آنجا که در تابستان، گیلاسهای خوشرنگش به رهگذران چشمک میزند؛ تپهای که ما اسمش را شناسکی گذاشته بودیم. تپهای که به سختی میشد از آن بالا رفت اما پایین آمدنش، سقوطی همراه با خطر و لذت داشت. با هر قدم، کوهی از شنریزه پاها را میگرفت و در این سراشیبی تند، هرلحظه امکان کلهپا شدن بود.
آن موقع سر پرشور دانشآموزی و دانشجوییمان خبر نداشت که دست روزگار ما را به حرفهای میکشاند که هر لحظهاش پایین آمدن از شناسکی روزنامهنگاری است. شغلی که بالا رفتن در آن برای آنها که میخواهند با پای خودشان گام بردارند، مسیری دشوار و پردردسر است و حرکت در آن، لذتی توام با خطر دارد.
***
آیا رفتن دکتر حسین انتظامی از همشهری غیرمنتظره بود؟ هم بله و هم نه.
غیرمنتظره نبود چون در این حرفه، دستکم در این دیار، نمیتوان مطمئن از قدم بعدی بود.
حکایت همان شناسکی است که حتی گامهای درست و حرفهای، مانع از خطر افتادن نیست و غیرمنتطره بود چون پس از سالها، همشهری با مدیریت دکتر انتظامی، گام در راه درستی گذاشته بود و قاعدتا زمانی بیشتر میطلبید تا این مسیر، به راهی هموار منجر شود، اما او حتی در این مدت کوتاه توانست، همشهری را دور از آگهیهایش به روزنامهای حرفهای و خواندنی تبدیل کند. مسلما همراهی همه کسانی که در این مدت با همشهری همکاری کردهاند، دکتر انتظامی را یاری کرد تا به این مهم دست یابد اما نباید مدیریت صحیح فرهنگی او را ناچیز شمرد.
اساسا آنچه حلقه مفقوده بیشتر نهادهای فرهنگی ماست، همین مدیریت است. سالهاست که از نزدیک با سازمانهای فرهنگی بسیاری همکاری کردهام اما آنچه از همه این دویدنهای فرهنگی عایدم شده، آن است که ترجیعبند مصیبتبار همه این موسسات نبودن مدیرانی از جنس دکتر انتظامی است. کسانی که افزون بر دغدغههای عقیدتی و درد دین، بتوانند مجموعهای از منابع مالی و انسانی را درست راهبری کنند.
یقینا هیچکس کامل نیست و همهمان ملغمهای از تواناییها و ناتوانیها هستیم اما راز موفقیت در آن است که چه کسی میتواند از تواناییهایش درست استفاده کند و دکتر انتظامی نمونهای از موفقیت در عرصه مدیریت فرهنگی بود.
***
مدیرمسئولی یک روزنامه صرفا پاسخگویی در برابر دادگاه مطبوعات نیست. حداقل برای مدیریت موسسه بزرگی چون همشهری با تمام نشریات اقماری و رسانههای گوناگونش، توانی افزونتر از روزنامهنگاری باید داشت؛ ترکیبی از مدیریت اقتصادی، فرهنگی و البته سیاسی.
دکتر انتظامی که پیش از این در تولد و شکوفایی روزنامه جامجم نقش محوری داشت، بار دیگر نشان داد که میتواند به درستی از پس تمام این مدیریتها برآید. اما حکایت رفتن دکتر از همشهری، نشاندهنده آن است که صرف داشتن این تواناییها کافی نیست.
لذت شناسکی روزنامهنگاری گاهی با هل دادنها و جفتپا گرفتنها تبدیل به خاطراتی تلخ میشود.
برای آنها که تجربه کار قبلی با دکتر انتظامی را دارند، خاطره رفتن او از جامجم بار دیگر زنده شد؛ تنها با یک تفاوت اساسی.
روزگاری که دکتر انتظامی از جامجم میرفت همه میدانستند که میراثداران او توانایی ادامه کار را ندارند که چنین نیز شد اما حالا میتوان امید داشت که مجموعه همشهری ادامهدهنده راهی باشد که دکتر انتظامی سنگ بنای تجدید حیات آن را پایهگذاری کرد. چنین باد!