بنام خدا. فکر مهمترین خصوصیتی است که انسان را از سایر موجودات متمایز میکند و تکلم نماد اندیشه است. از سوی دیگر چون انسان موجودی اجتماعی است و در متن جمع زندگی میکند، کلام مهمترین عامل ارتباط میان انسانها است.
بنابراین اگر بگوییم که انسانیت آدمی در دیالوگ و با دیالوگ بروز و ظهور و بسط مییابد سخنی به گزاف نگفتهایم.
گفت و گو از زمان سقراط تا امروز تاریخی پر از فراز و نشیب داشته است. آنچه تذکر به آن در این مجال لازم است اینکه تفاوت میان گفت و گو و دیگر گونههای ارتباط کلامی، فکری و احساسی را دریابیم، زیرا خلط میان مفاهیم به ظاهر مشابه ولی دارای تفاوت بنیادی نظیر گفت و گو (Dialogue) و مذاکره (Negotiation) و مباحثه (Debate) باعث سوء تفاهم میشود.
مذاکره که معمولاً در حوزه سیاست معنی دارد و حول محور کسب منفعت و دفع ضرر می چرخد و یا مباحثه که عمدتاً در حوزه های علمی و دینی کاربرد دارد با گفت و گو فرق دارد.
گفت و گو با هدف تفاهم و شناخت بهتر و بیشتر یکدیگر صورت می گیرد و روندی است که از موضع مشترک برای رسیدن به همزبانی و هدف مشترک آغاز میشود.
در دیالوگ چون مذاکره و حتی جنگ من و دیگری حضور دارند، ولی توجه به این نکته حساس مهم است که من و دیگری در گفت و گو با من و دیگری به هنگام جنگ و برخورد متفاوت است.
در جنگ، دیگری دشمن است که باید یا تسلیم شود یا از میان برداشته شود. یا در مذاکره دیگری کسی است که باید در نهایت به آن چیزی تن بدهد که طرف قوی تر آن را منفعت خود به حساب آورد، ولی اساس رابطه در گفت و گو محبت و همدلی است.
میداندار گفت و گو نه سیاستمداران یا صاحبان ایدئولوژی از موضع ایدئولوژی، بلکه نمایندگان تمدن ها و فرهنگ ها یعنی اصحاب فکر و فرهنگ و هنر در جوامع اند. دیالوگ سیاسی نیست، گرچه می تواند و باید آثار سیاسی بزرگ داشته باشد و از جمله خود سیاست از مهمترین موضوعاتی است که می تواند و باید مورد گفت و گوی متفکرانی که قصد اصلاح دارند قرار گیرد.
متأسفانه صدای گفت و گو که زبان خرد و فهم و صلح است در هیاهودی افراط که محصول نفرت و خشونت است کمتر شنیده می شود.
طرح گفت و گوی فرهنگ ها و تمدن ها که مورد توجه و اجماع بین المللی قرار گرفت در صدد ارائه پارادایمی بوده و هست که جهان را از وضعیت خطیر کنونی نجات دهد.
من در بحبوحه پیدایش وضعیت پرمخاطره ای که با حادثه تلخ 11 سپتامبر 2001 آشکار شد گفتم که صورت بندی کنونی جوامع بر مدار حاشیه و مرکز، دیگر توان توصیف نظام امنیت در جهان امروز را ندارد. حتی حاشیه ای ترین بخش ها در جهان امروز، توان ضربه زدن به بزرگ ترین قدرتها را یافته اند. جهان برای زندگی امن و امیدوار به نگرش های نو و روش های جمعی تازه نیاز دارد. برهمین اساس در پی طرح گفت و گوی تمدن ها، طرح ائتلاف جهانی برای صلح را به جای ائتلاف برای جنگ مطرح کردم که مکمل طرح گفت و گوی تمدن ها بود. این سخن در غوغای خشونت بار جهانی طنین لازم را نداشت. اما هنوز بر این باورم که سازمان ملل متحد به رغم سالهای هراس آمیز و ناپایداری که بشریت در شرق و غرب عالم برای آن هزینه های فراوانی را پرداخته است می تواند ائتلاف برای صلح بر مبنای عدالت را راهی برای خروج جهان کنونی از زندگی سرشار از افراط و خشونت و خطر قرار دهد.
