یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۷ - ۰۴:۲۴
۰ نفر

علی مولوی: من رو که می‌شناسین؟ نه نه ! منظورم به اسم کله شوت‌پور نبود. منظورم اینه که می‌دونین که عشق کتابم دیگه. تا جایی که دیگه جایی نیست. یعنی برای کتاب جایی نیست.

همه جای خونه پُره کتابه. توی کتابخونه، کنار کتابخونه، جلوی کتابخونه، پشت کتابخونه،‌ زیر تخت، زیر کمد،‌ بالای کمد، بالای یخچال، پشت یخچال، وسط ناهارخوری، روی میز کامپیوتر، توی کابینت آشپز خونه، توی کمد حمام وَ وَ وَ... هر جایی که فکر کنین کتاب هست! این شد که مامان من دادِش در اومد و فریاد زد:
«از این لحظه به بعد یا جای تو توی این خونه است، یا جای این کتاب‌ها!»

البته من که کم نمی‌آرم! با کلی پیچ و تاب تونستم به یه راه حل نیمه منطقی، نیمه اجباری، نیمه توصیه‌ای برسم که نه سیخ بسوزه نه دست آشپز!

قرار شد برم در سطح تهران، توی همه میوه فروشی‌ها و هر چی کارتن موز هست بخرم و همه کتاب‌ها رو توی کارتن موز جمع کنم و توی زیر زمین انبار کنم تا زمانی که خودم خونه‌دار بشم و برم سرِ خونه و زندگی خودم و هر (...) خواستم بکنم! پس پیش به سوی کارتن موز خالی!

سه ماه بعد

ایلیا: «کله جون! تو کتاب «تیستوی سبز انگشتی» رو توی آرشیو کتابت داری؟»

کله: «بله که دارم! پس چی که دارم. ولی تو انباره. باید برم برات پیدا کنم. فردا برات میارم.»

عصر همان روز

کله: «نههههههههههههههههه! این امکاااااااااان نداااااااااااااااااره!!!!!!»

 

***

 

حتماً از نعره من فهمیدین که یه جای کار می‌لنگه! اصلا مگه کاری هم هست که مربوط به من باشه و یه جاییش نلنگه؟!

عرضم به حضور شما که من بیچاره رفتم سر کارتن موزها و تا درشون رو باز کردم دیدم ای دل غافل! چشمتون روز بد نبینه. همه کتاب‌هام خیس و ورق ورقه. سقف زیر زمین نم داده و
کتاب‌هام رو خراب کرده. مامان کوکب می‌گفت که باید روشون  پلاستیک می‌کشیدی تا به این روز نیافتن. خودت باید مراقب سلامت کتاب‌هات می‌بودی!

این شد که کلی از کتاب‌های نازنینم سر یه شوت بازی ناخواسته از بین رفت!

بی‌خود نیست که از قدیم و ندیم می‌گن:
«تو کز محنت کتاب‌هات بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی!»

کد خبر 50812

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز