دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۷ - ۰۵:۱۸
۰ نفر

آزاده سهرابی: هفته گذشته سریال «شهریار» به پایان رسید تا کم‌کم حرف و حدیث‌های آن هم رو به خاموشی برود.

اما مخالفت‌ها در حواشی این سریال به یکی از شخصیت‌های ادبی معاصر می‌پرداخت، شکل جدیدی از مخالفت بود؛ اگرچه خود این سریال هم راه جدیدی در پرداختن به شخصیت‌های معاصر در قالب اثر دراماتیک بود.

اگر تا دیروز در اعتراض به فیلم‌ها و سریال‌هایی که به قشر خاصی از جامعه می‌پرداخت، اهالی آن صنف و قشر دست به اعتراض می‌زدند و اگر بازگویی نقدی اجتماعی، عده‌ای را به مخالفت وامی‌داشت، این بار شخصیت‌های حقیقی مدعی شدند.

دختر شهریار با نادرست خواندن روایت کمال تبریزی از زندگی پدرش نقطه اوج اعتراض‌ها بود و هرچند در مقابل، پسر شهریار این سریال را مطابق با واقعیت خواند و در تأیید آن سخن گفت اما آنکه باعث شد سرنوشت شهریار دستخوش تغییر شود، اعتراض دختر شهریار بود که به حذف قسمت 19 سریال انجامید و این در حالی است که حداقل بسیاری تا پیش از این سریال حتی نمی‌دانستند شهریار را فرزندانی هست!

در فرصتی که هنوز تب سریال فروکش نکرده پای گفت‌وگو با سازنده این سریال نشستیم تا از کمال تبریزی درباره نگاهش به اعتراض‌ها، میزان دلبستگی‌اش به شخصیت شهریار، وفاداری‌اش به زندگینامه او و فراز و فرودهای اثر بپردازیم. در این میان اما بیشتر بحث به واشکافی این واقعیت از نگاه تبریزی پرداخت که ما ایرانی‌ها در گفتن از یکدیگر رودرروی هم تعارف داریم.

  • بگذارید بحث را از اینجا آغاز کنم که خوشبختانه ما ملتی هستیم که از حیث داشتن مشاهیر ادب و هنر و چهره‌های شاخص این عرصه که بتوان روی آنها سرمایه‌گذاری‌های تصویری کرد کم نداریم. اما طی این سال‌ها آنها حضور بسیار کمرنگی در درام‌های تصویری ما داشته‌اند. شهریار نشان داد که این‌گونه آثار  اقبال عمومی همدارند. شما عمده دلیل این امتناع سفارش‌دهنده‌ها و فیلمسازان در ورود به آثار مشاهیر محور را در چه می‌بینید؟

واقعیتش این است که ما هرگاه می‌خواهیم درباره آدم‌ها قضاوت کنیم (حالا چه تعریفشان را بکنیم و چه علیه آنها بگوییم) مادامی که آن آدم زنده هست یا در دوره معاصر زندگی می‌کرده و مدت زمان زیادی از فقدانش می‌گذرد...

  • یعنی ورثه‌ای برای مطالبه دارد...

بله. در این شرایط احتیاط می‌کنیم و سعی می‌کنیم چه مثبت یا منفی خیلی اظهارنظر نکنیم. این در فرهنگ ما ایرانی‌هاست. کما اینکه اگر کسی در قید حیات باشد کمتر جلسه نقدی روی آثارش می‌گذاریم یا جلسه تمجید و تکریم (منهای این اواخر) صبر می‌کنیم تا از ما فاصله زیادی بگیرد تا کنگره‌ها و سمینارها را برگزار کنیم.

