از نگاه به قرآن و معارف و علوماسلامی گرفته تا ضرورت اصلاح جامعه و لزوم توجه به روشهای جدید آموزشی در حوزه و مدارس. حاصل این نوآوری و کاوش در امکانات آن، مفاهیم جدیدی بود که شهید بهشتی – گرچه در برخی موارد مشابه با دیگران؛ اما در معنا متفاوت- در تبیین و حل مسائل جامعه ما از خود به یادگار گذاشت.
بیتردید بازشناسی این میراث فکری راه ما را در ترسیم اهداف کلان جامعه خواهد گشود و ما را درحل پارهای معضلات کنونی یاری خواهد رساند. در سالروز بیست و هفتمین سالگرد شهادت دکتر بهشتی، گفتو گویی در اینباره با حجتالاسلام دکتر داوود فیرحی، استاد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران انجام شده که از پی میخوانید.
- شهید بهشتی، در شمار روحانیون نواندیش نسل اول انقلاب قرار داشت. این نواندیشی و به تبع آن نوآوری در حوزههای گوناگون علوم دینی، به او امتیاز ویژهای بخشیده بود. از سویی او از معدود روحانیونی بود که همزمان در حوزه و دانشگاه به تحصیل میپرداخت و به دیالوگ این دو که به نوعی نمایندگان سنت و تجدد به حساب میآمدند، امید بسته بود. شما به عنوان یک روحانی نسل دوم انقلاب چگونه با آثار و اندیشههای شهید بهشتی آشنا شدید و چه ارزیابیای از نحوه این تاثیر بر ذهن و اندیشه خود و هم نسلانتان دارید؟
علاقه من به شهید بهشتی از دو جهت بود: یکی؛ از لحاظ شخصی و دوم مسیر خاصی که او در مقایسه با دیگر روحانیون حوزه دنبال میکرد. راجع به علاقه شخصیام به شهید بهشتی مقدمتا باید بگویم که گاهی وقتها انسانهایی به طور خیلی انتخابی در مسیر زندگی فردی و اجتماعی ما قرار میگیرند و الگو میشوند. وقتی وارد حوزه شدم، 14سال بیشتر نداشتم. در این زمان، به تدریج در میان متفکران روحانی، 2شخصیت توجهام را به خود جلب کرده بود؛ یکی شهید مطهری و دیگری شهید بهشتی با خواندن آثاری چون «شناخت اسلام» و «پنج گفتار» با اندیشههای شهید بهشتی آشنا شدم.
اهمیت شهید بهشتی برای من از آن جهت بود که در آن سالها میبایست مسیر زندگیام را تعیین میکردم و او میتوانست برای من الگوی مناسبی در این زمینه باشد. شهید مطهری متعلق به دنیای سنتی حوزه بود و از همان جا به دانشگاه آمده بود؛ اما شهید بهشتی همزمان با تحصیلات حوزه (در قم) به دانشگاه(در تهران) میرفت. در واقع او روحانیای بود که ضمن تحصیل در علوم سنتی و دینی، مدارج عالی نظام آموزشی عالی را نیز طی کرده بود. من هم تمایل به طی کردن این مسیر داشتم. به همین دلیل، وقتی زندگینامه خود نوشت شهید بهشتی را در اول کتاب «پنجگفتار»ش خواندم، تاثیر زیادی بر من گذاشت: این بود که احساس کردم، شهید بهشتی کسی است که دوست ندارد در یکی از دو طرف دنیای سنت و تجدد محصور باشد، بیشتر میخواهد بین این دو باشد. این برای من خیلی جالب بود. شهید بهشتی، کسی بود که در قم زندگی میکرد و تحصیلات حوزوی را میگذراند و همزمان به دانشگاههای تهران هم رفت و آمد داشت.
