این را کارنامهاش میگوید؛ حجاری های او به صورت دائمی در طبیعت ایران ، فرانسه، ایتالیا، آلمان، اسپانیا، ازبکستان و لبنان وجود دارند.
علاوه بر این، او ضمن سفر به کشورهای بسیاری حجاریهای کوچکش را تحت عنوان گنجهای پنهان در طبیعت دفن کرده است یا اینکه دوستانش حامل این حجاریها بودهاند و آنها را در گوشه و کنار زمین به خاک سپردهاند.
ژاپن، هند، روسیه، فنلاند، برزیل، شیلی، مراکش، چاد، بورکینافاسو، مصر، آفریقای جنوبی، یونان، استرالیا، ایرلند، فنلاند, ازبکستان، ایتالیا، آلمان، آمریکا، اسپانیا، فرانسه، لبنان و بسیاری کشورهای دیگر میزبان گنج های پنهان او هستند. نادعلیان از پیشگامان هنر شبکه و اینترنت نیز به شمار می رود، در سال 2002 میلادی نشان بین المللی NET ART به او تعلق گرفت.
- شما کارهای زیادی در گوشه و کنار دنیا دارید؛ کارهایی که امروز فقط تصویرشان روی دیوار نگارخانه است، دلتان برای این کارها تنگ نمیشود؟
اغلب اوقات از طریق دوستانی که دارم ،همان هایی که سفر من را به مناطق مختلف دنیا تسهیل میکنند از وضعیت کارهایم باخبر می شوم؛ برای مثال بارها پیش آمده که خانم « باربارا ملی» که بیشترین نقش را در سفرمن به ایتالیا داشت ،بدون اینکه من بخواهم از وضعیت کارها برایم نوشته است.
در مواردی نیز کارهایم در غالب کتاب یا کاتالوگ های چاپ شده و بواسطه دیدن تصاویر آنها از وضعیت شان باخبر میشوم. اما بیش از آنکه دلم برای کارهایی که در گوشه و کنار دنیا دارم تنگ شود، وضعیت آثارم در ایران نگران کننده است و من شاهد، تخریب آثارم بوده ام. این در حالی است که کارهایم در دیگر کشورها سالم هستند و هیچ گزارشی از تخریب شان دریافت نکردهام.
- این دلتنگی باعث میشود که دوباره به سراغ کارهایتان بروید؟
الزاما نه به دلیل دلتنگی بلکه به دلیل اینکه کارهایم به گونه ای هستند که فرایند و سرنوشت آنها مهم هستند ، پس از گذشت زمان به آنها سر میزنم و چگونگی وضعیت شان را ثبت میکنم. چون با گذشت زمان کارها جلوه ای متفاوت پیدا میکنند. در فصل ها و شرایط آب و هوایی مختلف کارها گاهی به زیر آب میروند،گاهی خزه میبندند، گاهی وقت ها هم کاملا خشک هستند.بارها در زمستان دیده ام که برف آنها را میپوشاند و من این ذوب شدن برف و پدیدار شدن تدریجی آثار را ثبت کرده ام.البته در موارد بسیاری هم در ایران شاهد تخریب آثارم بوده ام.
همچنین بسیاری از کارهایی که از بستر رودخانه دور هستند توسط جویندگان گنج جابهجا شدهاند یا در اطراف آنها کاوش هایی صورت گرفته است. مواردی هم که دست نخورده هستند غبار زمان جلوه ای متفاوت به آنها داده است.چون خطوط و خراش هایی که روی سنگ ها ایجاد میکنم ابتدا خیلی سفید هستند، در حالیکه بعد از گذشت زمان آن شکاف ها جرم میگیرد که باعث می شود شدت تاریک روشن طرح متفاوت از روز اول باشد.