  • پس معتقدید مانعی در فرهنگ ما ایرانی‌ها در این باره وجود دارد؟

دقیقاً. احساس می‌کنیم خوب و بد آن آدم را در دوره معاصرش نباید بگوییم. یک جورهایی با او تعارف داریم پس برای بیان حس‌مان راحت نیستیم. ببینید ما وقتی داخل ماشین خودمان نشستیم و نمی‌بینیم راننده ماشین کنار دستمان چه کسی است یا راننده ماشینی که از روبه‌رو می‌آید کیست، به رعایت حق‌تقدم که می‌رسیم هر کسی می‌خواهد دیگری را جا بگذارد و خودش را جلو بیندازد اما همین را مقایسه کنید با چند نفر که پیاده با هم راه می‌روند و به جایی می‌رسند که باید داخل شوند چون چشمشان در چشم هم است، برای عبور از یک در کوچک، چند دقیقه‌‌ای معطل می‌شوند تا تعارف کنند چه کسی اول وارد شود.

  • پس دو بحث است. یکی دوگانگی رفتاری ما یکی هم آن تعارف‌زدگی. به نظرتان باید از این تعارف‌زدگی عبور کنیم؟

حتماً باید این اتفاق بیفتد. این ملاحظات باعث شده بسیار محدودیت به وجود بیاید. مثالش کتب مختلفی که نوشته می‌شود یا نقدهایی که درباره همدیگر می‌‌نویسیم. وقتی کسی را مورد نقد قرار می‌دهیم که در قید حیات است به نظر می‌رسد یا داریم دشمنی می‌کنیم یا داریم از روی دوستی تعریف او را می‌کنیم.

  • یک جورهایی این عرصه را یا شخصی می‌کنیم یا شخصی می‌بینیم.

دقیقاً. در جمع هنرمندان هم همین‌طور است. وقتی فیلمنامه دوستی را می‌خوانیم و از آن خوشمان نمی‌آید نمی‌دانیم چطور به او بگوییم یا فیلمش را ببینیم و دوست نداشته باشیم. یعنی یک تعارفی که در آن مانعی وجود دارد، اجازه نمی‌دهد حقیقت دلمان را بگوییم. اما دوگانگی اینجاست که می‌شود این خصلت را به فرهنگ یک جامعه نسبت داد اما نه در زمانی که ما پشت سر او و هنگامی که او در نظرمان نیست هیچ ملاحظه‌ای نمی‌کنیم.

پس این فرهنگ حرف زدن در غیبت کسی است نه به نوعی حرمت نگه داشتن. ناخودآگاه هم هستیم درباره‌اش. چون اگر خودآگاهانه با آن برخورد کنیم کم‌کم می‌توانیم این ویژگی را از خودمان دور کنیم و محیط را برای انتقاد آماده کنیم.
برای همین وقتی می‌خواهیم درباره زندگی شهریار اثری بسازید خیلی معادلات و ملاحظات را باید در نظر بگیرید.

  • خب اساساً وارد پروسه تولید زندگینامه مشاهیر شدن دو بخش مجزا دارد. یکی مرحله تحقیق است و دیگری دراماتیک کردن آن. در بخش اول درباره شهریار شما چقدر با این تعارف‌ها برخورد کردید؟

چیزی که الان مرا رنج می‌دهد متعلق به همین نکته است. فرض کنید شهریار شخصیتی بود که هیچ عیب و نقصی نداشت. یعنی هیچ اوج و فرودی نباشد. به عنوان یک شاعر ملی و اسطوره‌ای که اهالی آذربایجان به واسطه غزلیاتی که دارد، به او نگاه ویژه‌ای دارند، اگر انسان کاملی است (البته کامل بودن هم خودش نسبی است)، هم خودش و هم اطرافیانش کاملاً بی‌چون و چرا هستند یعنی همین‌طوری که این روزها خیلی‌ها دارند درباره شخصیت‌هایی که در سریال آنها را نشان دادیم همین را می‌گویند، خب اساساً نمی‌شود درباره‌شان فیلم ساخت.

 برای اینکه در حوزه نمایش باید تضادی به وجود بیاید یا برخوردی به وجود بیاید. باید پروتاگونیست و آنتاگونیست درونی وجود داشته باشد و حتی بیرونی. شخصیت و قهرمان شما باید بتواند مرتکب خطا شود و بعد نسبت به آن معرفت پیدا کند. کما اینکه در واقعیت هم ما شخصیت‌های سفید نداریم مگر انبیا و اولیاء خدا.

وقتی شما نمی‌توانید چنین شرایطی را برای اثر نمایشی داشته باشید خودبه‌خود قضیه منتفی می‌شود. در مورد شهریار هم می‌دانستم به‌رغم تصوراتی که دارم قطعاً با یک مخالفت سنگینی روبه‌رو خواهم شد. مخالفتی که با دختر شهریار شروع شده و بعد سرایت کرده به سیستم سیمافیلم به‌طوری که مسئولان سیمافیلم به‌رغم میل خودشان و آگاهی به اینکه چیزی را که حذف می‌کنند ممیزی سریال نیست...

  • ملاحظات سریال است...

بله. نوعی ملاحظات یا بهتر است بگوییم مرعوب شدن است. ترسیدن. ببینید حتی در فیلم مستند ممکن است بتوانیم بدون در نظر گرفتن فراز و فرودها درباره شخصیتی اثری بسازیم اما در یک اثر دراماتیک چگونه می‌شود؟

  • باید به اینها اضافه کنیم که کلاً در فرهنگ ما به نوعی آدمی که می‌میرد انگار اطرافیان خطاهای او را فراموش می‌کنند.

بله. به خاطر همین، شناخت ما نسبت به آدم‌ها و محیط ناقص و تجربیاتمان خام می‌ماند و کامل نمی‌شود. مشاهیرمان را هم آنقدر دست‌نیافتنی می‌کنیم که انگار خودمان نمی‌توانیم این مسیر را طی کنیم و به او برسیم. در صورتی که هیچ کجا این کار را نمی‌کنند. یعنی همه آدم‌ها یک نقطه شروع دارند، یک نقطه بلوغ دارند، یک نقطه پیشرفت دارند و  بعد یک نقطه انتها. وقتی آدم‌ها را تافته جدا بافته می‌بینید جوانی که می‌خواهد الگوبرداری کند مایوس می‌شود. با خودش می‌گوید من هرگز نمی‌توانم مثلاً یک کیارستمی دوم باشم یا شهریاری دیگر. ما چنین بلایی سر خودمان می‌آوریم.

  • در حالی که حتی اسطوره‌های دیروز هم خطا می‌کردند، مثل رستم.

همه آدم‌ها نقص دارند. اما منحصر به فردی را ما در حافظه تاریخی‌مان حفظ کردیم. یکی از دلایل هزاران سال ریشه استبداد در تاریخ‌مان هم همین بود. در دوره سلطنت شاهان در اکثر اشعار و تاریخ‌نگاری‌ها لقب‌ها اکثراً ظل‌السلطان است یعنی سایه‌ای از یک موجود دست‌نیافتنی.در حالی که خاصیت سینما و تلویزیون در این است که همه چیز را زمینی می‌کند و فرود می‌آورد و بعد آن را و اشکافی می‌کند. برای همین است که آدمی که در تخیل‌تان در نقطه بالایی است، می نشیند، می خورد، حرف می زند،‌اشتباه می کند و حتی ممکن است یک جا زمین بخورد. خب این قصور آدم‌ها را به هم می‌زند و آدم‌ها شروع می‌کنند به اعتراض کردن و راهپیمایی کردن.

  • البته این اعتراض‌ها خیلی مربوط به آثاری که به شخصیت‌های شاخص می‌پردازند،  نیست. شما یک پرستار را هم خطاکار نشان بدهید، اعتراض‌ها بلند می‌شود. البته در یک جامعه متمدن هم هنرمند حق اظهار نظرش را دارد و هم باقی آدم‌ها می‌توانند معترض باشند و بخشی را نپسندند اما منوط به اینکه اثر هنری در تنگنا قرار نگیرد. در مورد سریال شهریار هم  به‌طور خاص ما دو مدعی داریم: یکی دختر شهریار که کاملاً سریال را زیر سؤال می‌برد و پسر شهریار که صددرصد آن را تأیید می‌کند. اما چرا آن نقد منفی بیشتر شنیده می‌شود و در سرنوشت پخش تأثیر مستقیم می‌گذارد جای سؤال است؟

دلیلش این است که ما همیشه از مخالفت مخالف می‌ترسیم تا از حمایت حامی دلمان قرص باشد. یعنی اگر ما لشگر زیادی همراهمان باشد اما یک دشمن جدی داشته باشیم، تأثیر روانی آن دشمن بر ما به مراتب بیشتر از آن همه آدمی است که تاییدمان می‌کنند.