این برای من خیلی مهم بود، چون احساس میکردم که او مسیر دروس حوزه را با جدیت دنبال کرده و در عین حال دانشگاه را هم رها نکرده است. نیز خوانده بودم که شهید بهشتی کمی پس از آن که وارد حوزه قم شد ( او مقدمات را در اصفهان خوانده بود)، به طور متفرقه دیپلم ادبی را گرفت و بعد وارد دانشکده معقول و منقول دانشگاه تهران شد. من در آغاز وقتی به وضعیت خود نگاه میکردم، این واهمه را داشتم که اگر از حوزه زنجان به قم بیایم، آیا میتوانم از قم به تهران رفت و آمد کنم؟ یعنی میاندیشیدم که آیا امکان پیوند میان این دو (حوزه و دانشگاه) برای من وجود دارد؟ وقتی شهید بهشتی در سال 1329 این کار را کرد، مسیر برای من آسان شد. این بود که شهید بهشتی مرا به ادامه همزمان تحصیلات حوزوی و دانشگاهی مصمم کرد.
به تدریج که با آثار و اندیشههای شهید انس گرفتم، میل وی به آموزش و آموختن زبانهای بیگانه در من انگیزه بیشتری ایجاد کرد.آثار شهید بهشتی، گواه بزرگی است بر تلاش وی در نوسازی حوزه به ویژه و تاسیس مراکز آموزشی با شیوههای جدید آموزشی چه در حوزه و چه در بیرون از حوزه. میل زیاد شهید بهشتی به اسلوب جدید تحقیق امری نبود که بر اندیشمندان و پژوهشگران حوزه و دانشگاه پوشیده بماند. این مسایل سبب شد تا من به طور شخصی علاقه خاصی به شهید بهشتی پیدا کنم و در واقع او الگوی من شده بود.
- تمایز بنیادینی که میان شهید بهشتی و دیگر اندیشمندان حوزوی آن زمان میدیدید، چه بود؟
مثلا وقتی به شهید مطهری نگاه میکردم، میدیدم او در حوزه بسیار مشهور بود و به تهران هم آمده بود. من به عنوان یک جوان 16-15ساله پیش خود فکر میکردم که آیا باید اول به حوزه بیایم و بعد به دانشگاه یا برعکس؟ شهید مطهری این دغدغه دوگانه مرا جواب نمیداد. فاصله قم و تهران برای من گم شده بود و همواره در فکر هر دو باقیمانده بودم. شهید بهشتی نه این بود و نه آن. اگر کمی عمیقتر نگاه کنیم، شهید بهشتی راضی به توقف در سنت و مدرنیته نبود. او میخواست مرزهای (شاید ساختگی) مابین این دو را بشکند و شاید این امید را داشت که روزی تجدد را دینی کند و یا یک دین متجدد بسازد.
- آیا غیر از این رفتار و عمل شهید بهشتی؛ یعنی ورود همزمان وی به حوزه و دانشگاه به عنوان دو نهاد سنتی و مدرن، در آثار وی مستنداتی هم در اینباره وجود داشت؟ به بیان بهتر؛ نگاه شهید بهشتی به بحث سنت و مدرنیته چگونه بود؟
در واقع این دو مکان؛ یعنی حوزه و دانشگاه دو اقتضا متفاوت داشتند. با خواندن آثار شهید بهشتی دریافتم که او جرقههای زیادی که حاکی از اندیشههایی بزرگ است، دارد. توضیح این بخش،به بخش دوم علاقه من به شهید بهشتی مربوط میشود. بحث بسیار جدیای که در آثار شهید بهشتی وجود داشت، تفسیر خاص او از نظریه امامت شیعی بود. او این امر (امامت) را صرفا عقیدتی نمیدانست، بلکه برداشت سیاسی از آن هم داشت.