- اما کارهای بسیاری را هم در گوشه و کنار کره زمین با عنوان گنجهای پنهان دفن کردهاید، به این کارها چطور دسترسی پیدا میکنید؟
معمولا مکان عمومی و جزئیات آثاری را که دفن میکنم بهوسیله دوربین عکاسی ثبت میکنم. عکسها چشمانداز عمومی و جزئیات و حتی فرایند گام به گام دفن آثار را نشان میدهند. همه این مستندات محفوظ نگاه داشته شدهاند.
در خصوص آثار گنجهای پنهان هم ، من این اصل را پذیرفته ام که آثارم از دیده من پنهان باشند.چون معتقدم موجودیت هنر قائم بر ماده کار نیست، هنر قائم به معنا یا معرفتی است که صاحب یک اثر هنری به آن می دهد ، اگر با این فرض پیش برویم می توانیم بگوییم که در واقع کار اگر جلوی چشممان نباشد و دیده نشود ولی وجود داشته باشد و راجع به آن اندیشده شود می تواند ارزشمند باشد. شاید به همین دلیل است که همه ما فرهاد کوهکن را می شناسیم ولی حتی یکی از کارهایش را هم ندیده ایم. اما همه می دانیم که او عاشق بوده و برا ی معشوقش چه ها که نکرده است!
- پروژه گنج های پنهان را در ایران هم اجرا کرده اید؟ این کارهایتان هم آسیب دیده اند؟
بله !گنج های زیادی را در دل خاک ایران پنهان کرده ام. در چند سال گذشته افرادی که حجاری های من را نشانه گنج تلقی میکرده اند، اطراف آثار من را کاوش کرده اند، کوه و زمین های اطراف را کنده اند! این پرسش همواره در ذهنم وجود داشته و دارد که چرا کار وقتی در دل زمین باشد می تواند ارزشمند تلقی شود؟ آیا الزاما باید از یک اندیشه زمان زیادی سپری شود تا با ارزش تلقی شود؟
درواقع این اندیشه سپری شدن زمان و البته زیرزمین بودن گنج ها برایم مسئله بود . به همین خاطر خیلی از کارها را عمدا در همان چاله هایی که آنها کنده بودند پنهان کردم ، در نتیجه این شبهه برای جویندگان قبلی پیش آمد که حالا که من مجددا آن گودال ها را پر کرده ام و واقعا گنجی در آنجا وجود دارد که من نمی خواهم به آن دسترسی پیداکنند. بعدها متوجه شدم که همان مکان را دوباره کاوش کردهاند و سنگی که من دفن کردهام را با خود بردهاند. این روند ادامه دارد. این اتفاق تبدیل شده است به یک نوع گفتوگوی پنهان بین من و جویندگان گنج .
- بعضی از کارهای شما در نمایشگاه کارهایی هستند که شکستهاند. اما آنها را به عنوان یک اثر هنری و برای فروش ارائه داده اید. چرا؟
در روند کاریام در ده سال گذشته در ایران به دفعات شاهد آن بوده ام که ضمن احداث راه یا کارخانه در بستر رودخانه ها که عمدتا هم غیرقانونی بودهاند طرح هایم تخریب شدهاند. پس از دیدن نمونه هایی موضوع شکسته شدن را به عنوان مفهوم در کارهایم استفاده کردم؛ یعنی از سنگهای شکسته شده برای ایجاد اثر هنری استفاده کردم.
من پس از یافتن سنگهای شکسته تجسم میکردم که این سنگ میتوانست یک سرنوشت متفاوت داشته باشد، میتوانست نشکند، میتوانست زیبا باقی بماند اما حالا تخریب شده است. ولی میتوانست نقش داشته باشد! در نتیجه تجسم و تصویری که در ذهن داشتم این بود که اگر سنگهای شکسته نقش داشتند چگونه بودند ؟ نتیجه این بود که روی سنگ شکسته آن شکلی را که در ذهن داشتم حجاری میکردم، یعنی شکستگی را تعمدا بازسازی میکردم .