نقاط مثبت را نمی‌بینم. این ویژگی جامعه ماست. برای همین هم در سریال در مورد شخصیتی که خیلی بحث شده درباره‌اش که ایرج میرزا باشد،  آن بخش‌هایی که ما روی شخصیت آن صحه می‌گذاریم دیده نمی‌شود و هیچ‌کس اشاره نمی‌کند. به آن صحنه‌ای که
ایرج میرزا وارد مجلسی می‌شود و شهریار به پایش بلند می‌شود یا جای دیگری که ایرج میرزا شعر می‌خواند و شهریار از او تقدیر می‌کند. با وجود آنکه ملک‌الشعرای بهار از او انتقاد می‌کند، اما یک یا دو صحنه داریم که شهریار ایرج میرزا را نقد می‌کند. نمی‌دانید چگونه ما برآشفته می‌شویم که به ساحت ایرج میرزا در این سریال توهین شده و شهریار را بر گرده ایرج میرزا نشاندند تا او  را دفن کنند.

این ویژگی ماست و فرقی هم نمی‌کند روشنفکر باشیم یا بی‌سواد.برای همین وقتی پسر شهریار حرفی می‌زند در تایید سریال جایی انعکاس نمی‌یابد اما وقتی دخترش متعرض می شود همه جا تیتر می شود که دختر شهریار گفت 80 درصد سریال مطابق واقعیت نیست.  وقتی از جایی هم رد می‌شویم که عده‌ای دور هم ایستاده‌اند و شادند احتمالا نمی‌ایستیم اما ولی یک چهارراه آن طرف‌تر که  یک عده در حال دعوا باشند، کنجکاو می‌شویم.
برای همین نمی‌بینیم فروش دیوان شهریار این چند ماه بالا رفته یا اطلاعات و شناخت مردم نسبت به زندگی  او بیشتر شده.

  • اصلا هدف‌ شما از ساخت این سریال چه بود؟

قصد من این بود که بگویم ما یک شاعری داریم اهل آذربایجان که اولا وجود لطیفی داشته و عشق را جور دیگری درک می‌کرده و بیشترین تاثیر را در زندگی او گذاشته و اساسا همین رابطه عاشقانه باعث شده اشعاری را خلق کند که در تاریخ ادبیات ما می‌تواند جاودانه شود. یعنی آدمی که با درک زیبایی و مفهوم عشق، تصورات لطیفش را به دامنه‌هایی بکشاند که کاملا متفاوت کند اشعار او را با اشعار هم عصرانش و  در عین حال یک ویژگی مردمی داشته یعنی شعرش در اوج بوده اما قابل فهم بوده. بلا تشبیه کمی مشابه غزلیات حافظ. حافظ فرقش با دیگران این است که آنقدر زیبا هست که همه را جذب می‌کند  اما عمق مفاهیم و معانی عارفانه و فلسفی را هم دارد. شهریار تقریبا همین‌گونه بود چون می‌دانید که از کودکی با دو کتاب مانوس بوده: حافظ و قرآن.

حتی جایی می‌گوید که من فارسی را از شما بهتر می‌فهمم، چون تو فارسی را از مادرت یاد گرفتی و من از حافظ. این چیزی است که می‌خواهیم درباره او بگوییم به علاوه همه کاستی‌ها و خوبی‌هایی که در وجود این آدم  هست. اما همان‌طور که گفتم ما باید کم‌کم عادت کنیم در نمایش  دو قطب متضاد وجود داشته باشد. مثلا درباره پلیس اگر می‌خواهید کار دراماتیک کنید او باید کشمکش درونی داشته باشد. اگر پلیسی باشد که دچار وسوسه رشوه‌گرفتن نمی‌شود اصلا داستانش گفتنی نیست.