- این بحث در آثار شریعتی هم پیشتر وجود داشت؟
بله و شاید به همین خاطر شهید بهشتی از شریعتی دفاع میکرد. کتاب «شریعتی، جستوجوگری در مسیر شدن» این نکته را به خوبی نشان میدهد. شاید شهید بهشتی تصور میکرد که بحث امت و امامت شریعتی با بحث امامت خود وی یکی است. با این حال، در اندیشههای شریعتی غلبه با گفتمان چپ (مارکسیستی) است، حال آنکه در آثار شهید بهشتی، اینگونه نیست. شهید بهشتی نه تنها گرایش چپ نداشت، بلکه بیشتر مفاهیم مرتبط با آزادی را دنبال میکرد.شهید بهشتی در کتابی با عنوان «نقش آزادی و تربیت کوکان» که مجموعه سخنرانیهای وی برای اولیای مدارس بود، بین آزادی و تربیت پیوند آشکاری میبیند. در مقایسه با دکتر شریعتی، وجه دمکراتیک شهید بهشتی قویتر است. تکیه بر آزادی و حکومت دمکراتیک از وجوه مهم سیاسی آثار او است. نیز همانگونه که میدانیم، او تاثیر زیادی در وجوه دمکراتیک قانون اساسی داشت.
- این نو اندیشی شهید بهشتی در حوزه دین و نگاه جدید به معارف و علوم دینی چه حاصلی داشت؟
شهید بهشتی در کتابی با عنوان «محیط پیدایش اسلام» (1354) برای نخستینبار کوشید تا دیالوگ بین قرآن و محیط عربستان آن زمان را بازشناسد. او رابطه بین وحی و زندگی آن دوران را مورد توجه قرار داد. او درباره ماهیت احکام قرآن و نسبت آن با ساختار اجتماعی عربستان در آستانه بعثت پیامبر(ص) تحلیلهای خوبی دارد. میکوشید تا توضیح دهد که چرا قرآن این احکام خاص را دارد. در واقع، شهید بهشتی زمینههای اجتماعی گسترش وحی را توضیح میداد و به دیالوگ متن و زمینه توجهی کرد. البته ایشان هیچگاه فرصت نکرد که این کار را ادامه دهد. این بحث مهمی بود که میتوانست بسیار راهگشا باشد.
- در مجموع تفاوت نگاه شهید بهشتی به قرآن با دیگران را در چه وجوهی میبینید؟
از حدود سالهای 50 به بعد، یک گرایش عمومی به تفسیر علمی قرآن در میان اندیشمندان ما وجود داشت. این یک نگاه همسازانه بین قرآن و علم (علوم انسانی و علوم تجربی) بود. نیز اندیشمندان به فلسفههای معاصر به ویژه مارکسیسم و علوم اجتماعی حاصل از آن توجه داشتند. از این حیث، در این دوران یک اندیشه اصلاحگرایانه پیدا شده بود. این اصلاح دو وجه داشت: اصلاح حوزهها و اصلاح دانشگاهها و در کل جامعه، یعنی اصلاحات دوسویه بود. به همین دلیل اصلاحگرایان حوزوی و دانشگاهی یکدیگر را پیدا کردند و در این زمان در تضاد با هم حرکت نمیکردند. در شهید بهشتی هم این اندیشه دوسویه اصلاحگرایانه وجود داشت.
- آیا شهید بهشتی به مانند گرایش رایج زمانهاش، به دین ایدئولوژیک چون دکتر شریعتی نیز توجه نشان میداد؟
شهید بهشتی در برخی از آثارش سعی میکرد تا از دین به عنوان ایدئولوژی تغییر استفاده کند. البته در آن زمان بهطور کلی دینگرایی معطوف به تغییر بود، جامعه و مذهب سیاسی شده بود و تفسیرهای سیاسی و ایدئولوژیک از قرآن و دین رواج داشت. در واقع دین، به منبعی برای تولید و تبیین ایدئولوژی بدل شده بود. شاید به همین دلیل، شهید بهشتی به ورود حوزههای علمی به دانشهای جدید تأکید داشت و بر روشها و شیوههای جدید آموزشی انگشت مینهاد.