درواقع سعی من بر این بود که از این واقعیت تحمیل شده به نوعی در جهت مهجور بودن طبیعت استفاده نمایم. این فکر ابتدا منجر شد به ساخت یک اثر ویدئویی که در دوسالانه حجم ارائه دادم. در این نمایشگاه هم به جای ارائه یک اثر تزئینی با معیارهای زیباشناسانه، آثاری که شکستهاند را با مفهومی نمادین ارائه داده ام. نهادینه کردن فروش اثری غیر متعارف دشوار است. در خصوص این گونه آثار قیمت ها را تعدیل کردم تا هنرمندان و دانشجویانی که با این گونه آثار آشنایی دارند بتوانند خرید کنند. اگر افرادی این گردن آویزها که ماهی ها یا الهه های شکسته را نشان میدهند با خود حمل کنند، آنها راوی داستان این آثار و زوال طبیعت خواهند بود.
- انتخاب این سنگ ها مستلزم وقت زیادی است؟
عموما بله ! من معمولا در طبیعت قدم می زنم مخصوصا در بستر رودخانه ها، گاهی وقت ها کیلومتر ها راه می روم و در طول این مسیر سنگ ها را پیدا میکنم.
در این ساعاتی که در بستر رودخانه ها راه میروم ممکن است شکلی یا موجودی انسانی یا حیوانی را در کلیت یک سنگ ببینم. به همین دلیل آن را با خودم حمل می کنم. اما اگر آن صخره بزرگ باشد در همان محل آن را حجاری میکنم و در طبیعت باقی میماند.
- حسرت سنگی را هم داشته اید که نتوانید رویش کار کنید؟
بله ! گاهی وقت ها حسرت تمام سنگهای یک دره ،گاهی وقت ها حسرت یک کوه ! گاهی وقت ها هم پیش آمده سنگی، که رویش کار کرده ام شکسته است و آن را دور انداخته ام ولی بعد پشیمان شدهام، لای علف ها دنبالش گشته ام و پیدا نکرده ام اما 6 ماه یا یک سال بعد رفته ام و همان مکان را دوباره گشته ام ، سنگ را پیداکرده ام و آن را دوباره به هم چسبانده ام . درواقع سنگ هایی که دوست دارم رویشان کار کنم خیلی زیاد هستند؛ چیزی حدود چند هزار سنگ در حیاط خانه پدری دارم و نزدیک به هزارتا هم در محوطه باغ کوچک مان در پلور جمع آوری کرده ام.
من این سنگ هایم را دسته بندی میکنم مثلا سنگ های کروی شکل ، برای خود جای مشخصی دارند، سنگ هایی که درازند یا پیچ و تاب دارند هم جدا هستند. با این وجود برای اجرای یک فکر که شکل خاصی برای آن نیاز دارم، گاهی ساعت ها در میان سنگ هایم جستجو میکنم.
- نقشه پراکندگی آثارتان خیلی گسترده است، واقعا به همه این کشور ها سفرکرده اید؟ جایی مانده که دوست داشته باشید بروید؟
من به اغلب کشورهای اروپا و آسیای میانه سفر کرده ام. آثار من در غرب تا سیاتل آمریکا در شمال تا شمالی ترین نقطه فنلاند نزدیک به قطب، و در شرق تا جزایر ژاپن پراکنده هستند. من هنوز به نقاطی در نیم کره جنوبی کره زمین، مثل آفریقای جنوبی یا حتی استرالیا و نیوزلند نرفته ام. اما مجموعه گنجهای پنهان، توسط دوستانم در آنجا پنهان شدهاند و مستندات آنها موجود است که چه اثری در کدام نقطه چه کشوری پنهان شده است.
