دغدغه اصلی چیتیک در آثارش این است که در این دنیای متکسر که انسان درد بیمعنایی آزارش میدهد، چگونه میتواند به معنایی برسد، که از این درد رهایش کند. دکتر چیتیک از آغازین اثرش تا آخرین آن این دغدغه را دارد که پلی بین نهاییترین لایه آدمی با عیانترین لایه برقرار کند و از این جهت جذب ابنعربی شده چون او از بهترین متفکران است که توانسته بین لایه بیرونی و درونی انسان ارتباط برقرار کند.
ابنعربی نظریهاش در مورد وحدت وجود این است که خلق، حق منبسط شده است و حق، خلق متکثر شده یعنی اگر ما هستی را از بیرون نگاه کنیم خلق است و اگر از درون به آن نظری بیافکنیم حق است.
و همین مسئله در رابطه با جان و جهان است که چیتیک را وادار کرده تائو، فلسفه چینی و ... را مطالعه کند تا دراین زمینه به نتایج قابل توجهی برسد.
کسانی که شرقشناسی میخوانند گوهر شرقشناسی را در عرفان شرقی یافتند زمینههای مختلفی در شرقشناسی است که بسیاری از شرقشناسان غربی را مجذوب خود کرده است. چیتیک در حقیقت با کشف این معادله که بنیاد شرقشناسی عرفان شرقی است و جان و قلب این عرفان در ایران است و باز در ایران عرفان ایرانی از قرن 5 تا 7 به نقطه اوج خود رسیده است، ذکاوت به خرج میدهد و این دوران را به شایستگی بررسی و شناسایی میکند.
در مورد ابنعربی دو نگاه کاملا متفاوت ارائه میشود. یکی نگاه مشهوری است که ابنعربی عارف سخت اندیش، پیچیده فکر و غیرقابل انعطاف ارائه کرده است. یعنی اینکه ابنعربی دستگاه فکری پیچیدهای دارد که نه میشود با آن ارتباط برقرار کرد و نه این دستگاه فکری جاذبه دارد و نه به اجتماع و مسائل انسانی مرتبط است و نگاه دوم برعکس این نگاه اول است که اگر ابنعربی مهمترین فیلسوفان جهان اسلام نباشد یکی از مهمترین عارفان اسلام است. به حدی که هیچ یک از دورههای ظهور تمدن اسلامی دردانهآیی چون ابنعربی را نتوانسته به وجود آورد.
این نگاه در مورد مولانا نیز مطرح است. عدهای او را از همان آغاز سطحی اندیش و نماینده عموم جامعه قلمداد میکردند که کتاب مثنویاش مخاطبان متوسط را جذب میکند به او نیز این ایراد را میگرفتند. و مولانا در پاسخ به این افراد میگوید؛ اینطوری نیست که مثنوی محل اسرار بلند نیست ظاهرش ساده است اما باطنش قوی است.
عده ای دیگر در برابر این نگاه، مولانا را «در» یتیم فرهنگ اسلامی ایرانی قلمداد میکردند و میکنند. چیتیک با بررسی این دیدگاهها به این سمت حرکت کرده تا به این پاسخ دهد که آیا مولوی تحت تاثیر ابنعربی بوده یا خیر.
در این زمینه اساتید گفتند که مولوی از تحت تاثیر گرفتن ابنعربی مبرا است. غالبا میگویند مبنای فکر ابنعربی بیشتر فکری، نظری و علمی است و بنیاد تفکر مولانا شهودی، عاشقانه و ذوقی است. پس نمیتواند تحت تاثیر ابنعربی باشد.
چیتیک با استادی کامل آمده و گفته آیا این حرفی که میزنید درست است یا غلط. چرا در این مسائل لزوما باید سوال دیگر و شخص دیگری مطرح شود که اگر میگویم ابنعربی بزرگ است بلافاصله بقیه میگوید مولوی پس چه، او از ابنعربی بزرگتر است. اصلا چه نیازی است به این سوال. او در این زمینه ریشهیابی میکند که تفکر شرقی بر یک نیروی دوگانه بنانهاده شده و تفکر دوقطبی در ذهنها وجود داشته که منجر به این امر شده است دیدگاهی که ذاتا امر مطلوبی نیست.
بر همین مبنا به این سمت میرود که وحدت وجود که مبنای تفکر ابنعربی است آیا در مولانا هم وجود دارد یا خیر.
روش مندی چیتیک در این مورد جالب است .اگر وحدت وجود را زیربنای ابنعربی بگیریم آیا میشود در آثار مولانا آن را پیگیری کرد. چیتیک میگوید که وحدت وجود یعنی چی؟ بعد سه اشکال مطرح میکند که آنهایی که میگوید وحدت وجود مساوی است با نگره ابنعربی درک درستی از او ندارند چون وحدت وجود درست است که در برخی از دستگاه فکری ابنعربی موجود است، اما ابنعربی و تفکرش وسیعتر ازیک نگره هستند.
وحدت وجود در ذهن موافقان و مخالفان ابنعربی دو معنی دارد. وحدت وجود در معنای اول این است که جهان واحد است و به سمت وحدت حرکت میکند و در آخر به یک سرنوشت منتهی خواهد شد، پس از قدیم وحدت بوده و بسیاری از سوفیان این را گفتند. یعنی در هستی اگر هست از اوست و با اوست. معنی دوم این است که ابنعربی در حقیقت میخواهد بگوید نه اینکه هستی هست و خدا هست و این دو یگانهاند خیر! در این نگاه چیزی جز حق نیست. منتهی اگر از سمت عشق نگاه کنیم وحدت، حق میشود و اگر از منظر نظر علم نگاه کنیم حق، میشود کثرت.