در کل سیاستاندیشی شهید بهشتی معطوف به چه بود، آیا از این فضای سیاسی – اجتماعیای که ترسیم کرده بودید، تأثیر گرفته بود و یا بیشتر، بحث وی درون دینی بود؟
شهید بهشتی در مقایسه با شریعتی درک عمیقتری از دین داشت. نقطه عزیمت شهید بهشتی در تفسیر دین، اندیشه چپ نبود. او خود فقیهی متبحر در کنار بزرگانی چون سیدمحمدباقر صدر، آیتالله مشکینی، ربانیشیرازی، آیتالله شبیریزنجانی، امام موسیصدر، سیدمهدی روحانی و... بود. در واقع مباحثه و همدرسی با این بزرگان، پایگاه قویای به شهید بهشتی بخشیده بود. او آشنایی عمیقی با اسلام و شیعه داشت و اینطور نبود که در آشنایی با مکاتب جدید به سمت و سوی خاصی کشیده شود. او آرای جدید را به اصول و مبانی مذهبی عرضه میکرد. به همین دلیل، وقتی از امامت صحبت میکرد، معنای متفاوتتری از آن از دیگران مراد میکرد.
- این تفاوت در برداشت از امامت، در نگاه شهید بهشتی در چه وجوهی خود را نشان میداد؟
در اندیشه چپ، امری وجود دارد که کمابیش با اندیشههای شیعی شباهت دارد (بدون آنکه یکی باشند) و آن مفهوم ایدئولوژیپردازی است. همانطور که در اندیشه چپ جامعه به توده و روشنفکر تقسیم میشود، در اندیشه شیعی جامعه به امت و امامت بخش میشود. شهیدبهشتی آن کارکردی را که یک ایدئولوگ یا روشنفکر در روشنگری جامعه بر عهده میگرفت، به مفهوم امامت و امت تسری داد. درک من این است که شهید بهشتی امام را پیشتاز روشناندیشی جامعه میدانست. طبق تعریف وی از امامت، نیز فقها باید این چنین (پیشتاز روشناندیشی جامعه) باشند. شهید بهشتی، مفهوم امامت را در راستای تحول اجتماعی میدید. این مسئله، او را از دیگران متفاوت میکرد.
- آیا شهید بهشتی در این برداشت از امامت، به بحثهای امام(ره) درباره ولایت فقیه نیز رسیده بود؟
نه بهطور خاص به نظریه ولایت فقیه، بلکه بیشتر به مرجعیت دینی رسیده بود. شهید بهشتی فکر میکرد که اگر روحانیت اصلاح شود، میتواند جایگزین قشر پیشتاز (روشنفکر) در جامعه بشود. به نظر وی، روحانیت با تفسیرهای به روز و مناسب میتواند سکان هدایت جامعه را در دست گیرد. به همین دلیل، آیات قرآن برای او انگیزهای جهت مباحث سیاسی بود؛ یعنی او میکوشید تا پیوندی بین آیات قرآن و سیاست روز برقرار سازد. این درک تازهای از نظریه امامت بود. او به نظامی چشم داشت که در آن رهبرانش پیشتاز، فداکار، از جان گذشته و روشنگرند و به قول خودش شیفتگان خدمتند. در واقع در تفسیرهایی که شهید بهشتی از قرآن داشت، دین را معطوف به عمل توصیف میکرد و میکوشید با تکیه بر چنین دینی در مقابل ایدئولوژیهای چپ و راست بایستد. مرحوم صدر هم، این کار را در عراق میکرد. این دو (صدر و بهشتی) با هم نشست و برخاست داشتند.
- در آثار شریعتی و دیگران هم این بحث کمابیش وجود دارد.
اما تفاوت شهید بهشتی با دیگران در این بحث، در بیان درون دینی آن بود. شهید بهشتی با ادبیات استدلالی خاص خود، این نظر را بیان کرد.