  • مگر اینکه تضاد بیرونی باشد.

بله مثلا دو پلیس باشند. یکی پلیس خوب و دیگری پلیس بد که با هم درگیر می‌شوند تا از طریق پلیس بد می‌توانید آسیب‌هایی که پوشیدن لباس قدرت دارد را بگویید و از طریق پلیس خوب تصویر آرمانی را نشان دهیم. جدال این دو با هم درام را شکل می‌دهد. اما فکر نمی‌کنم نیروی انتظامی به ما اجازه بدهد داستانی را بگوییم با این محور. فکر می‌کنیم وقتی آدمی لباسی را پوشیده، خودش هم شروع می‌کند به تغییر کردن در حالیکه اینطور نیست. باور باید بکنیم که فارغ از چه کسی‌بودن و چه لباس و کسوتی بر تن داشتن آدم‌ها می‌توانند خوب یا بد باشند. یعنی در درام این را باور کنیم. چون در پرتو تاریکی است که نور اهمیت خود را پیدا می‌کند.

  • یکی از مهم‌ترین اعتراض‌های دختر شهریار در شخصیت‌پردازی مادرش بود و شما هم اشاره کردید در مصاحبه‌ای که در واقعیت همسر شهریار معلم بوده. چطور بی‌سواد نشان‌دادن همسر شهریار می‌توانست او را دراماتیک‌تر کند؟ جای خلاقیت برای هنرمند باز است اما تا کجا؟ آیا مرزی دارد؟

به نظر من مرزی وجود ندارد یعنی مرزش ضوابط عرصه نمایش است یا ضوابطی که در ارشاد و صدا و سیماست. شما ببینید وقتی درباره یک قاضی قصه‌پردازی می‌کنیم یک اسم ساختگی دارد ولی اگر خدشه‌ای به شخصیت او وارد شود همه قضات احساس می‌کنند به آنها توهین شده در حالیکه آن آدم، آدمی است که هیچ کدام از آنها نیستند ولی اعتراض خواهند کرد. پس اصلا مهم نیست آن شخصیت معاصر هست یا نه. شما وقتی درباره قشر خاصی صحبت می‌کنید حتما با مخالفت روبه‌رو می‌شوید  به خاطر ضعف‌هایی که در آن شخصیت می‌بینید.

اگر شخصیت شناخته‌شده باشد که کاملا باید آماده مبارزه شوید. ببینید در ظاهر ما فکر می‌کنیم اگر شخصیتی در فیلم باشد که معلومات داشته باشد پس شخصیت خوبی است و اگر بی‌سواد باشد (سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد) پس آدم بدی است. این تصوری است که در زندگی اجتماعی داریم اما آیا نمی‌شود فیلمی ساخت و در آن آدمی را ببینیم کاملا بی‌سواد و دیگری تحصیلکرده و قهرمان آن بی‌سواد باشد و ضدقهرمان ما آدم با سواد؟ خیلی این اتفاق می‌افتد. اینکه ما فکر کنیم شخصیتی بی‌سواد نشان دادیم پس به او توهین کردیم، کودکانه فکرکردن است.

شما نباید به این کار داشته باشید که همسر شهریار را باسواد نشان دهید یا بی‌سواد. مهم این است که شخصیت او را چگونه جلوه می‌دهیم و نوع رابطه‌ای که با شهریار برقرار می‌کند چگونه است. خود شهریار یک شعر طنز دارد از دعوایش با همسرش که خیلی زیباست. فرض کنید ما همین شعر را می‌خواهیم به تصویر بکشیم. چه کسی می‌تواند اعتراض کند؟ از زبان خودش که حرف می‌زند یک جنس است و از زبان همسرش یک جنس دیگر.

