتر به زمین برسد، در هیچ فرهنگ عامیانهای نمیتوانید پیدایش کنید، مثلا یک مش قاسمی داریم که حرفی را میزند، من هم در جایی به کارش میبرم. به قول یکی از دوستان این دیالوگ،40هزار تومان میارزد. کلا بازیگرانی موفقند که از اطرافشان تاثیر میگیرند. بعضی از بازیگران دیالوگ ضبط میکنند و با هدفون گوش میکنند تا ملکه ذهنشان شود. این روش خوبی نیست، برای اینکه باید به روش خودت دیالوگ را ادا کنی.
به همین دلیل من بیشتر به محیط وصل هستم تا به فیلمنامه. امروز برنامهریز مجموعه «داداشی»، که مشغول بازی در آن هستم، گفت در جلسه بعدی، ما فلان و فلان قسمت را میگیریم. من به او گفتم که تو میدانی من عادت به خواندن فیلمنامه ندارم. فقط یکبار فیلمنامه را میخوانم که جایگاهم در کار مشخص شود، اما اینکه آن را حفظ کنم کار من نیست. یا خیلی بیهنرم یا خیلی هنرمندم.
-
یا از شاگردانتان بدآموزی گرفتید که اینطوری شدید؟
یا اینکه شما میگویید.
-
آنوقت در صحنه مینشینید و تند تند دیالوگها را حفظ میکنید؟
تمام صحنه که پشت سرهم ضبط نمیشود. به همین دلیل فرصت برای خواندن دیالوگها هست. شکی نیست که با کار نمیشود شوخی کرد. بعد از اینکه گریم شدیم و زمان هست و یا تمرینهایی که قبل از ضبط میکنیم باعث میشود به آن آمادگی لازم برسیم.
-
دلشوره نمیگیرید؟
حتی یکدرصد هم برای من این فکر را نکنید.
-
میدانید آقای رجبی، زمانی که من دانشآموز یا دانشجو بودم، زنگ تفریح یا یک ربع مانده به امتحان از اضطراب نمیتوانستم چیزی یاد بگیرم.
شما کل کتاب را نمیتوانید حفظ کنید. ما که نیاز به کل فیلمنامه نداریم، ما سه تا سکانس، آنهم دیالوگهای خودمان را باید حفظ کنیم. باید دیالوگهایی را که برای ما نوشته شده بفهمیم و آن را ادا کنیم.
-
چرا گفتید حتی یک لحظه هم دلشوره نمیگیرید؟
تو رو خدا فکر نکنید که من گیجم.
-
نه فکر نمیکنم. اما این آرامش از کجا آمدهاست؟
من در نزدیکی سد کرج به دنیا آمدم، روبهروی ایوان خانه ما یک جنگلی از بوتههای گلپر است. تا دامنه آن را درختهای گیلاس و آلبالو پوشش دادهاند و هر کدام یک خروار شکوفه دارند، بسیار جذاب است و در چشم هر بیننده تاثیر مثبت میگذارد. اما اگر من در جایی به دنیا میآمدم که صدای بوق و دود اگزوز ماشین بود، فکر میکنید که تاثیر نمیگذاشت؟ اگر تاثیر نگذارد که خیلی بد است، چون دیگر انسان نیستیم، بلکه چدنیم.
-
یعنی الان که توی این چمنها نشستهایم، این صدای ماشینها شما را ناراحت نمیکند؟
چرا میشنوم. اما دلم به یک جای دیگر خوش است. آدم باید با شرایط رفیق بشود، مثل دوتا زندانی که وارد زندان میشوند، یکی با خودش توافق میکند که من 10سال باید اینجا باشم، اما آن دیگری که با خودش توافق نکرده خیلی اذیت میشود. بهتراست آدم با گرفتاریهایش رفیق بشود. حالا اگر کسی این حرفها را بخواند میگوید چه آدم بیخیال و خوشحالی.
-
نه این را نمیگویند، بلکه با تعجب میگویند که این همان کسی است که پسگردنی هم میزند؟
بله هر چیزی جای خودش. میگویند که «آن که را مشکل نصیحت سود نیست/ جز بدان بوی بدش بهبود نیست».
-
عذاب وجدان نمیگیرید؟
نه، دارم خدمت میکنم. مگر زمانی که شما را سوزن میزنند، شب دکتر خوابش نمیبرد؟ برای اینکه شما با بدنتان به یک رستگاری برسید بهتان سوزن میزنند.
-
اینکجا و آن کجا؟ این حالت درمانی دارد.
آنجا میخواهند جسم را درمان کنند و اینجا میخواهند که فرهنگش را درست کنند. کمربند در نیاوردیم که لتوپارشون کنیم!! یکجا گوششان را 32درجه میپیچانیم و میگوییم برو بیرون. به 34درجه هم نمیرسد. انسانها طبع لطیف و غیرلطیف را باهم دارند؛ بعد معذرت میخواهند و میآیند سر کلاس.
دکتر قریب - عکس از حمزه اولیازاده
-
و شما هم به سرعت فراموش میکنید؟
همان موقع که دارد از کلاس بیرون میرود یادم میرود سر چی بوده. مگر پدری که بچهاش را دعوا میکند، بچه به دل میگیرد؟ مولوی میگوید که «کاف رحمت گفتنش تصغیر نیست/ جد چو گوید طفلکم تحقیر نیست».
-
برای یک معلم بین شاگردان هیچ تفاوتی نیست؟
ابداً.
-
هیچی. حتی یک کم؟
تفاوتشان در درس خواندن و نخواندن است. به هر حال برای یک پدرومادر هم اگر بچهای درسخوان نباشد، یک جوری با بچهاش رفیق نیست. این موضوع برای معلمها هم هست. شاگردی که درسخوان است، دلنشینتر است و دانشآموزی که درس نمیخواند، مسئولیت خودمان میدانیم که باید راهش بیندازیم و طبق قلق و خوابش حرکت کنیم.
-
قلق شاگردانتان را زود پیدا میکنید؟
من ادعا میکنم بله.
-
اگر قلق او با سیستم آموزشی شما فرق داشته باشد؟
سیستممان را جاری میِکنیم. حالا میخواهد هدایت بپذیرد یا نپذیرد. گفت که« نوح 900سال دعوت مینمود/ دم بهدم انکار قومش میفزود/ لیک دعوت وارد است از کردگار/ با قبول یا ناقبول او را چه کار.»
-
شاگردانتان ادای شما را در میآورند؟
خیلی زیاد. کاریکاتور میکشند و یا این مدت من زیاد میگویم که من چهارشنبه آفیشم، چون این لغت برایشان جالب است هی میگویند آقای آفیشم آمد. یا از آنور حیاط داد میزنند آفیشم آمد.
-
حتما ناراحت هم نمیشوید؟
نه چون آفیشم.(میخندد)
-
آگاهانه انتخاب کردید که در آینده معلم شوید؟
ابتدا رفتم سپاه پاسداران که استخدام شوم، همهچیز حل شد و قرارشد که از فردا بروم سر کار، اما فردا صبح پشیمان شدم، چرا که دیدم روحیه نظامی میخواهد و من آدمی نیستم که 30سال هرروز بروم پا بچسبانم. دیدم آموزش و پرورش بهتر به روحیه من میخورد و رفتم تعهد خدمت دادم و الان حدود 17سال است که در آموزش وپرورش پا میچسبانم.
-
اگر دوباره به دنیا بیایید بازهم معلم میشوید؟
حتماً. دبیری یک منش خاصی دارد. درست است که پول کم میدهند، ولی هیچگاه ارزش علم کم نیست.