- آیا نظریه امامت شهید بهشتی، میتوانست در عرصه سیاسی، به نظامسازی دست زند؛ به بیان بهتر، آیا این نظریه (سیاسی) به نظام خاص سیاسیای منجر میشد؟
نظریه امامت شهید بهشتی با بحث ولایت فقیه امام خمینی(ره) کمی نزدیک بود، اما با آن یکی نبود. در زمانی که شهید بهشتی نظریه امامت خویش را طرح میکرد، در بین اندیشمندان، یک تقسیمبندی کلی در مورد روشنفکر و وظایف آن وجود داشت؛ یعنی روشنفکر به عنوان رهبر فکری و روشنفکر به عنوان رهبر اجرایی جامعه. به نظر میرسد که شهید بهشتی هم این تفکیک را در نظر داشتند با این توضیح که غرض وی از امت و امامت امر اجرایی نبود؛ بلکه تبیین امر فکری، روشنیبخشی و آگاهیدهی اجتماعی بود. به همین خاطر نگاه وی با جریانهای لیبرال جور در نمیآمد. حتی در نامهای هم که به امام در زمان دولت موقت نوشت، همین مسئله وجود دارد.
شهید بهشتی در آن نامه اشاره کرده بود که 2 بینش در دولت و نظام فعلی وجود دارد، یکی بینش مرحوم بازرگان و دیگری بینش روحانیون انقلابی. دولت را نمیتوان با 2 بینش اداره کرد. در واقع او از امام(ره) خواسته بود که بینش حاکم بر دولت را تعیین کنند. این مسئله نشان میدهد که شهید بهشتی علاقهای به رفتن به سمت جریانهای چپ و لیبرال نداشت. در عین حال، او در بحث امامت، بر مسئله آزادی تأکید شایانی داشت. در نظریه شیعی، امامت لطف است. به این معنا که اگر کسی خواست راهی را طی کند، باید راهنما داشته باشد. البته داشتن راهنما اجبار نیست. این، اساس امامت شیعی است. بنابراین نظریه امت و امامت شهید بهشتی نافی آزادی نبود؛ یعنی اینکه امت ملزم به پیروی از امام باشد. به این ترتیب، شهید بهشتی این نظریه (امامت) را برای تبیین مسائل روز به کار گرفت. نظریه امامت وی معطوف به تغییر بود و این تغییر در جهت آگاهیبخشی انسانها بود.
- در بخشی از سخنانتان به رواج اندیشههای اصلاحگرایانه در جامعه ایران در آن سالها و نیز اهتمام شهید بهشتی به این اندیشهها اشاره کردید. در این خصوص آیا اصلاحات مورد نظر شهید بهشتی معطوف به مدیریت هم بود، به عبارت دیگر آیا او به مدیریت اصلاحگرایانه هم نظر داشت؟
اتفاقاً این یکی از بحثهای مهم شهید بهشتی است. گفتیم که اصلاحطلبی شهید بهشتی در بخشهای حوزه و جامعه و دانشگاه قابل تسری بود، اما این مهم برای او در زمینه حوزههای علمی از طریق تزریق روششناسی آموزشی جدید به آنها و آشنایی با علوم جدید و زبانهای بیگانه صورت تحقق میپذیرفت. شهید بهشتی در زمینه مدیریت اصلاح تا جایی پیش رفت که بر تأسیس مدارس جدید تأکید داشت. او نیز از جمله کسانی بود که پیشنهاد تحقیق در مورد حکومت اسلامی را داد. کشاندن مسائل جدید به حوزههای علمیه، طرح مسائل جدید در حوزه اقتصاد اسلامی، بانکداری، ربا، تعلیم و تربیت از جمله این مسائل بود. بخش دیگری از اصلاحات مورد نظر شهیدبهشتی - همانگونه که در آغاز بهطور گذرا اشاره کردیم- دفاع وی از مرحوم شریعتی بود.
شهیدبهشتی فکر میکرد که از طریق هماهنگی میان انجمنهای اسلامی خارج از کشور نیز میتواند این مهم (اصلاحات اجتماعی و سیاسی) را به انجام برساند، به ویژه با تاکیدی که بر نقش معلم و مدرسه داشت. او احساس میکرد که باید یک آموزش قاعدهمند از طریق معلمان آشنا با مسائل جدید و روششناسی نوین صورت گیرد. جالب است که بدانیم این مسئله را با تاکید حفظ آزادی دانشآموزان دنبال میکرد. از اینرو، میل به آزادی و اشتیاق به افزایش توان علمی جامعه، از جمله اموری است که در آثار وی بسیار دیده میشود. او هیچگاه تعهد و تخصص را در برابر هم نمیدید.
به نظر وی یک فرد متعمد حتما باید متخصص باشد و الا تعهد او ناقص میماند. تا جایی که او معتقد بود؛ جامعهای که از نظر علمی و آگاهی رشد میکند، ایمان محکمتری دارد. در واقع شهیدبهشتی علم و ایمان را در برابر هم قرار نمیداد؛ بلکه میگفت؛ علم مولد ایمان و ایمان مولد علم است. به همین دلیل از رشد فرهنگی جامعه احساس خطر نمیکرد. همین بحثها پس از انقلاب نیز دنبال شد.گام مهم دیگر شهیدبهشتی در زمینه مدیریت، توانمندی مدیریتی وی بود. او صریح، شفاف، قاطع و در عین حال پرمدارا بود. اینها خصلتهای عجیب مدیری نظیر او بود. هیچ روحانی شیعه تا آن موقع نبود که بگوید حزب معبد من است. در حالی که از معروفترین شخصیتهای روحانی که به حزب میاندیشید، مرحوم صدر بود.
- تا جایی که به یاد دارم این وجه شهید بهشتی یعنی احساس نیاز مبرم او به وجود حزب، مربوط به تحول فکری وی پس از انقلاب اسلامی و به ویژه بنیانگذاری حزب جمهوری اسلامی میشود. دقیقا میتوانید ترسیم کنید که آیا این تحول مربوط به پیدایی اوضاع جدید؛ یعنی لزوم حکومت اسلامی بود و آیا شهید بهشتی به تکثر حزبی و فعالیت احزاب نیز نظر داشتند؟
از نظر شهید بهشتی حزب همچون امام وظیفه آگاهیبخشی دارد. دکتر بهشتی خصلت دنیای مدرن را فهمیده بود و براین اساس میدانست که دولت دمکراتیک با حزب پیوند خورده است. بحث این بود که چون حزب تولید نیرو و تصمیمسازی میکرد، بنابراین میتوانست برای روز مبادا مدیریت جامعه را در دست گیرد. این بود که بنا به تعریف شهید بهشتی، حزب باید هر لحظه مواضع درست خود را در قبال مسائل جامعه آشکار سازد. در کل، دکتر بهشتی از حزب درکی کارکردی داشت. به هر حال، بحث حزب در آرای دکتر بهشتی شکل گرفته بود، اما اینکه آیا میشد بنابر آرای وی از پتانسیل حزبی مثل حزب جمهوری که خود موسس آن بود، در جهت دنیای چندحزبی استفاده کرد، نیاز به پژوهش بیشتر دارد.
دکتر بهشتی درک کرده بود که تحزب لازمه زندگی مدرن است و در واقع برلزوم آن صحه میگذاشت؛ اما اینکه این حزب واحد، حزبی در شرایط گذار است و از درون آن قرار است احزاب دیگری شکل گیرند، بحث مهمی است. شاید اگر جامعه به ثبات رسیده بود، زمینه برای تکثر احزاب و تشکیل احزاب دیگر از درون حزب جمهوری فراهم میشد. به هر حال، بحث حزب و تشکیلاتی عمل کردن از لوازم تفکر سیاسی شهید بهشتی بود. از نظر وی اگر احزاب نباشند، تشکلهای غیررسمی و محفلی شکل میگیرند. دکتر بهشتی میاندیشید که حزب، زندگی را شفاف میکند. از اینرو او به شدت بر مفاهیم مدرن حزب، قانوناساسی و انتخابات تاکید میورزید.