نکته مهم دیگر این است که:
در گفت و گو همچون در برخورد تمدن ها که نه یک نظریه بلکه در واقع یک استراتژی برای رابطه قدرتهای فرادست با کشورها و ملتهای ضعیف تر بود، من و دیگری حضور دارند، منتها جنگ و برخورد آنجا پدید می آید که تصویر دیگری، تصویر دشمن باشد، چنانکه ایده برخورد تمدن ها مبتنی بر وجود آنها و آنجا به گونه ای مخاصمه آمیز است. ولی آنها وقتی طرف گفت و گو واقع می شوند، با آنها زمانی که طرف جنگ هستند دو گونه متفاوت اند. امکان و اقناع گفت و گوی تمدن ها از همین جا آغاز میشود.
به نظر من موفقیت غیر گفت و گویی و پویش های غیریت ساز کنونی برآمده از خود برتربینی و استیلاطلبی سیاسی، نظامی و اقتصادی کنونی از یک سو و عقب ماندگی و تحقیر شدگی و گرفتاری ملتها به حکومت های مستبدِ وابسته از سوی دیگر است.
آیا نمی توان به موقعیتی اندیشید که به جای پویش ها و جنبش های متقابل بر پویش ها و جنبش های فراگیر بنا شود که در پی ارزش های مشترک حتی در عوالم متفاوت اند؟
روشن است که برای هر اندیشه و آرمان بزرگی باید از مصادیق و موارد عملی آغاز کرد. برای تحقق گفت و گو باید تفاهم تمدن ها، آشتی تمدن ها و صلح تمدن ها را تدبیر کرد و این فرایندی طولانی است که نیاز به اهتمام جامعه بین المللی و بخصوص تدارک سازوکاری مناسب در نهادهایی چون سازمان ملل متحد دارد و باید به تناسب این تغییر در ساختار و سازوکار آنها تحول حاصل شود.
و نیز باید ذهنیت های تاریخی در دو سوی عالم، بخصوص با تحول در نظام تعلیم و تعلم و نظام فرهنگ عمومی تغییر یابد.
آنچه در طی دهه ها و حتی سده های اخیر مبنای رابطه میان کشورها و ملتها بوده است، زور و خشونت و استیلاطلبی بوده است و حاصل آن دو جنگ ویرانگر جهانی، جنگ های منطقه ای، جنگ سرد و اشغال و سرکوب و تحقیر ملت ها و اعمال معیارهای دوگانه و بالاخره پدیده خطرناک تروریسم بوده است که شدیدتر و ویرانگرتر از همیشه ظهور نموده است.
اگر گفت و گو با هدف فهم یکدیگر شکل می گیرد و این فهم باید مبنای عمل مشترک باشد، می توان چشم انداز واقعی برای هدفهای والایی چون صلح برپایه عدالت را ترسیم کرد.
اگر ما هدف را برقراری صلح در جهان قرار دهیم پیش از آن باید دو امر تحقق یابد: یکی احساس عدالت از سوی همه ملت ها و افراد بشر و اطمینان به استقرار آن و دیگر فرهنگ سازی برای تفاهم در برابر تخاصم و مهر و دوستی در برابر قهر و ستیز. طبیعی است که گفت و گو میان نخبگان هر فرهنگ و تمدن در درجه اول و بسط و تبلیغ تفاهم آنان در میان جوامع در درجه دوم از اهمیت برخوردار است.
ولی موانع بر سر راه این مهم کم نیست. از جمله:
عقب ماندگی و استبداد و بخصوص تحقیر شدگی در سویی از عالم و تحقیر فرهنگ و تمدن دیگران از سوی وابستگان به تمدن نیرومند تر و نگاه به جهان توسعه نیافته به عنوان پایگاه استیلا و نفوذ و منبع ماده خام و انرژی و بازار مصرف و اعمال معیارهای دوگانه برای حفظ و بسط استیلای قدرتهای بزرگ و بدبینی حاصل از آن از سوی دیگر است.
غرب باید به شرق نه به عنوان موضوع شناخت با هدف استیلای سیاسی و اقتصادی، بلکه به عنوان شریک خود در جهان به هم پیوسته که امنیت هر بخش آن به امنیت همه کس و همه جا وابسته است بنگرد. شرق نیز باید مطمئن شود که برای رسیدن به پیشرفت و توسعه و استقلال از حمایت جهان برخوردار است.
شرق می تواند از فرهنگ و تمدن غرب برای توسعه و پیشرفت و آزادی خود بهره های فراوان بگیرد، همانگونه که غرب می تواند با رجوع به فرهنگ و تمدن شرق بسیاری از خلاء های اخلاقی و معنوی خود را که موجب بحرانهای بزرگ در ذهن و زندگی انسان مدرن شده است پر کند