ورزشگاه غرق در شادی است که لحظه ویژه بازی فرا میرسد. لحظهای که از ابتدای بازی، همه در انتظارش بودند.
لحظه حضور علیرضا منصوریان، کاپیتان محبوب تماشاگران در ترکیب استقلال. حضوری که آخرین بازی دوران رسمی فوتبال علیرضا منصوریان بود. مجتبی جباری که لحظهای قبل آسیب دیده بود، بازیکنی بود که باید جایش را به «علی منصور » میداد.
ورزشگاه، به احترام ورود کاپیتان به میدان به پا ایستاده بود و داشت با تمام وجود فریاد میزد:«داش علی منصوریان» حالا دیگر آبیها از قهرمانیشان اطمینان داشتند. منصوریان که کنار زمین آمد، پیروز عرض زمین را دوید تا بازوبند را به بازوی علی منصور ببندد. همه تیم انتظار بیرون آمدن علیزاده را داشتند اما امیر، ستاره تیمش، مجتبی را از ترکیب بیرون کشید. مجتبی که با گل و پاس گل زیبایش، همراه با 110 دقیقه بازی رویایی، کاپ قهرمانی را برای تیمش به همراه آورده بود. حالا همه تیم تک به تک خود را به مجتبی میرساندند و صورتش را میبوسیدند.
بیاختیار بیآنکه بدانند چه اتفاقی برایش افتاده است. سکوها هم بیاختیار تا لحظه خروج مجتبی از زمین، فقط و فقط نام او را صدا میکردند. او در میان تشویق با شکوه تماشاگران، از زمین بیرون آمد. بیرون از زمین هم، همه میخواستند خود را به مجتبی برسانند تا صورتش را ببوسند و در آغوشش بگیرند. از نظریجویباری گرفته تا امیر قلعهنویی که معمولا این کار را نمیکند.
مجتبی را همه در آغوش میگرفتند و در دل نجوایی میکردند. اطرافیان تیم، رازی را در دل داشتند که اگر مجتبی میشنیدش، روز باشکوهش خراب میشد پس همه سعی میکردند فقط سفت در آغوش بگیرندش و لام تا کام حرفی نزنند.
بازی که تمام شد، همه تیم منصوریان را روی دوش گرفتند و دور تا دور ورزشگاه گرداندندش. مجتبی هم یکی از آنهایی بود که همپای کاپیتان تیم حرکت میکرد تا در مراسم وداع علی منصور با فوتبال حاضر باشد.
ورزشگاه را یگان ویژه محاصره کرده بود تا جشن قهرمانی استقلال با نظم برگزار شود. این قدر با نظم که خبرنگاران هم در ازای تلاش برای رسیدن به زمین بازی و تهیه گزارش با ضربههای باتوم پلیس تنبیه شدند. حتی این قدر با نظم که علی فتحالله زاده، مدیر استقلال را هم به زمین راه ندهند.
ورودی زمین بهدلیل این نظم تحمیلی پلیس بهقدری شلوغ شده بود که امکان تردد وجود نداشت. ماموران حراست سازمان برای رساندن علیآبادی به محوطه زمین از بالا باید خبرنگاران را میزدند و به پایین میراندند، از پایین هم باتوم پلیس، هدیهای بود به خبرنگاران. ازدحام بهقدری زیاد بود که در لحظه رسیدن علیآبادی و کفاشیان به پلکان، این دو به درون زمین پرت شدند! ازدحام که حاصل نظم گرایی برای برپایی جشنی آبرومند بود اما 30 دقیقهای همه چیز را به تاخیر انداخت چون علی منصوریان میخواست در جشن وداعش با فوتبال، فرزندش را در آغوش بگیرد و قلعه نویی به پسرش، محمد قول داده بود در جشن قهرمانی روی چمن باشد. او مدام با ماموران نیروی انتظامی حرف میزد و با دست، ازدحامی را نشان میداد که مانع رسیدن فرزندش به زمین شده بود:«شما ببین سردار، این مسیر را باید باز نگه میداشتید!»
آبیها روی سکوی قهرمانی ایستاده بودند. رئیس کانون هواداران تیم، بلندگو را از مجری مراسم گرفت و شروع کرد به خواندن «بین همه تیمهای دنیا، عشق است استقلال!» شعاری که خیلی زود سکوها را هم همنوا کرد و بعد به سبک کریم باقری، امیر حسین صادقی شعار استقلال قهرمان شده را خواند تا همه با هم آن را تکرار کنند.