- این جور که از شواهد پیداست سال گذشته سال پر سفری برایتان بوده؟
بله. در واقع سال گذشته یک مقدار زیاده روی کردم و به 7 کشور سفر کردم. دانشگاه وست انگلند از من دعوت کرده بود که برای دانشجویان مقطع کارشناسی آنجا کارگاه هنر محیطی ترتیب دهم و در خصوص هنر تعاملی که مستلزم برنامه نویسی است سخنرانی کنم. آنها نام من را در کاتالوگ دانشگاه به عنوان استاد میهمان قید کردهاند. در کنار برگزاری این کارگاه در چند نقطه غرب انگلستان و از جمله لندن نیز کار کردم. بعد از سفر انگلستان پیرو دعوت گروهی از دوست داران طبیعت راهی ترکیه شدم و در جزایر اطراف استانبول بر روی صخره ها حجاری کردم. کشور بعدی امارات بود که در طبیعت آنجا هم کار کردم.
کشور بعدی آمریکا بود. در آنجا در طول سفر که حدود یک ماه بود در ایالتهای مختلفی کار کردم؛ در واشینگتن دی سی،کانزاس میسوری، سنت تافه نیو مکزیکو و نیویورک. این سفر برای من بسیار پر بار بود. در تابستان گذشته به تاجیکستان هم سفر کردم و در منطقه بدخشان در غرب تاجیکستان و شهر دوشنبه آثار متعددی را ارائه دادم. در پائیز گذشته به چین رفتم و در گوشه و کنار این سرزمین پهناور از غرب تا جنوب و شرقی ترین نقطه آن کار کردم.
زمستان گذشته نیز به صربستان سفر کردم و آثار بسیاری در آنجا انجام شدند. در این سفر نیز برای دانشجویان دانشکده هنر دانشگاه بلگراد کارگاه داشتم. در لابه لای این سفرها مدیریت چندین جشنواره در پلور، شاهرود، کرمان، جزیره هرمز و شمال کشور را به عهده داشتم. در چند ماه گذشته به دلیل کار زیاد بیمار شدم و 7 کیلو وزن کم کرده ام .
- به عنوان یکی از چهره های شناخته شده هنرمحیطی، سفارشی هم کار میکنید؟
خیلی خیلی کم، این مسئله که سفارش دهنده چه کسی باشد و از کار چه استفاده ای بکند برای من مهم است؛ چراکه معتقدم هنرمند سرش مثل یک ظرف نیست که با قیف بتوان در درون آن محتوا ریخت. معمولا کاری را به عنوان سفارش میپذیرم که زمینه محتوایی آن پیشاپیش در کارم وجود داشته باشد و علاقهمند باشم که آن را انجام دهم.
- یعنی این نیاز را می بینید که هنر محیطی به داخل شهرها بیاید؟
بله، قطعا ! من محیط را در یک گستره وسیعتر میبینم چون ما هم در یک محیط طبیعی زندگی میکنیم، هم در یک محیط شهری. قاعدتا در محیط شهری با مخاطبان بیشتری سروکار داریم. شاید به همین دلیل مجموعه آثاری که در خیابان ولیعصر روی زمین انجام دادم برایم تجربه جالبی بود. چون درطی آن با یک محیط اجتماعی- فرهنگی آشنا شدم، بعد فهمیدم خیابانی که همیشه از آن عبور میکنم ،آدم های صبح اش با آدم های ظهر و عصر و نیمه شب اش ، از نظر رویکرد فکری، از نظر انگیزه بیرون آمدن، نوع تعامل و... تفاوت دارد. این ها مسائلی بودکه من قبلا نمی دانستم. درضمن برایم جالب بود که در بستر خیابان روی زمین بنشینم و آدم ها را بالای سرم ببینم.