رابطه خدا و هستی چه نوع رابطهای است؟ چتیک از قول ابنعربی این دیدگاه را غلط میخواند . او هفت معنا را بیان میکند و با تاسی از حدیث امام علی (ع) مراتب 7گانه توحید را میگوید و بعد راجع به وجود صحبت میکند و اینکه وجود با موجود یکی است و بعد راجع به سیر تحول تاریخی آن صحبت میکند و میگوید تمام آثار ابنعربی را گشتم و ندیدم از واژه وحدت وجود استفاده کرده باشد. آیا در کتاب صدرالدین بوده که دیده بله در یک اثر او از این واژه استفاده شده است. و بعد شاگردان او را بررسی میکند و بعد نحوه شکلگری وحدت وجود در ذهن عموم را بررسی میکند و بعد آن را باز میکند. و یک تصور روشنی برای مخاطب اینجا میکند که آیا مولانا از ابنعربی تاثیر گرفته یا خیر.
چتیک چنین این مسئله را مطرح میکند که ابنعربی و مولانا، هر دو یک حرف را میزدند یکی از منظر علمی، نظری آن را مطرح میکرده و دیگری از منظر داستانهای امثال و حکم که ذهن مردم با آن ارتباط برقرار میکند. و بعد به این سوال میپردازد و تصویری از مولانا نشان میدهد. اینکه آیا مولوی در فضای خاصی که قرار دارد میتواند تحت تاثیر ابنعربی باشد یا خیر؟ سازندگان تفکران مولانا چه کسانی بودند؟
قبل از هر کسی حلقه صوفیان خراسان از جمله پدرش؛ بهاءالدین بهاولد تا اینکه به شمس تبریزی میرسد که از نخستین سازندگان تفکر مولانا هستند و بعد کسانی مثل عطار سنایی و .. که در حد شاگرد او بودند. بعد از آن او میگوید سرچشمههای عرفان مولانا اینها هستند. زبان مولانا زبان شهودی ذوقی است برخلاف زبان ابنعربی که زبان بصیرت و مدار علمی است.
اگر عشق را از نظرگاه مولانا برداریم تمام تفکراتش سقوط میکند اما عشق در نگاه ابنعربی چایگاهی ندارد. و مبنا و هندسه اندیشهاش بر عشق استوار نیست. با این تفاوتها این دو اندیشه چقدر میتوانند از هم تاثیر بگریند و بعد نمونههای مختلفی را بررسی و تحلیل میکند چگونه میشود فهمید کسی متاثر بوده، آیا محتوا اصل است یا صورت و یا نشانهها. وقتی میخواهیم بررسی کنیم که کسی از کسی تاثیر گرفته سمت کدامیک از گزینههای معنا، صورت، زبان یا نشانهها باید حرکت کرد.
چیتیک در این باره میگوید: معناها در همه جا به طور کلی مشترکاند و کسی حرف تازهای در هستی نمیزند. در مورد نحوه بیان معنا است که میتوانیم بگویم کسی تاثیر گرفته یا نگرفته. و بعد نمونهها را میگوید که این صورتها در مولانا است و در ابنعربی هم هست و بعد میگوید نشانهها این مسئله را نشان نمی دهد و در نهایت به این نتیجه میرشد که شخصیت مولانا نمایند شرق امپراطوری اسلامی است که مبتنی بر ذوق، طراوت و مبنای شهودی است و ابنعربی نماینده غرب امپراطوری اسلامی است که بیشتر مبتنی است بر تعمقات نظری است. مولانا ادامه این موج است و ابنعربی خلاصه آن موج. و این نیست که اگر این تاثیر گرفته کوچک شود و اگر دیگری محل اثر بوده بزرگ شود.
البته ما اشکالاتی به این نظر داریم که در مواردی مولانا تحت تاثیر ابنعربی بوده است، اما به هرحال با همه این تفاسیر چیتیک تصویر بسیار روشن و واضحی از این مسئله نشان داده است.
مجموع آثار چیتیک دو سه هدف را دنبال میکند. اول اینکه، این دنیای بحران زده از نظر معنوی، یعنی قرن 21 ، عصر بحران معنویت است. اگر تا دیروز خدا، آخرت و معاد بشر را دست به آسمان نگاه میداشت و باعث میشد رنجهایش را کمتر کند، بشر امروز در جایگاهی است که نه پایش روی زمین محکم است نه دستش به آسمان متصل است، به قول صادق هدایت مثل انسان معاصر مثل انسانی است که چنگکی بر حلقومش است که نه این چنگک از گلوی او رها میشود تا او بیافتد و نه او را از چاه زندگی بالا میکشد و نجات میدهد.
این بحران معنویت به گونهای است که بشر امروز همه چیز دارد و حوصله و توان استفاده از این همه امکانات را ندارد این امر مهماست که موجب شده مستشرقان به این سمت جذب شوند که آدمهای بزرگ و عرفانهای بزرگ حرفهای تازه برای بشر دارند و میتوانند بشر را نجات دهند .