قلعه نویی گوشهای ایستاده بود و روی سکو نمیرفت اما منصوریان به اصرار، سرمربی تیم را هم روی سکو برد. امیر که با این قهرمانی، بار دیگر بت تماشاگران شده بود. در شلوغی مراسم اهدای کاپ، مجتبی یکی از خوشحالترین بازیکنان بود که آن وسط جایی نزدیک به علی منصور، مدام بالا و پایین میپرید. او که حالا دیگر تنها کسی بود که در ورزشگاه نمیدانست، باید از ورزشگاه، مستقیم به مراسم ختم پدرش برود.
ساعتی پس از قهرمانی، همه روی چمن مشغول گرفتن عکس یادگاری بودند. علی منصور کاپ را در دست داشت و هر کس میخواست عکس یادگاری بگیرد باید در کنار او میایستاد.
اعضای هیأتمدیره، هر کدام، تک به تک و بعد گروهی با کاپ و علی منصوریان عکس یادگاری گرفتند. قلعهنویی اما به رختکن رفته بود و داشت برای یارانش حرف میزد. او درست کنار مجتبی ایستاده بود. هیچ کس اما هنوز هم نمیدانست چطور باید ماجرا را برایش بگوید. پدر مجتبی، ساعت 12 ظهر فوت کرده بود و از ساعت 2 بعدازظهر همه کادر فنی این ماجرا را میدانستند. تصمیم جمعیشان کتمان این ماجرا تا پایان مسابقه بود. مجتبی تقریبا تمام تیم استقلال بود و بیاو که تازه از سوریه برگشته بود، قهرمانی میسر نمیشد.
موقع رفتن از ورزشگاه علی منصور حرفی داشت که باید به قلعه نویی میگفت. به همین دلیل سرمربی پس از شوخی همراه با کنایهاش با علی علیزاده؛ «.... این چه وضع بازی کردنه؟ چرا توپهایت را این قدر بد پرتاب میکردی؟ مگه نگفتم وایستا اون جلو هد بزن؟» علی منصور را با خود همراه کرد تا در مسیر، علی منصور حرفش را به سرمربی بزند؛«نمیدانم دقیقا چی باشه حرفش ولی فکر کنم ماجرای پیراهن شماره 10 تیم باشه.»
یکی از اعضای کادر فنی تیم این جمله را درباره کار ویژه منصوریان و قلعه نویی میگوید. اینکه منصوریان قصد دارد پیراهن شماره 10 تیم را به یکی از هم تیمیهایش هدیه کند. بازیکنی که امسال موفقترین مرد تیمش در داربی بوده است. او میخواهد این پیراهن به امید روانخواه واگذار شود به همین دلیل میخواست با قلعهنویی حرف بزند.
«نمیدانستیم. تازه دقیقه 30 بازی بود که ماجرا را فهمیدیم. چه کار باید میکردیم؟ هیچ راهی بهتر از سکوت نداشتیم.» امید طیری این جمله را درباره خبر فوت پدر مجتبی میگوید. هرچند دیگران میگویند کادر فنی پیش از این از ماجرا مطلع بوده است اما آنها و خانواده مجتبی به احترام تماشاگران، به این نتیجه رسیده بودند که داستان را تا پایان بازی از ستاره تیمشان پنهان کنند.
بازیکنان پگاه هم که ماجرا را میدانستند سعی کردند تا حرفی در این بازی به یار حریف نزنند. حتی ابراهیم تقیپور که اختلافات زیادی با مجتبی دارد، در طول بازی هربار به او میخورد، با وجود همه فحشهای هواداران استقلال، به سمت مجتبی میرفت، با او دست میداد و از زمین بلندش میکرد. در پایان بازی اما این هراس در دل مربیان بود که اگر مجتبی خبر را بشنود از برخوردی که با او کردهاند ناراحت میشود یا نه؟
هم تیمیهایش درحالی که مجتبی نمیدانست چه شده، مستقیم از ورزشگاه کاپ را به خانه او بردند تا این تنها مجتبی نباشد که پس از قهرمانی، اشک و ماتم نصیبش میشود...