من می‌خواستم بگویم فاصله‌ای میان این دو وجود داشته که مربوط به سنشان  نبوده چون از شعر شهریار می‌فهمیم که حداقل فاصله‌ای 30ساله با هم داشتند و این اختلاف منشاء برخوردهایی می‌شود. به نظرم یکی از زیباترین صحنه‌های سریال در قسمت نوزدهم بود و رابطه بین عزیزه و شهریار که با کمال بی‌رحمی از پخش حذف شد و صرفا به این خاطر که دختر شهریار گفته بود شما حق ندارید مادر مرا بی‌سواد نشان بدهید. اگر ما شخصیت را زیر سؤال برده بودیم می‌توانستیم بگوییم حق با اوست اما اصلا اینگونه نبود.

تازه اگر به صورت نسبی نگاه کنید تسلط ادبی  و روشنفکر بودن شهریار در مقایسه با همسرش فاصله سواد و بی‌سوادی است وشعر خود شهریار هم همین را می‌گوید. همسر شهریار زن زندگی و خانه بوده و زن مهربانی بوده که عاشق شهریار بوده و شهریار هم او را دوست داشته و اساسا این اختلاف این زیبایی را بوجود آورده.

  • فکر می‌کنید راهی که این سریال در پرداختن به شخصیت‌های معاصر باز کرد باز محدود شود؟

بسیار زیاد. قطعا محدودیت افزایش می‌یابد.  چون مسئول تلویزیون می‌گوید سری که درد نمی‌کند چرا دستمال ببندیم؟ این همه سوژه. منتها این وجه را باید در نظر داشت که آشنایی جوان‌های ما با ملیت و مشاهیر ما کمرنگ می‌شود.

 یک مدیر فرهنگی باید کلاهش را قاضی کند (مثلا مدیر سیمافیلم) آیا این نمی‌ارزد به اینکه این همه جوان کنجکاو شوند دیوان شهریار را بخرند و نایاب شود و در نمایشگاه کتاب، پرفروش‌ترین کتاب بشود؟  آن هم نسلی که از او بعید است سراغ شهریار را بگیرد. اما ساخت یک سریال باعث شود علاقه نشان بدهد در مقابل اینکه یک عده‌ای که نسبت به هنرهای نمایشی ناآگاه هستند بیایند و اعتراض کنند.

  • بگذارید بالاخره از این بحث بگذریم و وارد ساختار سریال شویم. با توجه به اینکه خودتان آذری زبان هستید، فکر نمی‌کنید نسبت به دوره جوانی و بازی  اردشیر رستمی، در سنین میانسالی بازیگر از لهجه کمی دور است؟

شاید دلیل عمده‌اش این باشد که ما در طول قسمت‌های زیادی با شخصیتی که اردشیر رستمی ساخته همذات پنداری می‌کردیم و به دلمان نشسته و او را باور کردیم به جای شخصیت شهریار، طبیعی است خیلی با جایگزین او ارتباط برقرار نکنیم.

  • آیا نمی‌شد اردشیر رستمی را با گریم به سنین میانسالی هم می‌رساندید؟

امکاناتی که ما درگریم ایران داریم بسیار محدود است و قابل مقایسه با دنیا نیست. پس امکانش را نداشتیم تا اردشیر را تا سنین  کهولت پیر کنیم و در عین حال اگر هم از هالیوود هم امکانات می‌آمد، نمی‌شد. فیلم‌هایی که در هالیوود هم می‌بینید دچار این اشکال هستند مثل فیلم ساعتها، تا جایی که جولین مور پیر شده، در صحنه‌های خارجی مشخص می‌شود لاتکسی که روی صورت هست چسبیده.

  • اما همذات‌پنداری حفظ می‌شود و مخاطب هم امکانات نمایش را می‌پذیرد؟

در ست است اما عامل دیگری هم بود و اینکه اردشیر رستمی حدود 9 ماه گروه را همراهی می‌کرد در عین اینکه بازیگر حرفه‌ای نیست،  خیلی مواقع می‌گفت خسته شدم.