این نوع نگاه را دوست داشتم. بیشتر آنها چون من را با یک سرو وضع خاکی می دیدند فکرمی کردند با کسی روبرو هستند که تازه کشف کردهاند استعداد دارد، درنتیجه خیلی از آنها به من پیشنهاد کار می دادند.مثلا یک بار یک پیمانکار آمد و گفت که این کار را برای ساختمان ما هم انجام بده !حتی یک نفر سفارش سنگ قبر به من داد. یک بار هم فردی به من مراجعه کرد مدادم را گرفت و طرح من را تصحیح کرد و گفت که مدتی نگارگری کار کرده ! من هم اجازه دادم که این کار را انجام بدهد چون واقعا لذت می بردم از این مسئله که آنها من را نمی شناسند و من می توانم بفهمم که چه چیزی در ذهنشان است؟
خواسته هایشان چیست؟ این کارکلا تجربه خیلی خوبی بود ،در واقع آن غباری که رویم نشسته بود اجازه می داد که من از پس آن غبار لایه هایی از جامعه را ببینم که شاید درمحیط دانشگاه یا فضای روشنفکری گالریها و موزه ها نمی توانستم ببینم .
خیلی جالب بود زمانی که من در قسمت نزدیک خیابان طالقانی بودم نزدیک گلیم فروش ها یک سری آدم خاص می دیدم، نزدیک بازار رضا هم یک سری آدم دیگر، قاچاق فروش های سی دی و ... بعد چشمم باز شد که کجا زندگی میکنم و این آدم ها چه کسانی هستند و در چه فضایی کار میکنند، همه این ها به کارم در خیابان ولیعصر جهت دادند.
- این برنامه چقدر طول کشید ؟
5 ماه روی خیابان ولیعصر کار میکردم ؛ البته به صورت پراکنده !گاهی وقتها شده بود که ساعت 4 نیمه شب هم روی زمین کار کنم و کنجکاو بودم که آن محیط را بفهمم.
- یعنی شب ها هم حجاری میکنید؟
در طبیعت نه، چنین تجربه ای نداشتم فقط یک بار در خلال یک فیلم مستند بود که میخواستم نقش ضحاک را در دل کوه حجاری کنم ، با همفکری کارگردان آن آقای میرطهماسب به این نتیجه رسیدیم که اگر در شب کار کنم معنی دار تر است: شب، ضحاک ،تاریکی و ظلمت !
در آثار شما اثر دست و پا زیاد دیده میشود. در ارتباط با مفاهیم آنها توضیح می دهید؟
اثر دست یکی از کهنترین نشانههایی است که معرف حضور انسان در هنر ماقبل تاریخ و اقوام بدوی بوده است. ما با دستمان میتوانیم هماهنگ با طبیعت زیبایی بیافرینیم یا اینکه زشتیهای بسیاری که در طبیعت رها شدهاند میتواند کار دست ما باشد.
ما در تاریکی با دستمان میبینیم. از این رو دستهایی که من نقش میزنم در داخل آنها نقش چشم نیز وجود دارند. در بسیاری از موارد دو دست قرینه ای که من نقش میزنم معرف حالت نیایش هستند. البته شاید هم این مساله بیشتر در فرهنگ مذهبی ایران مصداق پیدا میکند. از سوی دیگر در دوره اسلامی در فرهنگ شیعی ایران دست نمادی از ایثار یکی از ائمه است که به هنگام و آوردن آب برای کودکان تشنه دستهایش را از دست داد. از اینرو در ایران این نشان در اماکنی که آب برای ثواب و خیرات ارائه میشود و یا در مراسمهای مذهبی نماد دست وجود دارد. شاید توجیه آن در کارهای من این است که با فرهنگ قداست آب و نذر کردن جرعهای از آن، در رابطه است.
- در طرح های شما نمادهای مختلفی هم وجود دارند؛ چرا ماهی ؟ چرا مار؟ این نمادها ازکجا میآیند؟
از یک نظر، منطقی ترین بحث این است که نقش هایی که کارمیکنم در طبیعت وجود خارجی دارند، مثلا وقتی نقش ماهی را در بستر یک رودخانه کار میکنم آنجا ماهی هست یا وجود داشته یا هنوز وجود دارند. زمانیکه مار، خرچنگ یا عقرب حجاری میکنم در همان محیط چنین موجوداتی دیده میشوند. زمانیکه به سرزمینهای متفاوتی سفر میکنم در آنجا موجودات دیگری میبینم،از آنها هم استفاده میکنم. برای مثال وقتی تعطیلات نوروز گذشته به کویر رفتم روی مهر های استوانه ای موجوداتی مثل موش و خارپشت نیز نقش زده شدند و آنها را روی ماسه های کویر چاپ کردم. نقش دست یا پا در کارهایم دیده
میشوند. با این حال، نقشها در آثار من مفاهیم نمادین دارند و در پیوند با اسطورهها و نجوم قابل بررسی هستند. آنها برای مردم فرهنگهای مختلف قابل فهم هستند.
