ظهر( سه شنبه) – خارجی – حافظیه
مرد سپیدموی که به احترام، یک قدم از مرد مسافر، عقبتر ایستاده؛ انگار که استادی را مخاطب قرار میدهد، بفرما میزند. آنها وارد حافظیه میشوند.آن طرف، فوارهها با حوض، آوازی را همسرایی میکنند.
- بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم
مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم
.....
حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان
در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم
آنجا و درست در قلب حافظیه،گنبد فیروزهای سعدیه و سایبان آرامگاه حافظ، روی ابری چرخ میزنند و دستها به نشان اشتیاق رو به آسمان گرفتهاند.
بعد از ظهر – خارجی – آسمان
دوربین و میدان نمازی، دارند با هم به مقصد کوه سنگی که کنار دریاچه پریشان نشسته، پرواز میکنند.
ایازآباد رو به روی آنها نشسته و دارد بر نی میدمد.
عصر – داخلی – تالار شهید دستغیب
هزار نگاه، تابلویی فیروزهای را که در نقطه طلایی کادر مستطیلی آن، نقش حافظیه زدهاند، سیر میکنند.
آقا وارد میشوند. تلاوت کلام حق، خاطره شمیم خوش حجرالاسود را در گوش میلیاردها مولکول هوای پر شتاب در تالار شهید دستغیب، زمزمه میکند. حالا 7 صحنه توی صف ایستادهاند.
صحنه اول؛این قطعه آخر است: استاد حسن امداد صاحب 20 تالیف، مردی که به بزرگی سالهای 1298 تا 1387 عطر مقدس کهنسالی با خود همراه دارد؛ روی صحنه میآید تا تالیف 3 جلدی خود را به آقا اهدا کند. آقا به احترام استاد، به قامت شمشادی برمیخیزند.
صحنه دوم؛در سکوت کوتاهی پس از آنکه استاد دهبزرگی شعری میخواند، آقا کلامی جاری میسازند:
- اگر مخاطب این شعر من نبودم تحسینتان میکردم.
وقتی استاد ده بزرگی شعری با لهجه شیرین شیرازی در باره وحدت میخواند، روی صحنه میآید و آقا، گونه استاد را میبوسند.
صحنه سوم؛استاد کاووس حسنلی گلایه میکند که چرا در شیراز فقط رشته صنایع دستی در دانشگاه تدریس میشود و نه هیچ رشته هنری دیگری. استاد سخنی دیگر هم دارد.
کاووس حسنلی: ... تازه، صنایع دستی به دست زنان روستایی اصالت دارد و نه فارغالتحصیلان.
و بعد،خانم هادیه پرهیزگار، کارشناس ارشد علوم قرآنی از خانواده و نقش زنانه زن سخن میگوید.
صحنه چهارم؛ ناگهان نوجوانی از میان تماشاکنان به سمت صحنه پیش آمد. با صدایی بلند، آنقدر که صدایش به صحنه برسد، اعلام میکند که حرف دارد. همه ساکت میشوند و آقا به حرفهای نوجوان هم گوش میسپارد. نوجوان اسمش را نمیگوید اما میگوید که از جانب جوانان اقلید، پیام پایمردی برای نظام و انقلاب دارد. این بچه فارس، حرفهایش را به نظم بیان میکند. پوشهای هم در دست دارد. وقتی نوجوان مینشیند، آقا پاسخی برای او دارند.
- آفرین به جوانان اقلید که با وجود تراکم برنامه، جای خود را باز کردند و بدون اجازه حرفشان را میزنند. سلام مرا به جوانان اقلید برسانید.
صحنه پنجم؛ دکتر سید سعید زاهد زاهدی اصل، رئیس بنیاد فارسی شناسی از کربلای دوم در شیراز و هنگامه شهادت حضرت احمدبن موسی میگوید. او طرحی را آماده دارد برای تاسیس پژوهشگاهی در زمینه مطالعات تمدن سازی در شیراز . مریم اسلامی مخترع برتر از جشنوارهای در سوئیس، تاسیس مرکزی برای تبدیل ایده به اختراع را پیشنهاد میکند.
رضا ابراهیمی تمام وقت خود را به بیان خاطرات دوران دبستان که پول تو جیبیاش را به فقیری میداده و خاطرات دیگری که از خدا میخواسته تا بتواند بیشتر کار خیر کند، اختصاص میدهد. وقتی روی صحنه میرود، آقا برای او سخنی دارند.
- به خاطر توفیقی که خدا به شما داده است شکرگزار باشید. خودتان را مدیون خدا بدانید که توفیق کار خیر به شما داده ؛ این توفیق نصیب هرکسی نمیشود.
صحنه ششم؛ عبدالرسول شهبازی، نماینده کشاورزان از تلاش برای بهبود محصول از طریق استفاده بهینه از آب و خاک میگوید.
وقتی نفر آخر تمام میکند، از میان 20 مرد عشایری که توی تماشاکنان کنار هم نشسته بودند، مردی برمیخیزد که در کلامش، هنرمندانه؛ اعتراض و ادب را باهم درآمیخته است. او به تبعیض و بی عدالتی حاکم بر عملکرد برگزارکنندگان جلسه که به نماینده عشایر اجازه صحبت کردن ندادهاند سخت معترض است. او خبر میدهد که رئیس جمهوری یک سال پیش به وزیر جهاد دستور داده که به مشکلات عشایر رسیدگی شود اما هیچ خبری نشده است. او گلایه میکند که چرا کرکره عشایر را پایین کشیدهاند و توضیح میدهد که منظورش تعطیل شدن اداره امور عشایر است. آقا برای او حرفی دارند:
- رسیدگی به مشکلات عشایر وظیفه دولت اسلامی است. سلام مرا آنقدر که صدای رسای شما میرسد، به عشایر استان فارس برسانید.
صحنه هفتم؛ مجری آخرین نفر را، امید آینده شیراز معرفی میکند؛ هادی فردوسی نوجوانی تکیده که روحی به بزرگی آینده شیراز دارد.هادیآقا اعلام میکند اولین شعری را که میخواند برای فرشتهای سروده که بی حنجره غزل عشق خوانده است و صدای او حالا ، رقص همه مولکولهای پر شتاب هوای تالار را پس پرده به نمایش میگذارد:
- از داغ تو رنگ آب گلگون شده است
دلها با رفتن تو خون شده است
ای سرور لالهزار با بار غمت
هر سرو بلند بید مجنون شده است
ظهر(سه شنبه) – خارجی – حافظیه(گذشته)
آقا آرامگاه حافظیه را زیارت میکنند. مرد سپیدموی و مرد مسافر کنار حوض نشسته و ذکر میگویند.
عصر – داخلی – تالار شهید دستغیب
خبرنگار برای هادی آقا، حکایت راضیه کشاورز، شکوفه خانم و قصه کلمه رمز را تعریف میکند. هادی آقا نظری دارد.
هادی: در تاریخ فقط یک نفر بوده که هم سردار است و هم بی سر.
اذان مغرب – خارجی – ایازآباد
پدر شکوفه دارد رادیو را روی بام خانه تنظیم میکند. اذان میگویند. آن دورتر ایازآباد دیگر نی نمیدمد و خبری دارد.
- بهزودی اینجا حسینیه میسازند.