  • حالا علاقه به شما یا شهریار بود که  اردشیر رستمی را مجاب به بازی در نقش شهریار کرد؟

 قطعا شهریار. او اصلا درباره شهریار نقطه‌نظرات و جهان‌بینی خاصی داشت و درباره‌اش نوشته بود و تا اینجا هم که با ما همراهی کرد بسیار کار خارق‌العاده‌ای بود.

  • اگر سریال را به کودکی، جوانی و کهولت تقسیم کنیم، می‌بینیم که در بخش اول بیشتر سریال درگیر معرفی محیط پیرامون شهریار و تاثیراتی که اطراف بر او می‌گذارد تا شاعر شود است. از همین رو بیشتر از درگیرشدن با قصه، درگیر تصاویر و محیط آن روزگار هستیم. در جوانی اما درگیر قصه می‌شویم و کاملا تمرکزمان روی آن است. به کهولت که می‌رسیم دوباره ریتم سریال کند می‌شود و آن کشش و جذبه را از دست می‌دهد؟

یک چیز عجیب بگویم. وقتی فیلمنامه به دستم رسید باید روی آن کار می‌کردم و به اجزایی احتیاج داشتم که باید در تحقیق‌های میدانی به دست می‌آوردم و با اردشیر رستمی ده‌روزی رفتیم تبریز و با آدم‌های مختلف  گپ زدیم. وقتی فیلمنامه را خواندم و کتابهایی که درباره شخصیت شهریار نوشته شده بود را ورق زدم یک تصوری نسبت به او پیدا کرده بودم ضمن اینکه با اردشیر و آقای سجاده‌چی کلی بحث کردیم که این آدم را چگونه باید ببینیم و اواخر فیلمنامه را هم هنوز ننوشته بودند و ما می‌خواستیم ببینیم چطور باید این شخصیت منتقل شود به دوران انقلاب و حضورش را در دوران انقلاب چگونه باید ببینیم و بعد از انقلاب را. یعنی سعی کردیم بفهمیم بر کدام جنبه از زندگی‌اش  باید تاکید کنیم و کدام بخش‌ها را رها کنیم. با تصوری راهی تبریز شدیم اما جالب این بود که در تبریز هر کسی یک چیز متفاوت درباره او می‌گفت.

هر کدام آنها در صحبت‌هایشان یک تصور برای ما به وجود می‌آوردند و حالا همین اتفاق و تضادها درباره عکس‌العمل مخاطبین هم هست. مثلا شما می‌گویید قسمت‌های جوانی جذابیت و قصه‌پردازی بهتری دارد، اما منتقد دیگری معتقد بود دوران کودکی  بهتر  است  و در شروع  جذاب‌تر بود اما ما سعی کردیم آرای مختلف را جمع کنیم و در دوران کودکی تمام جاهایی که آدم‌های مختلف درباره‌اش صحبت کردند داشته باشیم و بعد بیاییم در میانسالی و جوانی ابعاد مختلف و اوج و فرودها را بگوییم و نگاه خودمان را هم اضافه کردیم.

  • حالا که سریال تمام شد می‌خواهم بدانم بخشی از شخصیت و زندگی او بود که دلبستگی خاصی به آن داشته باشید و در سریال به آن نپرداخته باشید؟

بله. چون آدم‌های مختلفی هم دوره او بودند. ما سعی کردیم با حفظ این موقعیت که روایت ما تکه‌پاره نشود، محوریت از شهریار گرفته نشود، شخصیت‌های هم‌دوره او را هم نشان دهیم مثل ایرج میرزا و ملک‌الشعرای و میرزاده عشقی و عارف تبریزی و ابوالحسن صبا و نیما و ... چند آدم مهم دیگری هم بودند که بسیار دوست داشتم در سریال می‌بودند مثل سیم الف سایه (هوشنگ ابتهاج) بود که چون در قید حیات بودند از آن صرف نظر کردیم و اساسا سعی کردیم آدم‌های هم‌دوره‌ او را که در قید حیات بودند از آن صرف نظر کردیم و اساسا سعی کردیم آدم‌های هم‌دوره او که ر دقید حیات هستند حذف کنیم مثل فرزندانش. دختر و پسر او در دوران کهولت و پیری نمی‌بینند و حتی برادرش و ...