- این ، نوعی محیط گرایی است؟
دقیقا. من محیط طبیعی را بی ارتباط با محیط فرهنگی نمیدانم. نقشهای نجومی در آسمان دیده شدهاند. نمادها در هر قومی بی ارتباط با موجودات پیرامون آنها نیستند. در واقع پدیده ها یا موجوداتی که در محیط وجود دارند به نوعی میآیند و درکار حضور پیدا میکنند، منتها به موازات این نوع ارتباط تنگاتنگ با واقعیت، با محیط، با دنیای پیرامون و... کارها را دلالت می دهم به مفاهیم نمادینی که در ادیان یا در نجوم و اساطیر ممکن است وجود داشته باشند . مثلا مار در ارتباط با اسطوره رانده شدن انسان از بهشت و ماهی در ارتباط با اسطوره باروری ؛ یا عقرب که یک نوع نماد کامیابی است و نمادهای دیگر.
اما اگر بخواهم صادقانه بگویم ، اولین باری که این نوع نقش ها را در بستر رودخانه اجرا کردم خیلی خیلی ساده و ابتدایی بودند ، درواقع فقط به آن مفهوم طبیعی که دارند ارجاع داده می شدند ولی تدریجا درتعامل با آدم هایی که دیدم و قرائت ها، برداشت ها و استنباط های متفاوتی که آنها داشتند، معنای کارم توسعه پیداکرد و وسیع تر شد.
برای مثال یک هلندی به من گفت همه ماهی هایت خلاف جهت آب شنا میکنند! تا آن موقع این موضوع را نمیدانستم چون به طور حسی فکر میکردم ماهی ها در رودخانه به همین سمت شنا میکنند، بعد او گفت که یک فیلسوف آلمانی میگوید : ماهی ای که در جهت آب شنا میکند مرده است ! درواقع این حرف او به من یاد داد که من هم باید خلاف جهت آب شنا کنم! حالا من میخواهم خلاف جهت شنا کنم و زنده بمانم.
به عبارت دیگر من بیشتر به نقشهایی میپردازم که آنها برای مردم فرهنگ های مختلف قابل فهم هستند و میتوانند فهمیده شوند. هدف من توسعه جغرافیای
فرهنگیمان است و دسترسی به زبانی که در یک گستره جهانی قابل فهم باشد.
- این یعنی رسیدن به یک تعریف مشترک از هنر حتی با وجود بودن در مرزها و فرهنگ های مختلف؟
بله. من پیرو این رویکرد هستم که وصل کردن بهتر از فصل کردن است. من جهانی شدن را می پذیرم مشروط بر اینکه فرهنگ غرب به عنوان شاخص معرفی نشود و مشروط بر اینکه بومی بودن محترم شمرده شود. فکر میکنم در بدترین شرایط هنرمندان از فرهنگ های مختلف با هم تفاهم دارند و نسبت به فرهنگ هایی که دشمن تلقی می شوند تساهل نشان میدهند. معتقدم اندیشمندان بهترین سفیران فرهنگی هستند که میتوانند سوء تفاهم ها را بر طرف کنند. مرز ها حدود و چگونگی فرهنگ ها، نژاد ها، باورها را نشان میدهند. از منظر فرهنگی من مرز نمیشناسم. مرزها را سیاستمداران تعیین میکنند.
اگر ایران هنوز بخشی از افغانستان بود ماهی های هرات به دریای خزر دسترسی داشتند و اگر ایران بخشی از آذربایجان باقی میماند ماهی های سواحل باکو و آستارا به فراخی خلیج فارس دسترسی داشتند. من دوست دارم انسان ها همسان ماهی ها بتوانند از مرزها عبور کنند. در سفرهایم به عنوان هنرمند هنر زمین اغلب کنار پنجره هواپیما می نشینم و به زمین نگاه میکنم و تصاویری را ثبت میکنم. انسان گذشته به انسان نگاه میکرد و سرنوشت و تقدیر خود را حدس می زد. من از آسمان به زمین نگاه میکنم و به تحولات سیاسی، جغرافیایی، زیست محیطی و فرهنکی آن می اندیشم.
- و همراه ماهی هایتان از مرزها عبور میکنید؟
ماهی های من استعاره ای برای روایت مسائل انسانی هستند. از این رو در هنر محیطی من محیط فرهنگی، سیاسی و اجتماعی هر کشور بر آثارم تاثیر می گذارند. من محیط گرا هستم و محیط را در همه ابعاد آن در نظر دارم.ببینید در اولین روز کاریام در صربستان به دلیل اعلام استقلال کوزوو شاهد یک تظاهرات بزرگ بودم و برنامه سخنرانی من به روزهای بعد موکول شد. عصر پنجشنبه به مرکز شهر رفتم که تظاهرات را ببینم.
اگرچه به من توصیه شده بود که به محل اجتماعات نروم. اما من به مرکز شهر رفتم و تظاهرات مردم صربستان را دیدم و از وقایع خیابانی عکاسی کردم. میزبانانم مرا همراهی کردند و مراقبم بودند. با توجه به رنگ پوستم امکان واکنش گروه های نژاد پرست که احتمال می رفت در چنین اجتماعاتی نیز حضور داشته باشند، وجود داشت. فقط یک روی سکه این اجتماع ضد آمریکایی بودن آن بود. اینکه من زبان صربی بلند نبودم و خارجی بودنم و یا حتی اینکه من از کشور مسلمان آمده بودم میتوانست مسئله ساز باشد و دشواری ایجاد کند. به هر حال این اجتماع را با همراهی میزبانم دیدم ، عکاسی کردم و کسی به من تعرضی نداشت. برایم جالب بود سنگهای آنها شیشه ها را میشکستند و سنگهای من ماهیها را آزاد میکردند.
- مهر استوانه ای از کارهای اختصاصی شماست، آن را از کجا آوردید؟
مهر استوانه ای یک سنت خیلی خیلی کهن است که در هزاره های چهارم پیش از میلاد هم بوده، منتها در ابعاد و شکل کوچکتر . عملکرد متفاوتی هم داشته، آن موقع وقتی میخواستند کالایی را به جای دیگری بفرستند آن را درون خمره میگذاشتند و روی آن موم میکشیدند یا با گل می پوشاندند و روی موم از این مهرهای استوانه ای استفاده میکردند و نقشی ایجاد میکردند که کسی نمیتوانست به آن دست بزند چون آن کسی هم که کالا را دریافت میکرده در مقصد این نقش را داشته و آن را تطابق می داده . درواقع کاری که مختص من است ساخت این مهر نیست، کاری که من انجام داده ام بزرگ کردن ابعاد و آوردن آن به ساحل دریا و ارائه متفاوت از گذشته است که عملکرد زیست محیطی دارد. من هم ابتدا این مهرها را با ابعاد کوچک کار میکردم و روی گل نقش می انداختم اما در یک روند به این نقطه رسیدم که ابعاد را بزرگ کنم و روی ماسه ببرم که خوشبختانه جواب داد.
- داستان سنگها چیست؟ آنها چطور به کارهایتان وارد شدند؟
پیش از این من به این سوال این طور جواب می دادم که ما انتخاب نمیکنیم گاهی وقت ها انتخاب میشویم یعنی طبیعت و محیط ما را انتخاب می کند. چون ما علی رغم تصورمان آنقدرها هم بر همه چیز سلطه نداریم. بلکه کششی در عناصر پیرامون مان وجود دارد که ما را انتخاب می کند. اما شاید توضیح منطقی تر این باشد که به هرحال آن زمانی که تحصیلاتم را تمام کردم و به ایران برگشتم ، تهران جای جذابی برای من نبود چون دوست داشتم در طبیعت زندگی کنم و به این نتیجه رسیده بودم که ماده کار، معنای کار، مضامین و بسترکار را از محیط بگیرم .
- پس این سنگسری بودن در انتخاب سنگ به عنوان ماده اصلی کارهای شما موثر بوده؟
بله ، شهر سنگسر با کوه های سنگی محاصره شده و عشایر سنگسر که در کوه های اطراف دماوند به ییلاق میرفتند به وفور با سنگ سرو کار داشتند. به هرحال حالا در منطقه ای که من زندگی میکنم ، روستای پلور سنگ به وفور پیدا میشود، شاید اگر در جنگل زندگی میکردم چوب را انتخاب میکردم و شاید اگر جای دیگری بود گل را . ولی آنجا
مناسب ترین گزینه سنگ بود.البته دلایل دیگری هم به این انتخاب کمک میکرد، به هرحال در عین حال که خیلی از کارهای من میرا تلقی می شود اما مانایی وجه دیگر آثار من هستند. چراکه با مرور تاریخ هنر به این نتیجه رسیدم که سنگ گزینه خوبی است که می تواند یک اندیشه مانا را برای قرن ها در دل خود نگه دارد، شاید کمتر ماده کاری است که به این وسعت میتواند کارکند.
البته سابقه استفاده از آن در فرهنگ ما هم بسیار است، به هرحال همه این ها دلایلی بود که به سنگ رو آوردم بدون اینکه در این حیطه آموزشی دیده باشم . ابتدا با ابزار خیلی ابتدایی و تدریجا با ابزار سنگ قبرکارها آشنا شدم و حالا با ابزار روز مجسمه سازها آشنا هستم، ولی عمدتا کارهایم را با ابزار بدوی که همان قلم و چکش است نقش میزنم و با سایش سنگ ها به همدیگر ها کارهایم را صیقل میدهم.
- اجداد شما جزو عشایر هستند، آدمهایی که کوچ میکنند ، این تعامل بی واسطه ای که آنها با طبیعت داشتند چقدر در کارهای شما موثر بوده ؟
به هرحال کوچ کردن و با طبیعت بودن به شکل قومی در رگ و ریشه من وجود داشته است. وقتی به اجدادم نگاه میکنم میبینم که برای یافتن مرتع بهتر، متناسب با فصول سال کوچ میکردند. آنها در مکان ثابتی در زمین ساکن نبودند. من در دوران کودکی تابستانها با پدربزرگم زندگی میکردم. یادم هست که حتی هنگام کوچ زمانیکه به ییلاق می رفتیم قبل از اینکه آنها چادر بزنند ما شب در محیط باز میخوابیدیم و من میتوانستم
ستاره های آسمان را قبل از خواب ببینم. این جوهره، این شالوده و این پیشینه به میزان زیادی یک نوع غربت و دلتنگی را نسبت به گذشته و چیزی که امکان دارد از دست برود در من به وجود آورده است.
با وجود این نگاه من فقط معطوف به گذشته نیست. پیشینه عشایری وجهی از شخصیت من است. به هرحال سالیانی را در غرب زندگی کردم و در 12 سال گذشته که به ایران بازگشتم همواره با غربی ها در تعاملبودم و هستم؛ یا سفر میکنم یا آنها به دهکده من سفر میکنند. همه این سوابق و پیشینه در ساختن شخصیت و کارهای من نقش داشتهاند.