15 دقیقه بامداد (پنجشنبه) – خارجی – فرودگاه شیراز
صف خبرنگاران از دهپانزده متر مانده به پله هواپیما تا بالای پله ادامه دارد.(تصویر بسته میشود)
30 دقیقه بامداد – داخلی – داخل هواپیما
(تصویر باز میشود) خبرنگاران دو باره به یاد 3 سال پیش افتادهاند. خبرنگار و اکبر صحرایی(قصه نویس شیرازی که آثار او در باره شهداست گرم صحبتاند. آنها هر دو از حرفهای هم یادداشت برمیدارند. صحرایی ، روی یک سررسید تازه دارد مینویسد.
خبرنگار: جالب است؛ رسیدی به صفحات اردیبهشت، روی سررسید سال 87 .
35 دقیقه بامداد – خارجی – فرودگاه شیراز
هواپیما میغرد و راه میافتد و شتاب میگیرد و می رود توی دل ابرها.
بامداد – خارجی – آسمان شیراز
هواپیما روی ابر سفیدی لم داده و مسافران پیاده میشوند. سپیده پیدایش نیست، ماه روی صحنه نیامده، از پهنای خوانی که با پنجرهها آذین شده، ستونهای نوری سفید، طرح تخت جمشید زدهاند.
یکی از مسافران: همسفران؛ این همان روی دیگر ابنیه باستانی ماست.
مردی نسبتا بلند قامت که شبیه همه مردان شیرازی است، دفتری بهدست دارد که روی آن نوشته: پرونده 512. مرد، دفتر را به میزبان میدهد. مرد سپیدموی و مرد مسافر بالای سفره نشستهاند و دارند ذکر میگویند. فوارههای نور و سفره، دارند با هم همسرایی میکنند.
- حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم
سفرهگردانها؛ همان پرستوهایی که از سپیدی به ستاره میمانند، به مسافران، نور تعارف میکنند. مرد مسافری که دستهایش از مچ قطع شده و عینک دودی زدهاست به محض اینکه میزبان را میبیند، با انگشت سبابه و شست دست راستش، عینک را از چشم برمیدارد و آن را از لبه ابر سفید به سوی زمین پرتاب میکند.راضیه کشاورز دارد برای مسافران شعری میخواند.
راضیه کشاورز: شاعر، این شعر را برای فرشتهای که بدون حنجره، غزل عشق میخواند، سروده است.
ای سرور لالهزار با بار غمت هر سرو بلند بید مجنون شده است
کمی آنطرف انتهای خیابان شهید آقایی شیراز، حسینیه سیدالشهدا،«به نشانی آسمان شیراز، روی ابر سفید»؛ ضیافتی برپاست. 5 هزار مرد و زن حسینی به هوای یک انفجار دیگر اینجا آمدهاند.
سخنران: 10 سال است اینجا بلند ترین آمین را برای دعای شهادت گفتهایم.
توی خیابان روبهروی حسینیه، یک طومار است که حسینی ها دارند برای آقا روی آن چیزهایی مینویسند. خبرنگار آنجا دارد با شکوفه مصاحبه میکند.
خبرنگار: چی نوشتی؟
شکوفه خانم: ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم در ره عشق جگر دارتر از مردانیم. هر زمان یاد خمینی افتیم، دور سید علی خامنهای میگردیم.
1:15 بامداد – داخلی – داخل هواپیما
اکبر صحرایی ، خبرنگار را بیدار میکند.
خبر نگار: خوابی دیدم که داشت می رسید به یادداشتهای حسینیه.
(تصویر بسته میشود)
2 بامداد –داخلی – نمازخانه بزرگی در لار (تصویر باز میشود)
خبرنگاران توی نمازخانه دارند میخوابند. صحرایی یاد جبهه افتاده. (تصویر بسته میشود)
6 بامداد – داخلی – نمارخانه
(تصویر باز میشود) صحرایی دارد در سررسید سال 87 چیزی مینویسد. خبرنگاران دارند یک یک بیدار میشوند یا نماز میخوانند یا برای وضو از نماز خانه خارج میشوند. خبرنگار دارد کتاب «پرونده 512» درباره زندگی شهید آیتالله دستغیب را میخواند. صحرایی رو میکند به خبرنگار.
صحرایی: موضوع خوابی که دیشب تعریف کردی، شاید فصلی از کتابم باشد.
خبرنگار: جواب سؤالی که کرده بودم چه؟
صحرایی: هنوز دارم فکر میکنم. (تصویر بسته میشود)
نزدیک ظهر - خارجی – ورزشگاه جهان پهلوان تختی
(تصویر باز میشود) عبدالخالق صدیقی دارد به سؤال خبرنگار جواب میدهد.
- ما، همه لارستانیها اعم از شیعه و سنی، قدوم مبارک رهبر معظم انقلاب را گرامی میداریم.
فریادهای انقلاب دارد توی سررسید صحرایی ثبت میشود: این همه لشکر آمده، به عشق رهبر آمده
حالا هیچکس یادداشت برنمیدارد.همه فقط دفتر نگاه را به جایگاه سپردهاند. آیتالله آیتاللهی – امام جمعه محبوب لار که مردم میگویند او از 90 سال بیشتر دارد و پزشکان هیجان و بیرون آمدن از خانه را برای وی منع کردهاند – پشت سر آقا وارد جایگاه میشود. 2 نفر زیر بغل امام جمعه را گرفته اند. بعد از آنکه آقا روی صندلی مینشینند امام جمعه هم به کمک 2 نفر مینشیند. مردم همچنان موج احساس و فریادند. روی کلاههای سبزی که جوانها بر سر گذاشتهاند نوشته: ما تا آخر ایستادهایم.
بعد از ظهر – خارجی – جاده لار- شیراز
اتوبوس خبرنگاران پیش میرود.
غروب – خارجی – صحن شاهچراغ
خبرنگار و صحرایی دارند با هم خداحافظی میکنند.
خبرنگار: کلمه رمز را از هادی فردوسی که میگویند امید آینده شیراز است، پرسیده بودم. جواب داد اما پاسخش شیرازی نبود. گفته بود «امام حسین تنها سرداری است که خود سر ندارد». خواسته بودم شما شیرازی جواب بدهید.
صحرایی: فکر کرده بودم دم آخر و در شاهچراغ جوابت را بدهم. میدانی کلمه رمز را در خوابی که توی هواپیما دیده بودی، بود. شیراز هر چه دارد از حافظ و شهید دستغیب است. شیراز یک خطه ادبی – عرفانی است.
غروب جمعه – داخلی – تحریریه همشهری (تهران)
خبرنگار دارد خبر دستگیری عوامل انفجار در حسینیه شیراز را تنظیم میکند. ناگهان دست از نوشتن میکشد. شماره اکبر صحرایی را می گیرد. بعد از احوالپرسی از او سؤالی میکند.
صدای صحرایی: آخرین برگی که در آن حوادث سفر آقا به شیراز را در سررسید 87 ثبت کردم، عجیب است که روی صفحه پنجشنبه 19 اردیبهشت است و آخرین جمله این است : ما تا آخر ایستادهایم.