تنها کسانی که به نظرم جایش خالی بود دوست می‌داشتم که می‌بود و خوب می‌بود اگر می‌توانستیم نشان بدهیم یکی کمال‌الملک بود که دوره‌ای که شهریار تبعید می‌شود همزمان با دوره‌ای است که کمال‌الملک هم آنجا هست و همدیگر را ملاقات می‌کند.

  • چرا حذف شد؟

نتوانستیم موقعیت نمایش پیدا کنیم که او را وارد کنیم. یعنی اقتضائات درام ما نگذاشت اما شخصیت دیگری بود که حذف شد اما نه به دلیل اقتضائات درام. از اول قرار بود او را نیاوریم و آن صادق هدایت بود. چون تضاد شخصیتی صادق هدایت و شهریار بسیار در جهت درام بود آنها با هم در جلسات مختلفی مباحثه داشتند حتی شعری وارد شهریار که در جلسه‌ای که هدایت هست و ظاهرا در آن جلسه بخشی از یکی از آثارش را هدایت می‌خواند، آن را می‌خواند تا آن تلقی نوشته‌های هدایت را بگیرد. در همان نوار شهریار می‌گوید که آن شعر را برای مقابله با هدایت و تغییر حس فضا را بدهم خواندم. آن شعر فضای تیره و تار دارد اما پایانش به نقطه روشنی می‌رسد. اسم آن هم شعر هذیان دل است و بسیار زیباست.
همیشه این مباحثه بوده. ناامیدی هدایت و امیدی که در آثار شهریار هست.

  • با وجود همه این اتفاق‌ها و تجربه‌ای که به دست آوردید سراغ شخصیت‌های دیگر و درامی از زندگی آنها می‌روید.

من که پوستم کلفت است و می‌روم اما واقعیت وجود دارد.. از سه تا چهار سال پیش کم‌کم وارد فضای نمایشی دچار محدودیت می‌شود و ساخت سریال هم که بسیار دشوار است  چالش‌های زیادی دارد بنابراین رنج و مرارت زیادی گروه می‌کشد. بعد حاصل این زحمت‌ها وقت نمایش حذف می‌شود و این آدم را ناامید می‌کند.

خستگی به تن آدم می‌آید. این دو قسمت آخر که هنوز پخش نشده بود از دختر آقای ضرغامی تماس گرفتند. وقتی صحبت کردم با ایشان، معلوم شد ایشان این دو قسمت آخر را دیده‌اهند و بسیار خوششان آمده و تنها خواسته بودند خسته نباشید بگویند اما بعد آن بلا سه قمست 19 آمد دلسرد می‌شود آدم و  فکر می‌کند دور تلویزیون را خط بکشید تا یک مدتی.

  • حالا اگر بخواهید انتخاب کنید کدام شخصیت را انتخاب می‌کنید از معاصرین برای ساخت سریال.

خیلی‌ها هستند اما سهراب سپهری شخصیت خاصی است و جهان‌بینی عجیبی دارد که می‌توان بر اساس آن کار درخشانی ارائه داد.

  • اگر کسی بخواهد درباره کمال تبریزی فیلمی بسازد این اجازه را می‌دهید تا تخیل کند؟

چرا که نه؟ درباره ما هم که تخیل زیاد هست. فیلمساز اتفاقا آن حریم خصوصی که همه دارند را ندارد یعنی آن ذهنی که دارید. اما ما وقتی فیلمساز می‌سازیم یکجور خلوتمان را باز می‌کنیم و اینکه چطور فکر می‌کنیم.

  • یعنی از امروز فیلم‌هایتان می‌تواند به شخصیت‌تان پی برد؟

حتما. درباره هر فیلمسازی می‌شود.

  • اما خیلی تظاهر می‌کند در فیلم‌هایشان!

بله البته. اما من تظاهر نمی‌کنم.

کد خبر 52295

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز