دیروز حرف بامزهای میزد و میگفت: «خانه ما نمایشگاه بدسلیقههاست! باور نداری، بیا و ببین!» من نه از سلیقه بابام سر در میآورم و نه از سلیقه مامانم.
در خانه فسقلی و کوچک ما، من نمیدانم میز ناهارخوری دوازده نفری برای چیست؟ اصلاً در یک مثقال جا، که چهار پنج تا میز کوچک و بزرگ هست، یک ساعت دیواری بزرگ یعنی چه؟! روی مبل دو نفره چهل و هشت عدد «کوسن» گذاشتهاند و روی دیوار، عکس مرحوم عزیز را زدهاند.
همیشه پشت در اتاق 15 جفت کفش است که بوی بد آنها آدم را اذیت میکند.آشپزخانه را که نگو، توی آن اندازه 20 آشپزخانه ظرف گذاشتهاند. چند آینه کوچک و بزرگ را هم به دیوار زدهاند؛ اصلاً مگر اینجا سالن چلوکبابی است؟
خفه شدیم از دکوراسیون این خانه! تازه چرا خانه ما روشن نیست؟ نه لامپ پرنوری دارد، نه دیوار تمیز و خالی...
پردههای خانه را هم که دیگر نگو و نپرس!
راستش من از شکل و ظاهر خانه اصلاً خوشم نمیآید، به مامان و بابا هم که میگویم این چه وضعشه میگویند: «این چیزها پول میخواهد.»
اما من که میدانم خیلی چیزها فقط با پول حل نمیشود و کمی خوشسلیقگی بد نیست.